نیم شب دیوانهای خوش میگریست
گفت این عالم بگویم من که چیست
حقهای سر برنهاده، ما درو
میپزیم از جهل خود سودا درو
چون سراین حقه برگیرد اجل
هر که پر دارد بپرد تا ازل
وانک او بی پر بود، در صد بلا
در میان حقه ماند مبتلا
مرغ همت را به معنی بال ده
عقل را دل بخش و جان را حال ده
پیش از آن کز حقه برگیرند سر
مرغ ره گرد و برآور بال و پر
یا نه، بال و پر بسوز و خویش هم
تا تو باشی از همه در پیش هم
دیگری گفتش که انصاف و وفا
چون بود در حضرت آن پادشا
حق تعالی داد انصافم بسی
بیوفایی هم نکردم با کسی
در کسی چون جمع آمد این صفت
رتبت او چون بود در معرفت
گفت انصافست سلطان نجات
هر که منصف شد برست از ترهات
از تو گر انصاف آید در وجود
به ز عمری در رکوع و در سجود
خود فتوت نیست در هر دو جهان
برتر از انصاف دادن در نهان
وانک او انصاف بدهد آشکار
از ریا کم خالی افتد، یاد دار
نستدند انصاف، مردان از کسی
لیک خود میدادهاند الحق بسی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی آهنگهای دیگر
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.