گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
عطار

دردمندی پیش شبلی می‌گریست

شیخ پرسیدش که این گریه ز چیست

گفت شیخا دوستی بود آن من

از جمالش تازه بودی جان من

دی بمرد و من بمردم از غمش

شد جهان بر من سیاه از ماتمش

شیخ گفتا چون دلت بی‌خویش ازینست

این چه غم باشد، سزایت بیش از ینست

دوستی دیگر گزین ای یار تو

کو نمیرد تا نمیری زار تو

دوستی کز مرگ نقصان آورد

دوستی او غم جان آورد

هرک شد در عشق صورت مبتلا

هم از آن صورت فتد در صد بلا

زودش آن صورت شود بیرون ز دست

و او از آن حیرت کند در خون نشست

 
sunny dark_mode