گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
عطار

پیش آن دیوانهٔ شد پادشا

گفت از من حاجتی خواه ای گدا

گفت دارم من دو حاجت در جهان

بو که از شاهم برآید این زمان

اول از دوزخ چو خوش برهانیم

در بهشتم آری و بنشانیم

پادشاهش گفت ای حیران راه

هست این کار خدا از من مخواه

بود مجنون را یکی خم پیش در

شاه آن خم را ستاده بر زبر

گفت دور از پیش خم تا نرم نرم

خم شود از تابش خورشید گرم

زانکه شب تا روز در خم میشوم

گرم و خوش میخسبم و گم میشوم

جامهٔ خوابم خمست ای نامور

دور ازان سر تا نگردد سردتر

نه مرا شد از تو یک حاجت روا

نه ز تو درد مرا آمد دوا

چون نکردی داروی این درد تو

جامه خوابم را مگردان سرد تو

آنکه صد تیمار دارش نیست بس

چون تواند داشتن تیمار کس