تا هیچ چو شمعت سر و کار خویش است
گردن زدنی بهر سرت در پیش است
چه سود به یک پای ستاده چون شمع
زیرا که هزار سر چو شمعت بیش است
برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.
تا هیچ چو شمعت سر و کار خویش است
گردن زدنی بهر سرت در پیش است
چه سود به یک پای ستاده چون شمع
زیرا که هزار سر چو شمعت بیش است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای خواجه اگر تو را سعادت خویش است
ایمن منشین زآنچ تو را در پیش است
زاینها که تو مال و ملک می پنداری
جز مرداری و مُردریگی بیش است
جانا دل عاقلان عالم ریش است
زین یک منزل که جمله را در پیش است
از تیغ اجل بریده در طشت فنا
زین غم سر صدهزار زیرک بیش است
این حسرت و غم که با من درویش است
بی سلسله یی نیست که بیش از پیش است
یا صبح سعادتم پس از شام غمست
یا محنت روز واپسینم پیش است
صد رخنه به دل هر دمم از صد نیش است
من خوش دل ازین که راحتی در پیش است
روشن بود این برهمه کاندر خانه
گر روزن پیش روشنایی بیش است
نادانی و جهل تا که ما را کیش است
بدبختی ما همیشه بیش از پیش است
هر چند ادارات خرابند همه
بی شبهه خرابی معارف بیش است
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.