بیان وادی حیرت: بعد ازین وادی حیرت آیدت
حکایت دختر پادشاه که بر غلامی شیفته شد و تحیر غلام پس از وصل در عالم بیخبری: «خسروی کافاق در فرمانش بود
مادری که بر خاک دختر میگریست: مادری بر خاک دختر میگریست
گفتار یک صوفی با مردی که کلیدش را گم کرده بود: صوفیی میرفت، آوازی شنید
حکایت شیخ نصر آباد که پس از چهل حج طواف آتشگاه گبران میکرد: شیخ نصرآباد را بگرفت درد
نومریدی که پیر خود را به خواب دید: نو مریدی بود دل چون آفتاب