آن یکی دیوانه بر گوری بخَفت
از سرِ آن گور یک دم مینرفت
سائلی گفتش: «که تو آشفتهای
جملهٔ عمر از چه اینجا خفتهای
خیز سوی شهر آی، ای بیقرار!
تا جهانی خلق بینی بیشمار»
گفت: «این مُرده، رهم ندهد به راه
هیچ -میگوید- مرو زین جایگاه
زآنکه از رفتن رهت گردد دراز
عاقبت اینجات باید گشت باز
شهریان را چون به گورستانست راه
من چه خواهم کرد شهری پرگناه
میروم گریان چو میغ از آمدن
آه از رفتن! دریغ از آمدن!»
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.