گنجور

 
 
 
انوری

زان شب که نشستیم به هم با طربی

کردیم فراق را به وصلت ادبی

بس روز که برخاسته‌ام با تک و تاز

در آرزوی چنان نشستی و شبی

عطار

ای صبح دمی به خنده بگشای لبی

تا باز رهم من از چنین تیره شبی

چون از خورشید در دل آتش داری

گر درگیرد دَمِ تو نَبْوَد عجبی

کمال‌الدین اسماعیل

رشک آیدم ای دوست که هر نیم شبی

در برگیرد قد ترا بی ادبی

حیفست چنان لبی و الحق چه لبی

آلوده شده ببوسۀ هر جلبی

مولانا

ای سر سبب اندر سبب اندر سببی

وی تن عجب اندر عجب اندر عجبی

ای دل طلب اندر طلب اندر طلبی

وی جان طرب اندر طرب اندر طربی

اهلی شیرازی

ای لعل لبت حیات هر نوش لبی

ما را بجز از غم تو نبود طلبی

بی نقد غمت نیست درین چار چمن

با چار برات طبع برگ طربی

با چار برات طبع برگ طربی

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه