کسانی کین بهشت جاودانی
طلبکارند اندر زندگانی
طلبکار بهشت جاودانند
حققت مر طلبکار جنانند
بتقوی و کم آزاری و طاعت
بسر بردند در عین سعادت
شب تاریک اندر فکر بودند
حقیقت روز و شب در ذکر بودند
نه شب خواب و نه شان در روز آرام
طلبکار بهشتاند و دلارام
ز بهر جنّت اینجا در وبالند
در اینجاگه طلبکار وصالند
در آن سر باز یابند این حقیقت
بهشت جاودانی بی طبیعت
بهشت آرزو هست ای برادر
بطاعت خوی کن بیخواب و بیخور
شود اجسام از شوقش بسوزان
چنین کردند اینجا نیک روزان
چنان مرخوی کن در طاعت حق
که باشد مر ترا جنّات مطلق
در اینجا جنّت و حور قصور است
بظاهر حالت ذوق و حضور است
بظاهر اندر اینجا هست جنات
حقیقت هم لقا و جوهر ذات
ولی بر قدریابی تو ز دیدت
که مر نورست مر گفت و شنیدت
تو بشنفتی ولی نادیدهٔ تو
نظر کن سر اگر بادیدهٔتو
تو از قول کلام این سر شنیدی
ولی جنّات حورا را ندیدی
ترا گویند در اسرار اینجا
ز نار و جنّت ودیدار اینجا
تو اندر مجلس عالی نشینی
یقین بشنو اگر صاحب یقینی
حقیقت گفتن و وعد و وعیدست
ولی اسرارشان هر کس ندیدست
ز بهر آنکه تا راهت نمایند
دل و جان سوی درگاهت نمایند
در این درگاه راهی باز یابی
بود کاینجا همه اعزاز یابی
ولی چندان ترا اینجا خیال است
کجا یابی که آنجاگه وصالست
بقدر عقل از تو باز گویند
ترابر هر صفت آن باز گویند
بقدر عقل خود یابی یقینت
اگر باشد دلِ اسرار بینت
بقدر عقل خود گر رهبری تو
ره شرع از حقیقت بسپری تو
بقدر عقل خود در عین تقوی
بیابی در عیان دیدار مولی
بقدر عقل خود در جوهر دل
شور در راه حق یک ذرّه واصل
بقدر عقل در جنّات بینی
در آنجاگه نفس راحات بینی
بقدر عقل خود بینی تو دیدار
اگر باشی ز دیدت ناپدیدار
بقدر عقل خود در جستجوئی
از آن پیوسته اندر گفتگوئی
بقدر عقل خود از حق زنی دم
همی گوئی از او هر دم دمادم
بقدر عقل آدم میشناسی
ولی آدم کجا زان دم شناسی
بقدر خود یقین دانستهٔ تو
چگویم چونکه نتوانستهٔ تو
بقدر عقل خوددر جوهر جان
نظر کن بیش ازاین خود را مرنجان
بقدر عقل خود در جوهر دل
نظر کن تا کنی مقصود حاصل
بقدر عقل خوددریاب آن راز
که تا یابی ز حق انجام و آغاز
بقدر عقل خود دم زن تو ازدوست
که میگوئی تو دایم جملگی اوست
بقدر عقل اینجا راه یابی
درون خویش را آن شاه یابی
بقدر عقل ره میبردهٔ تو
ولیکن همچنان در پردهٔ تو
بقدر عقل اینجاگاه لافی
ولی اینجا نگشتستی توصافی
بقدر عقل اینجا در یقینی
ولیکن داد کلّی مینبینی
بقدر عقل خود گوئی ز دیدار
ولی دانم نه مستی و نه هشیار
بقدر عقل اینجاگه سخن گوی
چو نتوانی تو بردن در سخن گوی
بقدر عقل میگوئی که یارت
درونم لیک جان ناپایدارت
بقدر خود توانی راه بردن
مر این راه بایدت ازجان سپردن
بقدر خود توانی دوست دیدن
چنان کاینجا جمال اوست دیدن
بقدر خود تو ره بردی جلالش
که تا بوئی بیابی ازوصالش
بقدر خود تو ره بردی دل و جان
که تا بنمایدت مر روی جانان
بقدر خود نظر کن سوی پرده
که خود هستی تو اینجا راه برده
بقدر منزلت معنی ندیدی
حقیقت را تو از دعوی بدیدی
بقدر اندر چنین منزل نظر کن
دل خود را تو از خود هم خبر کن
خبر کن بیخبر خود از حقیقت
که اعیانست اینجا دید دیدت
خبر کن بیخبر خود را تو ازدل
که مقصود تو اینجا هست حاصل
خبر کن بیخبر خود را تو از جان
که اینجا میتوانی یافت جانان
خبر کن بیخبر خود را ز معنی
که اینجا میتوانی یافت مولی
خبر کن بیخبر خود را تو از دوست
ز فرقم تا قدم مر جوهر دوست
خبر کن بیخبر خود را تو از یار
مگو این گر بدانی می نگهدار
خبر کن بیخبر خود را حقیقت
بدان کاینجای صورت دید دیدت
خبر کن بیخبر خود را تو از دید
که معنیّ توئی تو هست توحید
خبر کن بیخبر تا خود بدانی
همی گویم بتو کلّی تو دانی
خبر کن بیخبر خود را و بشناس
مر این معنی بدان از عشق و مهراس
خبر کن بیخبر خود را از آن دید
یکی بین جمله را در سرّ توحید
خبر کن بیخبر خود را از آن ذات
که اینجا نقش گردد جمله ذرّات
خبر کن بیخبر خود را از آن نور
که اینجا در دلش افتاد منصور
خبر کن بیخبر خود را از آن یار
که این سِرّ کرد اینجا او پدیدار
خبر کن خویش را تا باز یابی
عیانی خویش از وی راز یابی
خبر کن خویش را زان راز دیده
که خود را بود اینجا باز دیده
خبر کن خویش زان پاکیزه گوهر
که نزدش ارزنی آمد سراسر
خبر کن خویش زان اسرار جُمله
که او دیدست اینجا یار جمله
خبر کن خویش را زان شاه درگاه
که دیده بود در اینجا گهت شاه
خبر کن خویش از آن پاکیزه ذرّات
که دیده بود اینجا جوهر ذات
خبر کن خویش از او این راز مطلق
که زد اینجا اناالحق او ابر حق
خبر کن خویش از او تا راز یابی
مگر اسرارش اینجاب از یابی
خبر کن خویش از او و راز بنگر
درون خویشتن را باز بنگر
خبر کن خویش از او و یاب اعیان
هم اندر او شو اینجاگاه پنهان
خبر کن خویش از او دیدار دریاب
درونت اوست دید یار دُرّ یاب
از او بشناس اینجا در وجودت
حقیقت عشق بنگر بود بودت
از او بشناس عشق اینجا ضرورت
رهاکن همچو او اینجا تو صورت
از او بشناس عشق و راه بشناس
حقیقت از عیانش شاه بشناس
از او بشناس عشق و راهبر شو
چو اویی جسم و بی خوف و خطر شو
از او بشناس عشق و دل نگهدار
که میبنمایدت اینجا رخ یار
از او بشناس عشق و جان یقین کن
همه ذرّات اینجا پیش بین کن
از او بشناس اینجا عشقبازی
سزد گر جان و دل چون او ببازی
از او بشناس عشق و جان برانداز
دل خود همچو شمع از شوق بگداز
از او بشناس عشق و در فنا شو
حقیقت محو کن خود کل خدا شو
از او بشناس عشق و خود تو در باز
چو او اینجایگه سر را برافراز
از او بشناس چون گشتی فنا تو
رسی در عزّت و قرب و بقا تو
اگر چون او تو جان و سر ببازی
برآرد مر ترا این عشقبازی
اگر چون او تو جان در بازی اینجا
حقیقت صاحب رازی در اینجا
اگر چون او ترا این درگشاید
ترا اسرار همچون او نماید
دم سرّ اناالحق را زنی تو
حقیقت پنج از بن بر کنی تو
اناالحق گر تو خواهی زد چو منصور
حقیقت باش هان از جسم و جان دور
اناالحق گر تو خواهی زد در این دم
بلا آید ابر جانت دمادم
اناالحق گر تو خواهی زد در آن دید
یکی باید بدیدن عین توحید
اناالحق گر تو خواهی زد در این راز
از اوّل صورت و معنی برانداز
اناالحق گر تو خواهی زد در این راه
مشو غافل چو اللّه باش آگاه
اناالحق گر تو خواهی زد در اسرار
حقیقت جای بینی بر سر دار
اناالحق گر تو خواهی زد چو حلاج
کند از تیر پرتابیت آماج
در این سر چون کنی گرراز دانی
بباید رفتنت از زندگانی
نیابند این معانی اهل صورت
حقیقت خاصه مر اهل کدورت
دلی باید که جمله دوست باشد
همه مغز یقین و پوست باشد
دلی باید که جمله راز بیند
همه در جوهر خود باز بیند
دلی باید که در اسرار معنی
رود بر دار او مانند عیسی
دلی باید که بیند راز مطلق
پس آنگاهی زند دم از اناالحق
دلی باید که دید دید بیند
حقیقت ذات در توحید بیند
دلی باید که کلّی یار گردد
بجز حق از خود او بیزار گردد
مر این دم چون زند در عشق بازی
بسوزد پاک بیند سرفرازی
مر این دم چون زند کل یار باشد
یقین از جسم و جان بیزار باشد
مر این دم چون زند از عشق اوّل
حقیقت کل بود از اصل اوّل
مر این دم چون زند اینجا یقین او
حقیقت کل بود عین الیقین او
مر این دم چون زند او در عیانی
یکی بیند همه در بی نشانی
مر این دم چون زند بر دار آید
ز دید عشق برخوردار آید
مر این دم چون زند سر را ببازد
بجسم و جان در اینجاگه ننازد
مر این دم چون زند خود را بسوزد
چو شمعی بود خود را برفروزد
فنا گردد زجسم و جانِ پیدا
شود در بحر عرفان مانده شیدا
بمانده در حقیقت یادگار او
حقیقت مر چنین گفتست یار او
اگر ره میبری در سرّ اسرار
ز جسم و جانت باید گفت بیزار
وگر خود دوستداری زین مزن دم
که این سرّ کس نیابد جز که محرم
حقیقت داند این اسرار معنی
که کلّی دیده بود انوار معنی
حقیقت جمله را او دیده بد راز
نگردد از نمود خویشتن باز
چنان در سیر قربت در یکی او
بود کاینجا نباشد مر شکی او
در آن حضرت بود از جان خبردار
ز دل باشد حقیقت صاحب اسرار
در آن حضرت نگردد باز اینجا
یقین شد او عیان شهباز اینجا
چنان در لا بود اللّه دیده
که خود باشد جمال شاه دیده
نگردد باز اینجا لا بود او
حقیقت در همه لاشیی بود او
نگردد باز تایکی شود باز
حقیقت او بود در عشق جانباز
ز لا مردان کلّی در یکی او
یکی بیند خدا را بیشکی او
تو گر این راز بشناسی در اینجا
یقین از جان تو بهراسی در اینجا
نهنگ لا چو در خونت کند گم
تو باشی آن زمان در عین قلزم
دم از دریا زنی دریا شوی تو
ز بود جانت ناپروا شوی تو
ز لا در بود الاّ اللّه رسی دوست
بیابی و بدانی جزو و کل اوست
حقیقت شرح او هرگونه گویم
بجز دیدار بیچون را نجویم
هنر دیدست منصور از حقیقت
تو هم زو در نگر در دید دیدت
از او بنگر کز او این راز گفتم
از او بشنیدهام زو باز گفتم
مرا این سر از او موجود آمد
که ذاتم جملگی معبود آمد
مرا این سر مسلّم شد ز منصور
همین دم میزنم تا نفخهٔ صور
همین دم میزنم تا جان ببازم
سر و جان بررخ جانان ببارم
همین دم میزنم کارام با اوست
حقیقت هم می و هم جام با اوست
همین دم میزنم تا دم برافتد
وجود عالم و آدم برافتد
همین دم میزنم وز کس نترسم
چو اعیان یافتم از کس نپرسم
همین دم میزنم در پاکبازی
که دارم در حقیقت بی نیازی
همین دم میزنم مینگذرم من
از این دم تا که جان را بسپرم من
همین دم میزنم در شرع و تقوی
شدم در شرع و تقوی ذات مولی
همین دم میزنم اینجا یقینم
شدست از ذات کل در خویش بینم
همین دم میزنم زین برنگردم
که تا معنی و صورت برنگردم
همین دم میزنم تا کشته آیم
میان خاک و خون آغشته آیم
همین دم میزنم بی دید تقلید
که جانانم یقین در سرّ توحید
همین دم میزنم مانند حلاّج
که بنهادست جانان بر سرم تاج
همین دم میزنم گر راست دیدم
ز وی در ذات وی بیشک رسیدم
دم او میزنم اینجا نهانی
که بنمودست رویم کل عیانی
دم او میزنم کز اوست دیدم
ز وی در ذات وی بیشک رسیدم
دم او میزنم اینجا که یارم
کند مانند او بر عین دارم
دم او میزنم کین دم دم اوست
یقین عطّار اینجا همدم اوست
مرا زو ایندم اینجا گشت موجود
یقین ذات من اینجا در ازل بود
مرا عطّار اکنون پیش از این گفت
اگرچه اوست در عین الیقین گفت
مگو عطّار با هر کس تو این سر
نگهدار این معانی را ز ظاهر
وجودت رفت خواهد در سوی خون
حقیقت وصل دیدستی ز بیرون
حقیقت اندرون هم وصل داری
دم از آن میزنی کین اصل داری
ترا از وصل اصل آمد بدیدار
که ذات کل ز وصل آمد پدیدار
حقیقت وصل خواهد در رسیدن
دل و جانت بجانا آرمیدن
بخواهی رفت اندر جوهر ذات
حقیقت محو خواهی کرد ذرّات
سخن این باز ز اعیانست تحقیق
نه تقلیدست بیشک هست توفیق
سخن این بار اندر درد آمد
از آن جانان بجانت فرد آمد
سخن این بار بی تقلید گفتی
ز اعیان و ز دید دید گفتی
سخن این بار از درد حضورست
از آن هر حرف گوئی جمله نورست
سخن این بار در درد وصالست
از آن اینجات اعیان جلالست
سخن این بار از دردست ودرمان
از این دردست خوش میگوی و میخوان
سخن این بار از دردست پیدا
حقیقت جوهرت فردست اینجا
سخن این بار از دردست و رازست
از آن این در حقیقت بر تو بازست
سخن این بار از دردست جانان
از آن بنموده است اسرار اعیان
سخن این بار از دردست و شوقست
ترا زان ازحقیقت جمله ذوقست
چنانت درد عشق آمد در این دل
که کردی عاقبت مقصود حاصل
چنانت درد عشق آمد پدیدار
که جانت شد در اعیان ناپدیدار
سخن کز درد میآید وصال است
در آن پیدا تجلّی جلالست
سخن کز درد میآید عیانست
در آن مرنکته صد راز نهان است
سخن کز درد میآید یقین است
کسی باید که در عین الیقین است
سخن کز درد آید درگشاید
ترا اسرار کلّی وا نماید
سخن کز درد آید در معانی
بود اینجا نشان بی نشانی
سخن کز درد آید دل بسوزد
حقیقت جان و دل هم کل بسوزد
سخن کز درد آمد در دل و جان
حقیقت کل نماید راز پنهان
سخن کز درد گفتی اندر اینجا
بسی دُرها که سفتی اندر اینجا
سخن باقیست آخرگه بخواند
وگر خواند که اینجا بازداند
سخن باقیست جسمت نیست باقی
دمادم جام مینوشی ز ساقی
سخن باقیست کاینجا راز دیدی
نمود اینجا تو از من باز دیدی
سخن باقیست آن بایدت گفتن
بهر دم جوهری بایدت سفتن
سخن باقیست میکش جام اینجا
که دیدستی عیان فرجام اینجا
سخن باقیست هم با اهل دل گوی
نمودِ رازِ اوّل ز اهل دل جوی
سخن باقیست میگوی از حقیقت
دوای درد میجوی از شریعت
سخن باقیست اندر شرع میگوی
حقیقت گوی نی از فرع میگوی
سخن باقیست چندانی که گوئی
نه بد پیداست میگوئی نگوئی
سخن باقیست اکنون در تو بگشای
حقیقت گنج کل اینجا تو بنمای
سخن باقیست از اسرار گفتی
حقیقت جملگی از یار گفتی
سخن باقیست میکش جام اسرار
که آغازی تو در انجام اسرار
سخن باقیست جام عشق مینوش
که بردستی راه اندر چشمهٔ نوش
سخن باقیست یارت نیز باقی است
چه غم داری چو دلدار تو ساقی است
چودلدارست ساقی جام می خَور
ز دید عشق یک دم هان تو مگذر
چو دلدارست ساقی غم نداری
از آن هشیار اندر پیش یاری
چو دلدارست ساقی راز میگوی
ابا ساقی حقیقت باز میگوی
چو دلدارست ساقی زو تو برخور
تو هستی ذرّه چشمت دار و برخور
حقیقت چونکه دلدارست ساقی
سخن آخر ندارد هیچ باقی
سخن از وصل گوی و اصل دریاب
درون خویش آخر وصل دریاب
سخن در وصل میگوئی که اصلی
از آن اینجایگه در عین وصلی
سخن در وصل میگوئی که جانی
از آن اینجایگه راز نهانی
سخن در وصل میگوئی که یاری
از آن از جان جان پاسخ گذاری
سخن از وصل میگوئی بتحقیق
که بردستی ز جانان گوی توفیق
سخن از وصل میگوئی و جانان
ازینجا مینمائی راز پنهان
سخن از وصل میگوئی و دیدار
وجود خویشتن کرده پدیدار
سخن از وصل میگوئی و اعیان
در آن هرنکتهٔ صد راز پنهان
سخن از وصل میگوئی و منصور
از آن گشتی تو در اسرار مشهور
سخن از وصل او گفتی حقیقت
نمود اینجایگه او دید دیدت
سخن در وصل او گفتی در اسرار
برون آوردت او از عین پندار
سخن از وصل او میگوی اینجا
که از وصلش ببردی گوی اینجا
سخن از وصل او میگوی ای دل
که مقصود تو شد زو جمله حاصل
سخن از وصل او میگوی در راز
که دیدستی از او انجام و آغاز
سخن از وصل او میگوی الحق
کز او دم میزند جانت اناالحق
سخن از وصل او میگوی و خوشباش
که دیدی در وصالش عشق نقّاش
وصل عشق چون در دل درآید
حقیقت جزو و کل یکی نماید
وصال عشق بنماید یکی باز
حقیقت را زجانان بیشکی باز
وصال عشق هر کو یافت اینجا
حقیقت شد عیانش جمله اشیا
وصال عشق هر کو یافت از دید
عیانش شد حقیقت سرّ توحید
وصال دوست چون در عاشقانست
هر آن کز خود گذشته عاشق آنست
وصال عشق چون در جان درآید
ز هر یک ذرّه صد طوفان برآید
وصال عشق در اینجاست بنگر
نه پنهانست بس پیداست بنگر
وصال عشق در دست اوّلِ کار
بآخر درد گردد ناپدیدار
وصال عشق اگر خواهی حقیقت
فنا باید شدت در جان رسیدت
وصال عشق اگر بشناختی تو
حقیقت جسم و جان در باختی تو
وصال عشق اینجا رایگان است
ببین کاینجا حقیقت در عیان است
وصال عشق خواهی خود بسوزان
حقیقت بود نیک و بد بسوزان
وصال عشق خواهی خویش در باز
که تاگردد ترا تحقیق در باز
وصال عشق خواهی همچو منصور
بیک ره شو ز دید خویشتن دور
وصال عشق خواهی در اناالحق
دم منصور زن اینجا تو بر حق
وصال عشق خواهی آخر کار
ز بود خود بحق شو ناپدیدار
وصال عشق رخ بنمود در جان
از آن منصور دم زد کل ز جانان
وصال عشق او را کرد پیدا
اناالحق اندر اینجا گشت شیدا
وصال عشق چون پرده برانداخت
چو شمعی در میان جمع بگداخت
وصال عشق او را تا فنا شد
حقیقت خالق ارض و سما شد
وصال عشق عاشق گشت کل ذات
حقیقت ذات شد اعیان ذرّات
حقیقت وصل عشق اندر یکی بُد
از آنش بی گمان در حق یکی شد
وصالش عشق او را در یقین کرد
ز بودش جزو و کل عین الیقین کرد
یقین بُد ذات اینجاگه یکی بود
خدا در جان او کل بیشکی بود
اگرچه وصل از او او با فراقست
ولیکن عاشقان را اشتیاق است
فراق و صبر چون کردند مردان
حقیقت رخ نماید وصل جانان
کسی باید که در یابد فراق او
بسوزد در عیان اشتیاق او
چنان سوزان بود ماننده شمع
که یکی بیند و مر خویش با جمع
نداند راز او جز خویش هر کس
نگوید سرّ خود در پیش هر کس
ازاوّل در سلوک و سیر باشد
در آخر در یکی بی غیر باشد
از اوّل عاشق و بیمار گردد
ز نفس خویشتن بیزار گردد
چنان در عشق باشد مبتلا او
که هر دم پیشش آید صد بلا او
کنندش سرزنش بسیار در راه
نباشد از درونش هیچ آگاه
کسی الاّ به جز جانان جانش
که خود داند یقین راز نهانش
چنان در درد و شوق و صبر باشد
که همچون مردهٔ در قبر باشد
حقیقت مرده باشد در بر خلق
بیندازد ز خود زنّار با دلق
ابا دیوار گوید راز اینجا
ز کل پرسد حقیقت بازاینجا
مر او را خلق چون دیوانه خوانند
ز عقل خویشتن بیگانه خوانند
بطبعش هر زمانی صد قفاپیش
زنند و او تحمّل میکند پیش
تحمّل میکند در عشق فارغ
که تا گردد ز دید دوست بالغ
تحمّل میکند از جمله اینجا
نیندیشد وی از فریاد وغوغا
اگر شمشیر بر فرقش درآید
از آن شمشیر جانش کل سرآید
نگرداند رخ از شمشیر جانان
در این بیشه بود او شیر جانان
ز سنگ و چوب و طعن هرزه گویان
نباشد هیچ غم او را یقین دان
حقیقت از بلای دوست بیند
که تا آخر لقای دوست بیند
بلای دوست از جان میکشد او
حقیقت زهر درمان میچشد او
بلای عین و رسوائی دلدار
در اینجا باید اندر اوّل کار
بلا عشقست و رسوائی جانان
حققت کش تو چون منصور از جان
بلای عشقست و رسوائی در اینجا
بکش تا بازیابی سرّ یکتا
بلا عشقست هر کو یافت این دو
یکی بیند حقیقت چه من و تو
بلا عشقست اگر اینجا کشیدی
جمال دوست زین سر باز دیدی
چو عاشق در بلا آمد گرفتار
برون آید ز عجب و کبر و پندار
چو عاشق در بلا و صبر آید
در آخر رخ ورا جانان نماید
چو عاشق در بلا دارد تحمّل
شود آخر چو خورشید از تجمّل
چو عاشق در بلا اوّل قدم زد
حقیقت هر چه آمد او رقم زد
چوعاشق نیک و بد بیند یکی او
حقیقت یک یکی بیند یکی او
چو عاشق در بلا اینجایگه دید
در اعیانِ تجّلی یافت توحید
در آن عین بلا چون دید جانان
بلایش باشد اینجا راحت جان
طلبکار بلا باشد در آخر
بوی بگشاده گردد این در آخر
درش بگشاده باشد از یقین باز
حقیقت باشد و انجام و آغاز
حقیقت قربتش موجود باشد
عیان در ذات او معبود باشد
دوئی برداشته یکتا شده باز
حقیقت باشد از انجام و آغاز
بلای قرب دید و با لقایش
نموداری شده اندر فنایش
فنایش را بقا شد راز دیده
در آن عین بلا کل باز دیده
کمال عقل را برداشته پاک
بلا دیده حقیقت داشته خاک
بَرِ خود نقطه با پرگار اینجا
ابا ایشان زخود بیزار اینجا
از آتش آتشی در خود فکنده
ز گردن دل ز نیک و بد فکنده
حقیقت خاک برداده چو بر باد
جهان جاودان راکرده آباد
یقین چون آب در عین وصالش
شده آیینهٔ جان در جمالش
عیان خاک دیده راز آخر
از آن انجام این آغاز آخر
چو گوئی پایداری کرده اینجا
چو دریا هر زمان در شور و غوغا
حقیقت جوهر جان طلبکار
اگرچه وصل یابد لیس فی الدّار
حقیقت اصل ذاتی باز جوید
در آن اسرار راز راز گوید
در آن اصل ارچه باشد مینداند
دم عین العیان او کی تواند
زدن تا پردهٔ کل برنیفتد
میان خاک و خون آخر نخفتد
حقیقت سالک این معنی نداند
که تا آخر وصال کل بداند
چو این معنی بداند آخر کار
ز بود جسم گردد ناپدیدار
وصالش رخ نماید با حقیقت
برون آید چو مغزی از طبیعت
چو مغز از پوست بیرون رفت اینجا
حقیقت مغز کل یابد مصفّا
اگر با مغز باشد مغز بیند
هر آن چیزی که بیند نغز بیند
نبیند پوست الاّ مغز جانان
حقیقت باز یابد سرّ پنهان
تن اندر عشق ده وز عشق برخور
جمال بود معشوقت تو بنگر
تن اندر عشق ده گر مرد کاری
تو همچون عاشقان بردباری
تن اندر عشق ده تا جاودانت
کند بیخویش ازنام و نشانت
تن اندر عشق ده تا در فنایت
بماند جاودان دید بقایت
تن اندر عشق ده وز وصل او بین
بجز او هیچ اینجا کل نکو بین
تن اندر عشق ده تا راز یابی
حقیقت روی جانان باز یابی
تن اندر عشق ده چون انبیا تو
مثال انبیا میکش بلا تو
تن اندر عشق ده تا آخر کار
برافتد پردهٔ جسمت بیکبار
تن اندر عشق ده صاحب دلانه
که تا یابی بقای جاودانه
تن اندر عشق ده وز خویش بگذر
اگر مرد رهی در خویش منگر
تن اندر عشق ده وین جسم در باز
حقیقت جسم را با اسم در باز
تن اندر عشق ده تا گردی آزاد
فنا شو تا کنی مر جانت آباد
تن اندر عشق ده تا اصل یابی
که از عشق حقیقی وصل یابی
تن اندر عشق ده تا جان شوی تو
درون جزو و کل جانان شوی تو
تن اندر عشق ده پس بی نشان شو
درون خویش کلّی جان جان شو
تن اندر عشق ده وز بی نشانی
بیاب آخر حقیقت رایگانی
تن اندر عشق ده وز عشق میگوی
جمال بی نشان در عشق میجوی
تن اندر عشق ده تا راز اوّل
بیابی ونمانی تو معطّل
اگر مرد رهی از عشق مگریز
حقیقت از بلای او مپرهیز
بلای عشق کش تا ذات بینی
چنین کن تو اگر صاحب یقینی
بلای عشق کش ای زنده دل تو
ممان چندینی اندر آب و گل تو
حقیقت هر که اینجاگه بلا دید
یقین او آخر کارش لقا دید
حقیقت هر که او مجروح یار است
مر او را رازهای بیشمار است
حقیقت هر که اینجا جان و سر باخت
سر خود چون عَلَم اینجا برافراخت
حقیقت هر که اینجا جان ببازید
عیان دریافت چون مردید توحید
اگرچه مرد عاشق در بلایست
چه غم چون عاقبت عین لقایست
لقا اندر بلا بنهاد جانان
کسی کاینجای خود را راز جانان
لقا اندر بلایست ار بدانی
بلاکش تا ترا باشد نهانی
حقیقت رازها مانند منصور
شوی از عشق خود از جزو او دور
دلا عطّار با تست و تو اوئی
چرا چندین تو اندر گفتگوئی
نیامد آخر کار تو آغاز
ندیدی همچنان سر رشتهات باز
نیامد مر ترا مقصودحاصل
نگشتستی تو اندر عشق واصل
نیامد مر ترا آغاز و انجام
حقیقت میندیدی تو سرانجام
چرا چندین تو اندر گفتگوئی
نکردستی تو گم در جستجوئی
نکردی هیچ گم چون اصل داری
در اینجاگه تو بود وصل داری
نیامد وقت خاموشی ترا هان
که داری خویش را در نصّ و برهان
نیامد وقت خاموشیت آخر
چو مقصود تو شد در عشق ظاهر
نیامد وقت خاموشی کنونت
هنوز اینجا نداری تو سکونت
نیامد وقت خاموشی زمانی
که پردازی بهردم داستانی
نیامد وقت خاموشی بدیدار
که تا گردی بکلّی ناپدیدار
نیامد وقت خاموشی چو منصور
چو گشتی در همه آفاق مشهور
نیامد وقت خاموشی چون مردان
که گفتی سر حقیقت تن زنی زان
ترا چون رازهست اینجای سرباز
مگو تو بیش از این چندین و سرباز
ترا چون هست اصل و وصل گوئی
بگو تا بعد از این دیگر چه جوئی
ترا چون هست اعیان آخر کار
بگو تا چند خواهی گفت از یار
نماندت عقل و جانت رفت از دست
دلت ماندست و آنت رفت از دست
کمالت ای دل بیچاره حاصل
شدت در آخر کار تو واصل
کمالت یافتی در آخر کار
برافتادست مر پرده بیکبار
کمالت یافتی اینجا شدی کل
حقیقت تو یقین دیدی بسی ذل
کمالت یافتی بیصورت اینجا
رخت بنموده است منصورت اینجا
کمالت بی نشانی بود و دیدی
حقیقت در سوی جانان رسیدی
کمالت بی نشانی بود از آغاز
که اندر بی نشان او یافتی باز
کمالت بی نشانی بود اینجا
از آن بودی تو بود بود اینجا
کمالت بی نشانی سوی حق بود
از آن صورت نشانی گوی حق بود
کمالت بی نشانی بود از دوست
از آن بیرون شدی چون مغز از پوست
کمالت بی نشانی بود از آن یار
از آن دیدی حقیقت روی دلدار
کمالت بی نشانی بود و دیدم
کنون اندر جلالت من رسیدم
کمالت بی نشانی در نشان شد
از آن اسرار پیدا و نهان بُد
کمالت بی نشان شد اندر اینجا
چنان کز بی نشان بُد اندر اینجا
کمالت عاشقانِ راز دیده
در اینجا آمده کل باز دیده
کمالت عارفان دیدند اینجا
از آن در دیدن دیدند بینا
گمان خویشتن هم خود بدیدی
یقین خود در کمال خود رسیدی
چنان بگشادهٔ در اصل آغاز
که بگشاده نیامد هیچکس راز
درت باز است و نادان ره نداند
مر این جز مر دل آگه نداند
درت باز است آنکس راز بیند
که او اندر درون شهباز بیند
درت باز است آنکو دید در باز
حقیقت بر در درگشت سرباز
درت باز است شهبازان عالم
درون آیندت و بینند دردم
درت باز است ای جان جهان تو
نه بگذاری کسی را رایگان تو
درون خلوت خود هیچکس را
نرانی عاقبت شان بازپس را
مگر آنکو سر خود را ببازید
ترادرخلوت ای گل رایگان دید
نبیند روی تو جز سر بریده
حقیقت گشته و عشق تو دیده
نبیند هیچکس روی تو اینجا
مگر گمگشتهٔ سوی تو اینجا
نبیند روی تو جز صاحب درد
که آید کشتهٔ تو او بود فرد
نبیند روی تو جز ناتوانی
که خواری دیده باشد هر زمانی
نبیند روی تو جز دل شده باز
که بنمائی ورا انجام و آغاز
نبیند روی تو جز در بلاکش
که باشد در یقین او در بلا خوش
کسی دیدست رویت اندر آفاق
که چون منصور شد از جسم و جان طاق
کسی دیدست رویت در حقیقت
شده او کشته در کویت حقیقت
کسی دیدست روی تو ز پرده
که باشد خون دل در عشق خورده
کسی دیدست رویت ای شه کل
که آمد در بر تو آگه کل
کسی دیدست رویت در عنایت
که بخشیدی ورا اینجا هدایت
کسی دیدست رویت در درونش
که هم تو کردهٔ مر رهنمونش
کسی دیدست جانان دید دیدت
که خود را پیش پا او سر بریدت
کسی دیدست رویت از تجلّی
که چون منصور شد در عین الّا
همه در حسرت این راز باشند
اگر اینجایگه سرباز باشند
همه در حسرتند و گفتگویند
توئی در اندرون در جستجویند
نداند راه جز ره کرده در تو
درون جسم و جان در پرده در تو
هر آنکو آمد اندر پردهات باز
بدید او سرّ خود در پردهات باز
از این پرده که اینجا بازبستی
حقیقت خویش را در راز بستی
ترا این پرده اینجا شد مسلّم
که بستی بیشکیش در دید آدم
طلب کردند اندر پرده اینجا
ز هر سوئی بسی گم کرده اینجا
نشان از پرده اینجا میدهد باز
ولی کی باز بینندت باعزاز
درون پردهٔ یا در برونی
ولی دانم که اندر پرده چونی
نه بیرونی ولیکن از درون تو
درون بگرفتهٔ و رهنمون تو
یقین کاندر درون می راز جوئی
ز بیرونت درون را باز جوئی
چو خورشیدی ز بیرون در درونم
بنور خود یقین شد اندرونم
که بر تو هم درون و هم برونست
از اعیان یقین بیچه و چونست
وصالت در درونم می درآید
اگرچه از برونم مینماید
بسی دادست اینجا گوشمالم
یقین هجران تو اندر وصالم
بسی خوردم غم و خون جگر من
نبردم راه از کویت بدر من
ره از کوی تو بیرون نیست دانم
که هر دو در یقین یکیست دانم
ره از کوی تو چون بر در نباشد
حقیقت جز یکی رهبر نباشد
بسی در کوی تو زحمت کشیدم
گهی در خاک و گه در خون طپیدم
بسی در کوی تو بردم غم تو
ندیدم هیچکس راهمدم تو
بسی در کوی تو از ناتوانی
حقیقت بردهام جانا تو دانی
بسی بردم در این کوی تو خواری
ز هر ناکس بسی فریاد و خواری
تو میدانی که عطّارست خسته
در این کوی تو جانا دل شکسته
دل او هم تو بشکستی در اینجا
اگرچه بر خودش بستی در اینجا
نظر اندر دل بشکسته داری
از آنش با خود او پیوسته داری
از آن پیوسته با تو در نمودت
که بُد پیوسته اندر بود بودت
از آن پیوسته شد در نور پاکت
که او پیوسته بُد در دید خاکت
از آن پیوسته شد اندر جلالت
از آن پیوسته او اندر کمالت
از آن پیوسته شد در قربتِ تو
که از تو یافت جانان عزّت تو
از آن پیوسته شد در دید الّا
که هم از تو زد اینجاگه تولّا
از آن پیوسته شد در حضرت تو
که یکی دید اندر قدرت تو
همه دیدار تو دید از یقین است
یقین دان او یمین اوّلین است
همه دیدار تو دید از یقین او
که بود اندر عنایت پیش بین او
وصالت را نیابد جز وصالت
جلالت مینبیند جز جلالت
تو هم تو خویشتن بنموده باز
حقیقت بود خود بربودهٔ باز
بهردم کسوتی دیگر برآری
من اندر دید آنم پایداری
مرا جز دیدن تو هیچ نبود
از اول هیچ آخر هیچ نبود
از این جاگه کمالی یافتستم
از آن بُد گر وصالی یافتستم
حقیقت گرچه گفت آمد پدیدار
درون پرده کلّی خود خریدار
درون پرده بیرونم گرفتی
یقین در خاک و در خونم گرفتی
درون پردهٔ در پردهٔ تو
حقیقت خویشتن گم کردهٔ تو
درون پردهٔ در عزّ و اعزاز
همی خواهم که اندازی مراین باز
براندازی مر این پرده درآخر
کنی دیدار خود را جمله ظاهر
کنی دیدار مر بیچارگانت
که میجویند در پرده نهانت
تو اظهاری و نی در هفت پرده
حقیقت ره بسوی شاه برده
منم این پرده از هم بر دریده
به بیشرمی وصالت باز دیده
ولی چون هر نفس در پرده یابی
حقیقت پردهٔ دیگر بیابی
ولی چون من چنین در رازم ای جان
تو خود مگشای پرده بازم ای جان
حقیقت جان و هم این پرده بگشای
مرا رخ از درون پرده بنمای
درون پرده را عشاق گشتی
مکن بر بی دلان خود درشتی
اسیران را کشی اینجا تو در ناز
همه کشته شدند و بس تو درناز
روا باشد که عاشق را کشی تو
کنی با عاشقانت سر کشی تو
همه ازوصل تو پوئی طلبکار
در این میدان همه گوئی طلبکار
در این میدان بخون آلودگانت
فتادستند مر بیچارگانت
در این میدان بسی کشتی بزاری
حقیقت هم تو خود رحمی نداری
در این میدان چه جای گفتگویست
گرم گردان کنی سر همچو گویست
در این میدان تو من گفتهام راز
سرم از تن تو چون گوئی بینداز
در این میدان تو من راز گفتم
ابا جمله حقیقت باز گفتم
در این میدان زدم من گوی شوقت
سخن گفتم یقین از روی ذوقت
در این میدان زنم گوی دمادم
که بردستم حقیقت گویت این دم
در این میدان زنم من گوی دیدت
شوم در عین میدان ناپدیدت
در این میدان عشقت پایدارم
زنم گوی حقیقت جای دارم
در این میدان منم چون گوی خسته
فتاده عاقبت چوگان شکسته
در این میدان اگر درتک و تازم
دگرگوئی دمی از عشق بازم
مکن عطّار از این برگوی بازی
بگو تا چند خواهی گوی بازی
مکن عطّار در میدان دلدار
چو گوئی باش سرگردان دلدار
مکن عطّار در گوئی تو از راز
در این میدان سرت چون گوی انداز
چو گوئی سر در این میدان بیفکن
ز دست خویشتن چوگان بیفکن
بیفکن گوی و چوگان هر دو ازدست
که دیدت این زمان با یار پیوست
وصال دوست چوگانست و تو گوی
سخن از وصل آن چوگان همی گوی
سخن از وصل گوی و زلف چوگان
که دلدارست زلفش، همچو چوگان
دلت در زلف چون چوگان چو گویست
از آن پیوسته اندر گفتگویست
از آن چوگان زلفش گوی دلها
در این میدان خاک افتاده غوغا
از این میدان خاک افتاده چون گوی
دل عشاق اندر جستن و جوی
دل تو همچو گوئی اوفتادست
عجائب سر در این میدان نهادست
در این میدان بسی دلهاست خسته
چو گوی اندر خم چوگان شکسته
بسی دلها در این میدان فتادست
چو گوی اندر خم چوگان فتادست
در این میدان وحدت رازدارم
چو گوئی درخم چوگان یارم
در این میدان وحدت راز جویم
که مر چوگان آن دلدار گویم
سر خود همچو گوئی باختم من
در این میدان عشق انداختم من
سر خود همچو گوی انداختم باز
در این میدان تو من باختم باز
بخواهم باخت سر مانند گوئی
که تا عشاق از آن مانند گوئی
چو میدانم که خواهی کشتنم زار
همی گویم مر این معنی بناچار
دراین میدان تو منصور دارم
تو چون منصور کن بر سوی دارم
نه چندانست وصف یار و میدان
که بتوان گفت اندر گوی و چوگان
معانی بیش از اندازه است در دل
که در این سر توانم کرد حاصل
معانی بیش از اندازه است در جان
که گنجد اندر این اجسام جانان
نمیگنجد حقیقت راز در دل
اگرچه من شدم از دوست واصل
نمیگنجد حقیقت ذات اینجا
همی پنهان کنم ذرّات اینجا
رسیدست وقت کشتن چند گویم
توئی با من حقیقت چند جویم
توئی با ما و ما طاقت نداریم
در این جان و در این راحت نداریم
توئی با ما و ما ازتو پدیدار
بسر گشتیم عشقت را خریدار
ز وصلت ما اگر بسیار گفتیم
دُرِ اسرار بسیاری بسُفتیم
مرا زین صورت اینجاگه برون کن
تنم اینجایگه پر موج خون کن
من این صورت نمیخواهم در اینجا
مر تا چند باشد شور و غوغا
دلم پر خون شده از بیهوده گفتن
نمییارد دگر جانم شنفتن
چنان جانم شده است از خویشتن پاک
که میخواهد که باشد خاک در خاک
چنان جانم ز خود بیزار گشته است
که در یکی حقیقت بازگفتست
برو ای خاک شوی خاک خوش شو
تو از عطّار این اسرار بشنو
برو ای خاک در سوی مکانت
که اینجاگه بیابی جان جانت
برو ای خاک و کلّی در فنا باش
بسوی مسکنت عین بقا باش
برو ای خاک و واصل شو تو در وصل
که اندر خویش خواهی یافتن وصل
برو ای خاک اندر اصل دیدار
هم اندر خویشتن شو ناپدیدار
برو ای خاک درعین الیقینت
هم اندر خویشتن بین اوّلینت
برو ای خاک اندر جوهر خود
حقیقت بازبین از خود تو در خود
برو ای خاک در کوی جانان
فنا شو بیشکی در کوی جانان
برو ای خاک اندر معدن کل
که بسیاری کشیدی رنج با ذل
برو ای خاک اندر مسکن دید
که خواهی شد یکی در عین توحید
برو ای خاک و بشنو راز خویشت
ز خود بین مر عیان آغاز خویشت
برو ای خاک و کلّی شو ز خود پاک
که تا گردی حقیقت تو زخود پاک
فنا شو خاک آنگاهی لقا بین
نمود خویش بیچون و چرا بین
فنا شو خاک اندر سوی منزل
که مقصود تو خواهد گشت حاصل
فنا شو خاک اندر حضرت دوست
که خواهی گشت مغز ارچه توئی پوست
فنا شو خاک تا جانان ببینی
توئی راز خودت پنهان ببینی
فنا شو خاک تا یابی تو اسرار
که گردانم ترا از خود خبردار
فنا شو خاک تا گردی حقیقت
تو چون جانان شوی پاک از طبیعت
فنا شو خاک در اسرار بیچون
که تا جانان بیابی بیچه و چون
فنا شو خاک و لا شو تا ز الاّ
بیابی سرّ و کل گردی هویدا
فنا شو خاک چون دیدار گفتیم
ترا هر سر در این اسرار گفتیم
فنا شو خاک و اینجا باد بگذار
ببادش پرده و بادیش پندار
فنا شو خاک اندر باد منگر
که تا بادست اینجاگه سراسر
فنا شو خاک و باد از خود بینداز
یقین در دید جانان سر برافراز
فنا شو خاک و باد اینجا ببین تو
درون خویشتن را راز بین تو
فنا شو خاک و باد اینجا روانه
کن از خود تا تو باشی جاودانه
فنا شو خاک و باد اینجا درونت
بیفکن ازخود و خود کن برونت
فنا شو خاک و باد از پیش بردار
که تو اندر فنائی صاحب اسرار
فنا شو خاک و آب اینجا خبر کن
که با او بودهٔ هم او نظر کن
فنا شو خاک و او را ده وصالش
چو خود اندر تجلّی جلالش
فنا شو خاک و آتش را بسوزان
حقیقت آب در آتش فروزان
فنا شو خاک و آتش را رها کن
حقیقت آب و آتش هم فنا کن
فنا شو تا یکی بینی تو در چار
یکی اصلست آخر این بناچار
زیک اصلید اینجا بازماندید
ابا همدیگرش دمساز ماندید
فنا خواهید شد هر چار دوست
که با مغزت نخواهد ماند چون پوست
فنا خواهید شد هر چار در یار
حقیقت لاشوید و لیس فی الدّار
فنا خواهید شد هر چار در دید
یکی خواهید شد در سرّ توحید
فنا خواهید شد هر چار در اسم
که پیدا هم نماند صورت و جسم
فنا خواهید شد هر چار تحقیق
که آخر مر شما را هست توفیق
فنا خواهید شد هر چار اینجا
حقیقت آن زمان گردید یکتا
فنا خواهید شد هر چار در ذات
یکی خواهید بودن عین آیات
فنا گردید و آنگه راز بینید
وصال جاودانی باز بینید
فنا گردید و آنگه جان نمائید
چو خورشید یقین رخشان نمائید
فنا گردید پیش از آن در اینجا
که گردانندتان اینجا هویدا
فنا گردید از دید زمانه
که تا گردید ذات جاودانه
فنا گردید همچون اصل اوّل
که خواهد بودتان اینجا مبدّل
فنا گردید اندر ذات بیچون
که تا گردید اعیان بیچه و چون
حقیقت چون شما را رفت باید
چنین اینجا بماندن را نشاید
فنا گردید اینجا ای دل و جان
که تا یابید در خود جان جانان
حقیقت چون شما را آخر کار
حقیقت مر فنا آمد پدیدار
حقیقت چون زیک اصلید و جوهر
بمعنی هر یکی در هفت کشور
وجود آدم از بود شما شد
حقیقت از شما اینجا فنا شد
فنا شد از شما آدم در اینجا
حقیقت رفت سوی دوست یکتا
شما نیز این زمان عین فنائید
که اینجاگاه نقشی مینمائید
خبر دادم شما را از شما را
که خواهد بودتان آخر فنا را
خبر دادم شما را راز بینید
چنی فارغ یقین تا کی نشینید
خبر دادم شما را از خداوند
که کلّیتان برون آرد از این بند
خبر دادم شما را بیچه و چون
که خواهید این زمان بودن دگرگون
شما را تا خبر باشد فنایست
حقیقت آخر این عین لقایست
در آخر هر چهار از هم جدائید
از این صورت طلبکار بقائید
در این صورت نخواهید از معانی
نمائید اندر اینجا جاودانی
در این صورت نمی مانید جاوید
بباید رفتتان در عین خورشید
بباید رفتتان در چارهٔ نیست
چه غم دارید آخر چون یکی زیست
نمود بودتان در آخر کار
یکی خواهد بدن در عین دیدار
نمود بودتان در جمله اشیاء
ز پنهانی شود آن لحظه پیدا
نمود بودتان در جزو و کل دید
شود یکی عیان در عین توحید
نمود بودتان آخر یکی است
اگرچه اندر اینجا بیشکی است
یکی خواهید شد در سرّ جوهر
ز باطن آنگهی آئید ظاهر
یکی خواهید بودن همچو خورشید
نباشدتان ز اوّل هست جاوید
شوید آنگه عیان گردید در یار
خبرتان میدهد در عشق عطّار
شوید آنگه عیان و دوست گردید
در آخر همچو دید ذات فردید
حقیقت یار خواهی در ره خویش
حجاب اینجا براندازید از پیش
حجاب اینجا براندازید از رخ
که حقتان میدهد اینجای پاسخ
حجاب اینجا براندازید از دل
که مقصودست اندر دید حاصل
حجاب اینجا براندازید از جان
که جان تحقیق آمد دید جانان
حجاب اینجا براندازید از ذات
یکی گردید عین جمله ذرّات
حجاب اینجا براندازید لائید
حقیقت اندر آن لاکل خدائید
حجاب اینجا نخواهد ماند بیشک
شو ای خاکِ مبارک در عیان یک
حجاب اینجا نخواهد ماند در ذات
شو از تحقیق نادان عین آیات
حجاب اینجا نماند آتش خوش
تو هم سوی وصال کل علم کش
سوی مسکن شو ای آتش یقین تو
که محوی اندر آتش همچنین تو
سوی مسکن شو ای باد همایون
که گفتم سر کُلتان بیچه و چون
جدا خواهید شد تا خوش بدانید
کنون زین منزل ناخوش برانید
از این منزل برانید از دل پاک
حقیقت نار و ریح و آب با خاک
دل آن منزل وصال کل شما راست
کنون گفتم حقیقت با شما راست
در آن منزل وصال کل عیانست
شما را بیشکی راز نهانست
در آن منزل یکی خواهید بودن
بسی سر در یکی باید نمودن
شما را اوّل و آخر نبودست
حقیقت بودتان از بود بودست
شما را اوّل و آخر عیانست
در اوّل نقش آخر بی نشانست
شما را اوّل و آخر هویداست
حقیقت بودتان پنهان و پیداست
شما را اوّل و آخر یکی بود
ز ذات اعیان صفاتت اندکی بود
عجب اول در آن حضرت که بودید
از آن حضرت سوی فطرت فزودید
از آن حضرت گذر کردید بیشک
سوی دید صفات عقل در یک
از آن حضرت جدا گشتید بی دید
نه خارج بود الاّ عین توحید
از آن حضرت که بد اعیان ذاتش
گذرکردند در سوی صفاتش
حقیقت آتش از اینجا بُد آنجا
ره بود فنا کردی هویدا
سوی بادی در اینجاگه سوی آب
کند گردی در اینجاگه باشتاب
سوی خاک آمدی و خاک هستی
حقیقت نور نور پاک هستی
سوی خاک آمدی بس خرّم و خَوش
ولی آخر شدی در عشق سرکش
سوی خاک آمدی و بود معبود
که تقدیر تو ازوی همچنین بود
سوی خاک آمدی از حضرت ذات
وطن کردی عجب در عین ذرّات
سوی خاک آمدی از منزل جان
ترا آمد حقیقت جان جانان
سوی خاک آمدی و جان شدی تو
ز پیدائی خود پنهان شدی تو
سوی خاک آمدی و کل شدی راز
عجب دیدی ز خود انجام و آغاز
سوی خاک آمدی اوّل ز افلاک
وطنگاه تو شد این کرهٔ خاک
سوی خاک آمدی یال الثرابی
چو از اینجا بدانجا میشتابی
سوی خاک آمدی و نقش بستی
بآخر عهد در اینجا شکستی
سوی خاک آمدی و باد گشتی
تو زین نقش فنا آباد گشتی
سوی خاک آمدی جان ودلی تو
امید جان و دید حاصلی تو
سوی خاک آمدستی از تجلّی
دگر خواهی شدن در عین الاّ
سوی خاک آمدی عین العیانت
شد از خاک نهان پیدا عیانت
سوی خاکی و باد آباد کرده
ز اوّل خیوش را کل یاد کرده
سوی خاکی و جان در وی رسیدی
که از نور تجلّی کل پدیدی
سوی خاکی و جان از تست مشهور
حقیقت دانمت نورٌ علی نور
سوی خاکی وز خاکت عیانست
ترا اینجا نمود جسم و جانست
سوی خاکی عیان بین ذات اینجا
که خواهی دید در ذرّات اینجا
سوی خاکی و اسرار وجودی
عیانِ ذات را سرّی نمودی
سوی خاکی و سرّ لایزالی
زماضی سوی مستقبل تو حالی
سوی خاکی و نور افروز کرده
ز نور خویش طین فیروز کرده
سوی خاکی و هر سه از تو معروف
توئی عین العیان و ذات موصوف
سوی خاکی و نور در تجلّی
ندیده این زمان اسرار مولی
تو نوری این زمان در عین ناری
فتاده اندر این نقش وغباری
تو نوری این زمان در خاک بوده
ز باد و آب مر نقشی نموده
تو نوری این زمان نار یقینی
در این هر سه بکل در پیش بینی
تو نوری این زمان دیدی سرانجام
در اینجاگاه هم آغاز و انجام
تو نوری و در این دریا فتاده
بهر دل شعلهٔ بر دل گشاده
تو نوری و در این دریای اسرار
عیان پرتو ز خود کردست اظهار
تو نوری و در این دریای جانی
کنون اسرار پیدا و نهانی
تو نوری ودر این دریای ذاتی
کنون اعیان و پنهان صفاتی
تو نوری این زمان زاندم نزاده
درون جسم این در را گشاده
تو نوری این دم و آن دم بدیده
وجودعالم و آدم بدیده
تو نوری این دم و آن دم بدیده
درون جان و دل آدم بدیده
تو نوری تو نوری این دم و آن نور دیدی
در این دم کل بدان دم در رسیدی
تو نوری این دم و آن دم نظر کن
جمال خویش در آدم نظر کن
تو نوری این دم و آن دم ببین تو
بنور خویشتن عالم ببین تو
ز نور تست اینجا آدم از گِل
ز نورت مر ورا مقصود حاصل
ز نور تست آدم در هویدا
ز گرمیّ تو شد آدم مصفّا
ز نور تست گفت و گوی آدم
که میگوئی حقیقت راز آدم
ز نورتست تابان جوهر دل
ز نورت جان شده اینجای واصل
ز نورتست تابان جوهر جان
چنین خاکست چون خورشید تابان
ز نورتست پیدا جوهر تن
دم کل میزنی در ما و در من
ز نورتست پیدا آسمانها
توئی اعیان یقین در جمله جانها
ز نورتست پیدا نور خورشید
که در وی محو خواهی ماند جاوید
ز نور تست پیدا جوهر ماه
ز دید تو گُدازد ماه هر ماه
ز نور تست پیدا جمله انجم
توئی در خاک و انجم در تو شد گم
ز نورتست پیدا عرش و کرسی
که پیوسته توئی در نور قدسی
ز نور تست پیدا لوح بیشک
قلم کرده ترا اینجا از آن یک
ز نور تست پیدا جنّت و حور
تو کردی جنّت اینجاگاه مشهور
ز نور تست پیدا جمله دوزخ
فسرده میشود اندر تو چون یخ
ز نورتست بحر و کان و گوهر
حقیقت برتری از هفت اخضر
حقیقت آتشی و عشق سرکش
ترا دانند اینجا عشق آتش
عجب نوری که در گردون فتاده
ندانم تا در اینجا چون فتاده
در اینجا شورش و غوغا هم از تست
که این دم گرمی و سودا هم از تست
در اینجا چون نمودار صفاتی
ولی آخر عجائب بی ثباتی
در اینجا در رگ و پی ناب داری
در آن حضرت عجب اشتاب داری
در اینجا آمده از علو در سِفل
شدی بالغ ولی ماندی عجب طفل
مکن گرمی و سودا را برون کن
حقیقت ذات خود را رهنمون کن
مکن گرمی که عشّاق جهانت
همی دانند اسرار نهانت
مکن گرمی دو روزی باش فارغ
که خواهی گشت در آخر تو بالغ
مکن گرمی و سودا را مینگیز
کنون با عاشق شوریده پرهیز
مکن گرمی که این گرمی نماند
حقیت خشکی و تری نماند
اگرچه تو حقیقت نور جسمی
فتاده این زمان در چار قسمی
ز یک اصلی همان کن مر طلب تو
دو روزی باش با جان در ادب تو
که این با تو حقیقت انس دارد
ابا تو بود خود را میگذارد
اگر آبتس هم از تست جوشان
درونِ دیگِ سودا در خروشان
اگر بادست دارد گرمی ازتو
حقیقت هست او در نرمی از تو
اگر خاکست اندر تست حیران
دو روزی هم ز تو ماندست تابان
اگر جانست و دل تاب تو دارد
نظر کردن سوی تو می نیارد
نخواهی رفت میدانند آخر
ترا میبنگرند اینجای آخر
دو روزی خوش بیاسا و مرو تو
دمی بنشین و پس چندین بدو تو
بسردانم دوئی تا جوهر ذات
بلای تو کشیدند جمله ذرّات
اگرچه سالکانت راه کردند
دل خود را ز تو آگاه کردند
تو آگاهی و آگاهی نداری
که اینجا آنچه میخواهی نداری
نظر کن جوهر جان را تو بنگر
وزین جوهر سوی هر چیز مگذر
نظر کن جوهر جان و تو بشناس
بسر چندین مرو جانا و بشناس
نظر کن تا زجانت راز بینی
تو ازجانی مرو تا باز بینی
نظر کن تا زجان مکشوف گردی
که اندر جان کنون اعیان و فردی
نظر کن تا زجان یابی تو مر بود
که در جان یابیت دیدار معبود
نظر کن تا زجان کامل شوی تو
حقیقت هم از او واصل شوی تو
ازو واصل شوی و بازیابی
سزد گر در سوی کلّی شتابی
ز جان واصل شو ای آتش بتحقیق
که ازجان باز خواهی یافت توفیق
ز جانواصل شو ای آتش عیانی
که تو در وی نشان بی نشانی
ز جان واصل شو اینجا باز بین راز
درون جان خویشی میسوز و میساز
خوشی میسوز اندر شمع جان تو
که دیدی این زمان خود در عیان تو
تو از جانی و تو ازجان خبردار
تو نیز از جان در اینجاگه خبردار
تو از جانی و جان از عین دیدست
دمادم با تو در گفت و شنید است
تو از جانی و جان از تو عیانست
حقیقت بود جوهر جان جانست
ز خود هر دو ز یک ذاتند اینجا
کنون در بود ذرّاتند اینجا
نه از هر دو یکی پیدا شدستید
چرا اینجایگه پیدا شدستید
نه هر دو از یکی گشتید موجود
حقیقت اصلتان از ذات کل بود
نه هر دو از یکی در جسم هستید
بصورت در دوئی اسم هستید
ز یک ذات آمدید و بود بودید
در آب و خاک روی خود نمودید
طلبکاراست باد وآب اینجا
شما را لیک خاک آید مصفّا
شما را خاک دیدست ازنهانی
شما در خاک موجود عیانی
شما را خاک دیدست از یکی باز
حقیقت او زبودش بیشکی باز
شما را خاک دید و گشت واصل
زدیدار عیانش هست واصل
شما را خاک دید و گشت روشن
حقیقت هست روحانی چو گلشن
شما را خاک دید ودر نمودار
برون آمد زجهل و عُجب و پندار
شما را خاک دید و ذات بیچون
شما را بوداینجا بیچه و چون
حقیقت خاک واصل از شما شد
ورا مقصود حاصل از شما شد
حقیقت خاک واصل از شمایست
از آن پیوسته در نور ولقایست
حقیقت خاک واصل شد ز جانباز
ز نور و نار دید اینجا نهان باز
یقین نورست جان آتش ز نارست
از این تا آن تفاوت بیشمار است
ولی چون اصل هر دو جوهر آمد
از آن ناچار اینجا برتر آمد
که جان نوریست کلّی ذات دیده
از آن منزل بدین منزل رسیده
یقین نوریست جاناز ذات مولی
نمود خویش کرده راز دنیا
یقین نوریست جان اندر خداگم
یکی پیوسته باشد نی جداگم
چو جان نوریست آتش عین نارست
از آن آتش در این ناپایدارست
چو جان نوریست نار افتاده در خاک
از آن آتش نهاده بر سر افلاک
که تا از علو جان کلّی ز ذاتست
بمعنی دان که معبود جهانست
حقیقت نار از عین صفاتست
اگرچه اصل او از نور ذاتست
نمیبینی تو آب اینجا روانه
نهاده سر ز عشق او بشانه
نمیبینی تو باد بی سر و پای
که میگردد یقین از جای بر جای
طلبکارند هر سه آتِش جان
روان گشته بهرجائی ببین هان
طلبکارند و طالب در میانه
بهر جانب شده آب روانه
طلبکارند و مطلوبست در جان
نمیدانند که محبوبست درجان
چو مطلوبست حاصل میندانند
از آن چون سالکان در ره روانند
چو محبوبست اندر عین دیدار
نمیدانید از آن هستند ناچار
چو محبوبست اینجا می چه جوئید
چرا در جان عیان خود نجوئید
چرا جوئید چون مقصود حاصل
نمیگردید اندر عشق واصل
چو محبوبست اینجا در میانه
نموده روی خود او جاودانه
چو محبوبست کل بنموده دیدار
چرا او را همی جوئید دریار
حقیقت نور بیچونست بی مر
که بنماید بخود بیحدّ و بی مرّ
هزاران نقش از خاکست بسته
درون جان ز حضرت باز بسته
هزاران نقش خاک اینجا ظهورست
حقیقت جان در آن اعیان نورست
هزاران نقش از خاکست موجود
چه گویم اندر او دیدار معبود
هزاران نقش در خاکست نقاش
نموده روی خود اینجایگه فاش
هزاران نقش در خاکست پیدا
نموده رخ در آن جانان هویدا
هزاران نقش در خاکست بنگر
بجز جانان در اینجاگاه منگر
هزاران نقش در خاکست دیدار
در او جانان نموده رخ در اسرار
حقیقت خاک نقش جان پاکست
بدان این سر که جمله دید پاکست
حقیقت نقش خاک از لامکانست
که اندر وی نهان راز جهان است
چهارند درک تن پیدا نمودند
در این دیگر ز بالا برگشودند
دو از بالا دو از شیبند پیدا
دو از ذات و دو اندر عشق شیدا
دو از بالا حقیقت آتش و باد
دوئی دیگر ز شیبش کرده آباد
یکی آتش دوم بادست بنگر
کز آن این هر دو آبادست بنگر
یکی آتش که موجود صفاتست
دوم باد است کز اعیان ذاتست
سوم آبست و چارم خاک آمد
که درهر چار روح پاک آمد
یکی آتش که آمد سرکش عشق
که میخوانند او را آتش عشق
دوم باد است کاندر دم دم آمد
از آن دم این دم اینجا همدم آمد
سوم آبست ز اصل نور زاده
چنین حیران چنان در ره فتاده
چهارم خاک اصل هر سه پیداست
که اندر خاک از ایشان شور و غوغاست
حقیقت وصف آتش چون شنفتی
یقینِ سرِّ آدم باز گفتی
دم باد از عیان لامکانست
که اندر جسم و جان راز نهانست
از آن دم باز بنگر تا بدانی
که یاد آمد یقین سرّ نهانی
از آن دم باز بنگر سوی صورت
فکنده دمدمه در جزو کویت
از آن دم آمد اینجا باد بیشک
شد ازوی جان ودل آباد بیشک
از آن دم آمد اینجا باز دیدی
حقیقت جز دمت او را ندیدی
از آن دم آمده راز نهانست
نفخت فیه من روحی عیانست
نفخت فیه من روحست در باد
که ذرّات جهان را میدهد داد
نفخت فیه من روحست زاندم
که اینجا میدهد بر کل دمادم
نفخت فیه من روحست زان ذات
که اینجا میدهد بر جمله ذرّات
نفخت فیه من روحست از اصل
که اینجا میدهد بر جسم و جان اصل
نفخت فیه من روحست روحست
که عالم را ازو فتح و فتوحست
نفخت فیه من روحست ازحق
که باقی میزند دم در اناالحق
نفخت فیه من روحست از راز
از آنجا سوی اینجا میدمد باز
نفخت فیه من روحست دمدم
مصفّا میکند آدم ز عالم
از آن ذاتست اینجا دم دمیده
دم خود در دم آدم دمیده
از آن ذاتست وصل از اوست بنگر
حقیقت جزو و کل از اوست بنگر
از آن ذاتست زان پنهان نماید
جمال خویشتن در جان نماید
از آن ذاتست و پنهانست در جان
که دارد نفخه اندر ذات جانان
از او جسمست اینجا راز دیده
از او خود را حقیقت باز دیده
از او دل یافتست این روشنائی
که دارد یاد اسرار خدائی
از اودل یافتست اینجای آرام
که در دل آمد او اینجا دلارام
از او دل یافتست اسرار اینجا
که خود را میکند اظهار اینجا
از آن دل یافتست اسرار بیچون
نموده روی خود در هفت گردون
از او دل یافت راحت اندر اینجا
از او بیند سعادت اندر اینجا
از او دل یافت راحت هر زمانی
ز شوقش میکند هر دم بیانی
از او دل یافت آگاهی و جان شد
چو او دل در حقیقت کل نهان شد
از او دل یافت آگاهی که حق دید
یکی شد همچو او در عین توحید
از او دل یافت وصل وآشنائی
نمیجوید دمی از وی جدائی
از او دل یافت سرّ لامکانی
که او داند یقین راز نهانی
دل از بادست روحانی حقیقت
از او آرایشی دارد طبیعت
دل از بادست زان اینجا خبردار
که اندر وی شد اینجا ناپدیدار
حقیقت دل چو از بادست زنده
شدست از جان دلش اینجای بنده
دل بیچاره زو آرام دیدست
از او آغاز و هم انجام دیدست
اگرچه پیر گشت امّا بخون بار
بود پیوسته او در رنج و تیمار
همان بادی شما را دل چو او دید
نظر کرد و درونش تو بتو دید
حقیقت زو خبردارست تحقیق
وز او دیده در اینجا سرّ توفیق
دل و جان هردو اندر خدمتت باد
همی دارد یقین ذرّات آباد
دل و جان را کند خدمت در اینجا
از آن دریافتست قربت در اینجا
دل و جان را کند خدمت که بادست
وی اندر سرّ جانان داد داد است
حقیقت جوهری بی منتهایست
دل و جان و وجود از وی صفایست
حقیقت جوهری از دید یار است
در او اسرارهای بیشمار است
حقیقت جوهری از لااله است
نفخت فیه من از روح اله است
حقیقت دارد اینجا گه فنائی
فنا اندر فنا و در بقائی
زهی سرّ نفخت فیه دیده
از آن منزل بدین منزل رسیده
کمال بی نشانی در تو پیدا
توئی در راه جانان کل مصفّا
کمال بی نشانی در تو موجود
توئی اینجا حقیقت اصل این بود
کمال بی نشانی داری اینجا
از آن در عشق برخورداری اینجا
دمادم میدمی در بی نشانی
از آن در عشق روح انس و جانی
دمادم میدمی از نفخهٔ ذات
حقیت زنده گردد جمله ذرات
دمادم میدمی در آن عیان تو
درون جان و دل داری عیان تو
دمادم میدمی اندر درونم
شدستی اندر اینجا رهنمونم
دمادم میدمی از هفت گردون
درون جان و دلها بیچه و چون
دمادم میدمی وز آندمی تو
حقیقت بود ذات آدمی تو
از آن دم دمدمه انداختستی
درون جان و دل بشناختستی
کمال خود از آن دم اندر این دم
که کلّی در دمیدی سوی آدم
حقیقت آدم از تو یافت اشیا
دم تو اندر او آمد هویدا
تو بادی مر ترا نی باد دانم
ترا از عین آن آباد دانم
تو از ذاتی و ذات اندر تو موجود
از آن پنهان شدستی تو زمقصود
همه ذرّات عالم زنده از تست
در اینجاگه حقیقت بنده از تست
از آن دم میدمی کز بی نشانی
حقیقت لامکان اندر مکانی
از آن دم میدمی در جمله جانها
از آن جانست اصل تو هویدا
از آن حضرت خبرداری تو از ره
فتادستی از آن گشتی تو آگه
بسی گردیدهٔ تو شیب و بالا
که تا این دم شدی در عشق یکتا
بی گردیدهٔ تا راز بینی
در این منزل عیانت باز بینی
تو با جان هر دو جانان تو در یک
یکی بینند ز آب و خاک بیشک
تو با ایشان بساز و سر میفراز
اگرچه در یقین هستی سرافراز
تو با ایشان بساز و راز بنگر
درون جان شهت را باز بنگر
درون جانی و خود را خبر کن
شه اندر جانت در رویش نظر کن
درون جان نظر کن شاه آفاق
بخود بنگر که هستی تو از آن طاق
درون جان تو با او هم جلیسی
مصفّائی نه چون نفس خسیسی
درون جان تو با یاری و او نیز
ترا بنموده اینجاگه همه چیز
درون جان و یارت در درونست
ترا در هردمی او رهنمونست
درون جانی و تحقیق دریاب
ز جانان سوی جان توفیق دریاب
نه جان اندر رخ جانان نگاهی
کن آخر هان ز ماهت تا بماهی
همه از تست و تو از جان پدیدار
ترا شد جان در اینجاگه خریدار
خریدارست جانت نیز هم دل
که تو بودی حقیقت راز مشکل
همه از تست پیدا و نهانی
یقین کاینجا حیات جاودانی
حقیقت زندگی اندر دم تست
که ریش قلبها را مرهم از تست
حقیقت زندگی در دل تو داری
که بود جاودان حاصل تو داری
حقیقت زندگی جمله شی آی
همه دانم که کل از نفخ حی آی
حقیقت نور حیّ لایموتی
که در جانها حقیقت هم تو قوتی
غذای روحی و معنیّ جُمله
در این جامی و هم فتوی جُمله
عیانی لیک پنهانی ز دیده
کسی رنگ تو در اینجا ندیده
نداری رنگ آمیزی در اینجا
دمادم فیض میریزی در اینجا
ز نور فیض تو عالم پر از نور
شد و اندر جهان گشتی تو مشهور
ترا خوانند جان چون در نهانی
ولی از جان یقین عین العیانی
ترا خوانند جان مر اهل معنی
که هر دم مینمائی راز مولی
ترا خوانند جان اینجا حکیمان
کجا دانندت اینجاگه لئیمان
بنورتست اشیا در حقیقت
که بیرون و درونی در طبیعت
ز بالا در درون نفخه دمیدی
درون جان تو در گفت و شنیدی
ابا تو دارم اینجا رازها من
که دیدم ازتو سر آوازها من
تونطقی درهمه گویا شدستی
درون اندر همه جویا شدستی
تو نطقی در زبان و راز گوئی
تو بشنیدی ز جانان بازگوئی
تو نطقی در زبان و عین گفتار
حقیقت رازها آری پدیدار
بگرد خاک میگردی تو دائم
بتو پیداست خاک و گشته قائم
بگرد خاک میگردی ز اسرار
ولی از چشم گشته ناپدیدار
بگرد خاک میگردی همی تو
درونش میدمی هر دم دمی تو
چنانت یافتم در خاک بیچون
که اوّل آمدی در هفت گردون
ز سوی ذات در عین صفاتی
حقیقت این زمان دیدار ذاتی
مگردان رخ ز خاک و روح اعیان
که میدانم ترا اسرار پنهان
زلائی این زمان در عین الّا
حقیقت اسم دیده در مسّما
مسمّائی ولیکن جسم بوده
از اوّل بیشکی بی اسم بوده
همه اسم از تو موجود و تو بیجان
همه پیدای تو هستی تو در جهان
از آن دم چونکه یارت این دم آورد
از این دم آمدی ز اعیان خود فرد
ترا برتر ز آتش بینم اینجا
از آنت سخت من خوش بینم اینجا
که از بالا دمادم میدمی باز
حقیقت اندر اینجاگه باعزاز
دلا مر باد را بشناس در خود
مکن او رادمی مر دور از خود
از آن دم تو او را اندر اینجا
کز آن دم کرد جان تو مصفّا
از آن دم دان تو اینجا اصل بودش
همین جاگه بدان مر وصل بودش
فنا شو همچو باد از آن دم ای دوست
که این دم نفخه است و همدم اوست
ز اصل هر چهار اینجا عیانی
بگفتی سرّ کل را تو نهانی
ز اصل این چهار آگاه گشتی
بدین سیر دگر زینها گذشتی
یقین هم وصل آب اینجا بیان کن
نمود راز او سرّ عیان کن
حقیقت آب را عین العیان بین
از او مرجمله اسرار نهان بین
اگرچه هر چهار از اصل یارند
در این مسکن بجانان پایدارند
از آنجا آمده هر چار اینجا
ز بهر دلبر عیّار اینجا
ولی زابست اینجاگه جمالش
که اعیان آمد از نور جلالش
از آن حضرت بد اینجا بی بهانه
در آمد گشت اینجاگه روانه
از آن دریای بیچون آمدست او
در این درگاه در کلّی نشست او
حقیقت آب اینجا زندگانی است
در او بسیار اسرار معانی است
فتاده در ره جان او خوش و تر
حقیقت میرود هر لحظه خوشتر
خوش و تر میرود چون باد در جان
کند دل را و جسم آباد در جان
خوش و تر میرود درکوی معشوق
بامید وصال روی معشوق
خوش و تر میرود در شی روانه
که تا بخشدت حیات جاودانه
خوش و تر میرود در جمله پیدا
حقیقت میکند هر لحظه غوغا
خوش و تر میرود در کوی دلدار
شود هر نقش از او اینجا پدیدار
درون باغ و بستان شادمانه
شود در سوی صحراها روانه
درون باغ و بستان خرّم و کش
رود در باد و خاک و عین آتش
کند ره در سوی هر سه بتحقیق
یکی گردد وی اندر عزّ و توفیق
گهی بر صورت گندم برآید
گهی در صورت او جو نماید
گهی بر صورت و عین حشایش
کند او در بهار اینجا گشایش
گهی بر صورت انگور باشد
درون میوهها پرنور باشد
گهی جان بخشد اندر عین بستان
که شیر شوق آرد سوی بستان
ز جان کن فهم تا این سر بدانی
که در آبست اسرار معانی
پس آنگه از بهار میوه الوان
شود مر نطفه در انسان وحیوان
شود مر نطفه و بنماید اسرار
ز حیوان میکند انسان پدیدار
از آن هر سه وزین یک چون چهارست
حقیقت دید مولی آشکاراست
نظر کن نطفه را در اصل آغاز
که آبی بود وز آبست این باز
حقیقت بود او چون گشت نطفه
که تا پیدا کند همچون تو تحفه
ترا چون اصل از آب منی است
از آنت این همه کبر و منی است
کجا یک نطفه با دریا برآید
کجا یک ذرّه با الاّ برآید
حقیقت همچو آبی و تو در آب
نظر کن تا ببینی تابش و تاب
نظر کن آب را نورِ حقیقت
که انسان داد منشور طبیعت
همه آبست اگر تو باز بینی
نظر کن سوی او تا راز بینی
همه آبست و آب آید جمالش
که اینجا مینماید هر کمالش
همه آبست وز آبیم زنده
چنین آمد بنزد جان بنده
همه آبست و آب از جوهر ذات
شتابان میرود در جان ذرّات
همه آبست و آب از جوهر کل
روانه درتو است و تو یقین کل
همه آبست او و در شیب و بالا
حقیقت راه دارد سوی الّا
ز شیب هر شجر بالا شود او
حقیقت در سوی الّا شود او
نمیبینی و آن را تا نخوانی
از آن ماء طهور اینجا ندانی
خوشی از آن اینجا زنده باشد
مر او را جمله ذرّه بنده باشد
نمیخوانی از آنش ره ندانی
که سرّ آب در خود باز دانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن در قالب شعر به بیان خاصیتی از عشق و حقیقت وجود میپردازد. شاعر به بیان جاذبههای بهشت و حقیقت پروردگار و درک عمیق عشق میپردازد و میگوید که انسانها باید از قید و بندهای دنیا رهایی یابند و به درون خود نگریسته و حقیقت وجود را درک کنند.
او عشق را کلید درک این حقیقت میداند و بر این باور است که انسان باید از خود فاصله بگیرد و در عشق فنا شود تا به حقیقت بپیوندد. عشق به خداوند و جستجوی او باید در دل و جان انسان جاری باشد تا به وصال و لقا دست یابد.
شاعر همچنین به نقش دل و جان در این سفر معنوی اشاره میکند و تأکید میکند که زندگی واقعی در درک این عشق و حضور در خالق است. در نهایت، به اهمیت رهایی از ظاهر و درک باطن و جوهر وجود اشاره دارد و میگوید که در این مسیر باید به تعالی روح بپردازیم و در عشق به خداوند غرق شویم.
هوش مصنوعی: افرادی که در زندگی دنیا به دنبال بهشت ابدی هستند، نشاندهندهی آرزوهای بزرگ و خواستههای بالای آنهاست.
هوش مصنوعی: در این دنیا، افرادی که به دنبال بهشت و نعمتهای جاودان هستند، خواستههای خود را به حق از دیگران مطالبه میکنند. این افراد به نوعی در جستجوی حقیقت و معنای عمیق زندگی هستند و برای رسیدن به اهداف معنوی خود، نیازمند تلاش و درک درست از جهان هستند.
هوش مصنوعی: آنان با تقوی و کم آزار بودن و اطاعت از دستورات، زندگی را در شادی و خوشبختی سپری کردند.
هوش مصنوعی: در شب تاریک، به بررسی و اندیشه درباره حقیقت پرداختند و در طول روز و شب همواره مشغول ذکر و یادآوری بودند.
هوش مصنوعی: نه در شب آرامش دارند و نه در روز راحت، آنها بهشت را طلب میکنند و آرامش دل را میجویند.
هوش مصنوعی: برای به دست آوردن باغی از نعمتها، در این مکان، افراد زیادی در انتظار دستیابی به وصل هستند.
هوش مصنوعی: در آنجا حقیقتی را پیدا میکنند که بهشت ابدی، بدون نیاز به جسم و طبیعت است.
هوش مصنوعی: بهشت آرزو در انتظار توست، ای برادر. پس به انجام وظایف و عبادت بپرداز و از خواب و غذا دوری کن.
هوش مصنوعی: اجسام از عشق او میسوزند و اینجا روزهای خوب طبق همین عشق شکل گرفتهاند.
هوش مصنوعی: به گونهای خود را در اطاعت خداوند قرار بده که برای تو باغهایی بهشتی و بینهایت پدید آید.
هوش مصنوعی: در اینجا به نظر میرسد که بهشت و نعمتهای بهشتی وجود دارد، اما در واقعیت حالتهای شوق و تجربهی واقعی نیستند.
هوش مصنوعی: به طور ظاهری در اینجا باغهایی وجود دارد، اما حقیقت واقعی هم دیدار و هم ماهیت اصلی است.
هوش مصنوعی: اما در سنجش و ارزیابی تو، دیدن و شنیدن توست که ارزش دارد، چون نور است.
هوش مصنوعی: تو سخنان من را شنیدی، اما کنکاش کن دربارهٔ آنچه که از دید تو پنهان است. اگر با چشم خود به آن نگاه کنی، متوجه خواهی شد.
هوش مصنوعی: تو از حرفهای دیگران حرف شنیدهای، اما هنوز به زیباییها و لذتهای بهشتی دست نیافتهای.
هوش مصنوعی: میگویند تو در اینجا از رازهای آتش و بهشت و دیدار باخبر هستی.
هوش مصنوعی: تو در جمعی بزرگ و با ارزش حضور داری، پس اگر بندهای با یقین هستی، حرفهای او را با دقت بشنو.
هوش مصنوعی: حقیقت این است که وعدهها و قولها وجود دارند، اما هیچکس از رازهای آنها باخبر نیست.
هوش مصنوعی: برای اینکه دل و جانم را به سوی درگاهت هدایت کنند.
هوش مصنوعی: در این مکان فرصتی برای رسیدن به مقام و منزلت وجود دارد، چرا که در اینجا همه به احترام و بزرگواری میرسند.
هوش مصنوعی: اما تو به قدری در خیال خود غرقی که نمیتوانی جایی را بیابی که آنجا به وصال و ملاقات محبوب برسی.
هوش مصنوعی: به اندازه عقل و فهمت از تو سخن میگویند و هر ویژگی و صفتی که داری، بر اساس همان قضاوت میشود.
هوش مصنوعی: به اندازهی درکت، به یقین میرسی، اگر دل تو توانایی درک رازها را داشته باشد.
هوش مصنوعی: برای آنکه در مسیر درست گام برداری، باید به حد عقل و درک خود توجه کنی، در غیر این صورت ممکن است اصول و حقیقت را فراموش کنی و به انحراف روی آوری.
هوش مصنوعی: به اندازهای که عقل و درک خود را پرورش دهی و تقوای لازم را رعایت کنی، میتوانی در عالم حقیقت و شناخت پروردگار را ببینی.
هوش مصنوعی: هرچقدر که عقل تو اجازه میدهد، در عمق دل خود به سوی حقیقت و راه درست با تمام وجود پیش برو.
هوش مصنوعی: به اندازه داناییات، در بهشت میبینی و در آنجا آرامش نفس را خواهی یافت.
هوش مصنوعی: به اندازهی دانشت میتوانی دیگران را ببینی؛ اگر درک و دانشت بیشتر باشد، قادر به دیدن دیگران بهطور واقعی خواهی بود وگرنه آنها از چشمت ناپدید میشوند.
هوش مصنوعی: به اندازهی دانش و فهم خودت در جستجو هستی و همیشه در حال گفتوگو و تبادل نظر هستی.
هوش مصنوعی: به اندازهی فهم و عقل خود از حقیقت و جوهر وجود سخن میگویی و هر لحظه اظهار نظر میکنی.
هوش مصنوعی: به اندازهٔ دانش و خرد فرد، او را میشناسی، اما نشانههای واقعی انسانیت او را نمیتوانی در آن لحظهٔ خاص شناسایی کنی.
هوش مصنوعی: به اندازهٔ اطلاعات و آگاهیام دربارهٔ تو میتوانم صحبت کنم، اما هر چه بیشتر بدانم، سختتر است که حقیقت تو را بیان کنم.
هوش مصنوعی: به اندازه شعور و دانشت به عمق وجود و روح خود توجه کن و بیش از این خودت را عذاب نده.
هوش مصنوعی: به اندازهی درک و فهم خود به عمق احساسات و دل خود توجه کن تا بتوانی به خواستههایت دست یابی.
هوش مصنوعی: به اندازهی فهم و دانش خودت، از اسرار وجود بهرهبرداری کن تا بتوانی به حقیقت و آغاز و پایان امور پی ببری.
هوش مصنوعی: به اندازهی فهم و عقل خود درباره دوستت صحبت کن، چون تو مدام از او میگویی و او تمام وجودت را در بر گرفته است.
هوش مصنوعی: به اندازه تفکر و عقل خودت میتوانی در درون خودت راه پیدا کنی و به حقیقت وجودت پی ببری.
هوش مصنوعی: به اندازهٔ فهم و عقل تو، راه را میشناسی، اما هنوز در هالهای از ابهام و پنهان ماندهای.
هوش مصنوعی: به اندازهی فهم و عقل خود در اینجا صحبت میکنی، اما در این مکان نتوانستی توصیف درستی از خودت ارائه دهی.
هوش مصنوعی: به اندازهی فهم و درک خود ما در اینجا میتوانیم به یقین برسیم، اما در نهایت، همه چیز به طور کلی در دست آفرینش و تقدیر قرار دارد.
هوش مصنوعی: بر اساس فهم و درک خود از ملاقاتها و تجارب، صحبت میکنی، اما من میدانم که نه در حالت مستی هستی و نه در حالت هشیاری.
هوش مصنوعی: به اندازهی دانشت صحبت کن؛ اگر در بیان دارای تسلط نیستی، بهتر است در گفتگو حضور نداشته باشی.
هوش مصنوعی: به اندازهای که میفهمی صحبت میکنی، اما عشق و احساسات عمیقت پایدار نیست.
هوش مصنوعی: به اندازهی قدرت و توانایی خود میتوانی در این مسیر پیش بروی و برای پیمودن این راه، باید تمام وجودت را فدای آن کنی.
هوش مصنوعی: به اندازهای که میتوانی، میتوانی دوست را ببینی، زیرا اینجا زیبایی او قابل رؤیت است.
هوش مصنوعی: به اندازهای که خودت ارزش و مقام او را درک کردهای، او نیز به تو پاداش میدهد و از محبتش به تو خواهد بخشید، به طوری که بتوانی بویی از نزدیکیش را حس کنی.
هوش مصنوعی: تو به اندازه وجود خودت دل و جانم را با خود بردی، که حالا میخواهم روی محبوب را به تو نشان بدهم.
هوش مصنوعی: به اندازه خودت به پردهای که در آن قرار گرفتهای، نگاه کن؛ چون تو در اینجا وجود داری و راه را میشناسی.
هوش مصنوعی: به اندازهی ارزش و مقام خود، حقیقت را درک نکردی و فقط از طریق ادعاها به آن نگاه کردی.
هوش مصنوعی: به اندازهای که در این موقعیت هستی، به دل خود نگاه کن و از حال و هوایت باخبر باش.
هوش مصنوعی: به دیگران بگو تا از حقیقتی که در اینجا وجود دارد، آگاه شوند، زیرا آنچه میبینی، تنها ظاهر نیست و عمق و واقعیتی در آن نهفته است.
هوش مصنوعی: به کسی که از حال و روز خود خبر ندارد، بگو که او باید از دلش آگاه شود، چرا که هدف و آرزوی او همینجا در دسترس است.
هوش مصنوعی: به خودت خبر کن دربارهی حالت و احساساتت، چرا که در اینجا میتوانی محبوب خود را بیابی.
هوش مصنوعی: به دیگران اطلاع بده که از معنای اینجا آگاه شوند، زیرا در اینجا میتوانند دانشی از مولا پیدا کنند.
هوش مصنوعی: به دوست خود خبر بده که از جداییام باخبر نیستم، تا او قدم بر زمین بگذارد و من را به جوهر و ذات خود نزدیک کند.
هوش مصنوعی: به کسی که از حال و روزش بیخبر است، بگو از محبوبش صحبت نکند. اگر او این موضوع را بداند، ممکن است دلش به درد بیاید.
هوش مصنوعی: به او بگو که از وضعیت خود بیخبر است و باید واقعیت را درک کند، چون در این دنیا با دیدن چیزها، حقیقت را میتوان دریافت.
هوش مصنوعی: با خبر شو که خودت از دنیای خودت بیخبری و باید بدانی که حقیقت تو همانا یگانگی است.
هوش مصنوعی: خبر را به کسی بده که نمیداند، تا او هم بفهمد. من این را به تو میگویم که تو خودت همه چیز را میدانی.
هوش مصنوعی: به کسی که از عشق بیخبر است، خبر بده و او را آگاه کن تا این حقیقت را بشناسد و از عشق نترسد.
هوش مصنوعی: خبر بده به کسی که از حال خود بیخبر است، که یکی از اسرار توحید را در دل خود میبیند.
هوش مصنوعی: به کسی که از حقیقت خود بیخبر است، خبر بده که وجودش به همان ذات مقدس وابسته است که همه ذرات جهان از آن ناشی میشوند.
هوش مصنوعی: به کسی که بیخبر است، خبر بده که آن نور در دلش تابیده و حالا آگاه شود.
هوش مصنوعی: به شخصی که از وجود محبوبش بیخبر است، بگو که آن محبوب، در اینجا به وضوح نمایان شده و راز او آشکار شده است.
هوش مصنوعی: خودت را بشناس تا بتوانی حقیقت وجودت را پیدا کنی و از آن آگاهی کسب کنی.
هوش مصنوعی: خود را از آن راز آگاه کن که در واقع، خودت اینجا را دیدهای.
هوش مصنوعی: آگاه باش از آن گوهر پاک و باارزش که نزد او هر چیزی بیاهمیت و بیقیمت است.
هوش مصنوعی: به خودت پیام بده در مورد تمام رازهایی که یارت اینجا دیده است.
هوش مصنوعی: به خودت خبر بده که آن پادشاه در درگاه چه کسی است، چون او تو را در این مکان دیده است.
هوش مصنوعی: احساس خود را از ذرات پاکی که در اینجا جوهر وجود را مشاهده کرده است، به دیگران منتقل کن.
هوش مصنوعی: به او بگو که از این راز بزرگ باخبر شود؛ چون اینجا اظهاری از حقیقت مطلق است که او خود را به عنوان حقیقت معرفی کرده است.
هوش مصنوعی: به او اطلاع بده که از او باخبر شوی تا بتوانی رازهایش را کشف کنی، وگرنه ممکن است اسرارش در اینجا فاش نشود.
هوش مصنوعی: به خودت خبر بده از او و درون خودت را خوب نگاه کن.
هوش مصنوعی: با او در ارتباط باش و وجود خود را در او بیاب، زیرا او در این مکان پنهان است.
هوش مصنوعی: به خودت یادآوری کن که او درونت وجود دارد و در ملاقات با او، زیبایی و حقیقت را در درونت پیدا خواهی کرد.
هوش مصنوعی: از او بپذیر و در وجود خود، حقیقت عشق را مشاهده کن، که همیشه در وجود تو حضور دارد.
هوش مصنوعی: عشق را از او بشناس و نیاز به رهایی از این دنیا را کنار بگذار. مانند او در اینجا فقط به ظاهر تکیه نکن.
هوش مصنوعی: عشق را از او بشناس و حقیقت را از وجود او دریاب. حقیقت را باید از وجود او شناخت تا حقیقت را به خوبی درک کنی.
هوش مصنوعی: از او عشق را بشناس و مانند او عمل کن؛ مثل او بیدغدغه و آسوده باش.
هوش مصنوعی: از او عشق را بشناس و دل خود را حفظ کن، زیرا در این مکان چهره محبوب را به تو نشان میدهد.
هوش مصنوعی: از او عشق و جان را بشناس و با اطمینان درک کن که همهی ذرات اینجا را پیشبینی کرده است.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی عشق و محبت را بشناسی، باید مانند او جان و دلات را به عشق بسپاری، زیرا این جا جای عشقورزی است.
هوش مصنوعی: عشق را از او بشناس و دل خود را مانند شمع از شوق بسوزان.
هوش مصنوعی: عشق را از او بشناس و در مسیر نابودی خود کوش. به حقیقت عیناً محو شو و تمام وجودت را به خدا اختصاص بده.
هوش مصنوعی: عشق را از او بشناس و خودت نیز مانند او با کمال اعتماد و افتخار سر خود را بالا ببر.
هوش مصنوعی: وقتی که به فنا و زوال رسیدی، از او بلافاصله متوجه میشوی که به عزت، نزدیکی و ماندگاری دست یافتهای.
هوش مصنوعی: اگر تو نیز مانند او جان و سر خود را در عشق فدا کنی، عشق تو نیز خواهد شکوفا شد.
هوش مصنوعی: اگر تو نیز مانند او جانت را در این مقام فدای عشق کنی، در اینجا به رازی بزرگ پی خواهی برد.
هوش مصنوعی: اگر مانند او دروازهای به روی تو گشوده شود، آنگاه اسرار مانند او برایت آشکار خواهد شد.
هوش مصنوعی: اگر به عمق حقیقت پی ببری و از زوایای پنهان آن آگاه شوی، میتوانی به درک واقعی و کامل آن برسی.
هوش مصنوعی: اگر حقیقت را بخواهی و به آن برسیدی، همچون منصور حلاج، باید از جسم و جان خود دور شوی و به حقیقت بپیوندی.
هوش مصنوعی: اگر حقیقت را بخواهی، در همین لحظه ممکن است بلا به سراغت بیاید مانند ابر که به طور مداوم در حال تغییر است.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به حقیقت مطلق پی ببری، باید با چشم دل به وجود واحدیت نگاه کنی و آن را درک کنی.
هوش مصنوعی: اگر بخواهی به عمق این راز پی ببری، از ابتدا باید نقش و مفهوم را کنار بگذاری.
هوش مصنوعی: اگر به دنبال حقیقتی هستی و میخواهی در این مسیر پیش بروی، نباید غافل باشی. باید همانند خداوند، آگاه و بیدار باشی.
هوش مصنوعی: اگر حق را بشناسی و به دنبال فهم واقعیات باشی، در عمق حقیقت، جایگاه خود را پیدا خواهی کرد، حتی اگر این مسیر دشوار و چالشبرانگیز باشد.
هوش مصنوعی: اگر تو بخواهی، میتوانی همانند حلاج، به حقیقت بنگرید و از تیر پرتاب شدهات هدف قرار بگیری.
هوش مصنوعی: اگر در این سرزمین راز و رمزها را بشناسی، باید آماده باشی که از زندگیات جدا شوی.
هوش مصنوعی: این معانی و فهم عمیق، تنها برای افرادی که به باطن و حقیقت واقف هستند، قابل دسترس است و کسانی که فقط به ظواهر و ظاهر امور توجه دارند، از درک این معانی ناتوانند.
هوش مصنوعی: دلی باید که کاملاً محبت و دوستی را در خود جای دهد، و در عین حال باید که از ایمان و یقین پر باشد و ظاهرش هم بر اساس همین باورها باشد.
هوش مصنوعی: برای درک عمیقتر از زندگی و موجودات، باید دلی داشته باشیم که قادر باشد تمامی اسرار را ببیند و در عمق وجود خود به حقیقت پی ببرد.
هوش مصنوعی: دل باید داشته باشی که به رازهای عمیق در درونش پی ببرد، به گونهای که همچون حضرت عیسی، جانش را فدای این معارف کند.
هوش مصنوعی: دل باید دارای بینش عمیق باشد تا بتواند حقیقت مطلق را درک کند؛ سپس میتواند از هویت خود سخن بگوید و به حقایق بزرگتر اشاره کند.
هوش مصنوعی: برای درک حقیقت و واقعیات، باید دل شفاف و بینایی داشته باشی که توانایی دیدن توحید و یگانگی وجود را دارد.
هوش مصنوعی: دل باید طوری باشد که تمام توجهش به محبوب باشد و غیر از او را از خود دور کند.
هوش مصنوعی: این لحظه که به عشق میپردازم، مانند شمعی سوخته میشود و در این سوختن، حقیقتی پاک و خالص دیده میشود که به من شرافت و افتخار میبخشد.
هوش مصنوعی: اگر در این لحظه، همه دوستان و محبتها جمع شوند، قطعاً از جسم و جان خود بیزار خواهم بود.
هوش مصنوعی: این لحظه، مثل جانی که از عشق حقیقی میزند، تمام حقیقت از منشاء اصلی خود است.
هوش مصنوعی: این لحظه که در اینجا هستم، یقیناً او حقیقتی است که کاملاً واضح و غیرقابل انکار است.
هوش مصنوعی: این لحظه وقتی او در حالت حضور قرار دارد، یکی میتواند همه چیز را در نبود خود مشاهده کند.
هوش مصنوعی: اگر این لحظه را به درستی درک کنیم، مانند کسی است که به دار آویخته میشود، اما با دیدن عشق به زندگی و شور و شوق دست مییابد.
هوش مصنوعی: در این لحظه، مانند یک روح که سرش را بالا میآورد، نباید به جسم و جانش در این مکان مغرور شود.
هوش مصنوعی: در این لحظه، اگر انسان خود را بسوزاند، مانند شمعی میشود که برای روشن شدن و روشنی بخشیدن به دیگران خود را فدای نورانی شدن میکند.
هوش مصنوعی: انسان ممکن است با از دست دادن جسم و جان، در آغوش عرفان غرق شود و در آن حالت به حالت شیدایی برسد.
هوش مصنوعی: آنچه از او باقی مانده است، یادگاری از حقیقت اوست. حقیقت اینچنین بیان شده است: او یارش را چنین گفته است.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به رازها و حقیقتهای عمیق دست یابی، باید از تعلقات دنیوی و وابستگی به جسم و جان خود فاصله بگیری.
هوش مصنوعی: اگر واقعاً دوست داری، پس سخن از این راز نزن، زیرا این اسرار را هیچکس جز کسانی که اهلش هستند نمیتوانند بفهمند.
هوش مصنوعی: حقیقت به خوبی از رازهای معنایی آگاه است، زیرا که به طور کلی، جلوههای معنایی را مشاهده کرده است.
هوش مصنوعی: او حقیقت همه چیز را به خوبی میبیند و رازها هرگز از ظاهر خودش پنهان نمیمانند.
هوش مصنوعی: در حالتی که در نزدیکی محبوب قرار دارد، به گونهای است که هیچ شکی از وجود او در اینجا نیست.
هوش مصنوعی: در آن وجود مقدس، از عمق جان آگاه است و حقیقت دل، رازهای بزرگ را در اختیار دارد.
هوش مصنوعی: در آن مکان، یقیناً دیگر بازگشتی نیست، او در اینجا به وضوح مانند یک باز قوی و نمایان است.
هوش مصنوعی: چنان در خلسه و نیکویی قرار گرفته که حتی خود زیبایی خداوند را مشاهده میکند.
هوش مصنوعی: او هرگز به اینجا برنمیگردد، زیرا حقیقت او در تمام عدم و نیستی است.
هوش مصنوعی: اگر کسی به عشق راستین دست پیدا کند، دیگر به عقب برنمیگردد و آن عشق همیشگی و واقعی او خواهد بود.
هوش مصنوعی: از مردان بزرگ، همه در یک راستا به خداوند مینگرند و در واقع، او را به خوبی درک میکنند.
هوش مصنوعی: اگر تو این راز را درک کنی، یقیناً در این مکان از جان خود احساس ترس خواهی کرد.
هوش مصنوعی: هرگاه نهنگی در آبهای عمیق تو غوطهور شود، تو در آن لحظه در عمق دریا خواهی بود.
هوش مصنوعی: اگر از دریا صحبت کنی، خودت هم به مانند دریا میشوی؛ بنابراین باید مراقب باشی که جانت بیپروا نشود و به خطر نیفتی.
هوش مصنوعی: در دنیای پر از بینهایت تنها دوستی واقعی خداست که وقتی او را میشناسی، میفهمی همه چیز در او نهفته است.
هوش مصنوعی: حقیقت او را به هر شکل که بیان کنم، جز ملاقات بیواسطهاش را نمیجویم.
هوش مصنوعی: منصور از هنر خود آگاه است، حال تو نیز باید به حقیقت نگاه کنی و دید خود را با دید او مقایسه کنی.
هوش مصنوعی: به او نگاه کن که به خاطر او این راز را فاش کردهام و از او شنیدهام و دوباره آن را بازگو میکنم.
هوش مصنوعی: این سرّی که در وجود من است، ناشی از این است که تمام وجود من به مقام معبودیت رسیده است.
هوش مصنوعی: من به حقیقتی مطمئن رسیدم و از آن لحظه به بعد، هرگز از یادآوری آن دست نخواهم کشید.
هوش مصنوعی: در حال حاضر دارم صحبت میکنم تا زمانی که جانم را از دست بدهم و تمام وجودم را به معشوقم تقدیم کنم.
هوش مصنوعی: در این لحظه که صحبت میکنم، تمام کارهایم وابسته به اوست. واقعیت این است که هم نوشیدنی و هم ظرف آن در اختیار اوست.
هوش مصنوعی: در این لحظه صحبت میکنم تا زمانی که زندگی و وجود تمامی انسانها و جهان از بین برود.
هوش مصنوعی: من اکنون سخن میگویم و از هیچکس نمیترسم؛ چون به مراتب بلندی رسیدهام، دیگر نیازی به پرسش از دیگران ندارم.
هوش مصنوعی: در حال حاضر درباره صداقتی صحبت میکنم که در واقع نشاندهنده بینیازی من است.
هوش مصنوعی: این لحظه را میگذرانم، تا زمانی که جانم را تسلیم کنم.
هوش مصنوعی: در این لحظه درباره دین و پرهیزکاری صحبت میکنم و به واسطهی همین سخن، به اندرون خودم نیز صفات خداوند و خدایگونهای از دیانت و تقوا دست مییابم.
هوش مصنوعی: در همین لحظه احساس میکنم که وجود کل را در درون خودم میبینم و به این یقین رسیدهام.
هوش مصنوعی: در این لحظه صحبت میکنم و دیگر برنمیگردم، زیرا تا وقتی که معنا و شکل این کلمات را درک نکردهام، نمیتوانم به عقب برگردم.
هوش مصنوعی: همین الان در حال صحبت کردنم تا اینکه جانم را در میان خاک و خون از دست بدهم.
هوش مصنوعی: در این لحظه بدون هیچ کپیبرداری صحبت میکنم، زیرا مطمئن هستم معشوقم در عمق وحدت و یگانگی قرار دارد.
هوش مصنوعی: در این لحظه مثل حلاّج، جانان تاج عشق را بر سرم گذاشته است.
هوش مصنوعی: همین حالا صحبت میکنم، اگر واقعاً از او چیزی را درست مشاهده کردهام، بیتردید به حقیقت واقعی او پی بردهام.
هوش مصنوعی: در اینجا من بهطور پنهانی درباره شخصی صحبت میکنم که جلوهای زیبا و آشکار از خود نشان داده است.
هوش مصنوعی: من از نفس او دم میزنم، زیرا از اوست که وجودم را درک کردهام و با درک او به ذات او رسیدهام.
هوش مصنوعی: من در اینجا به یاد او هستم و امیدوارم که محبوبم هم مانند او به من توجه کند.
هوش مصنوعی: من به نفس او اشاره میکنم چون این نفس، نفس اوست و به یقین عطّار در اینجا همدم اوست.
هوش مصنوعی: من از آنجا به اینجا آمدم و یقین دارم که وجود من از برای همیشه در ازل بوده است.
هوش مصنوعی: عطار به من گفت که باید به یقین و آگاهی برسم، حتی اگر او خودش در آن حالت باشد.
هوش مصنوعی: به کسی نگو که عطّار چه کسی است و این معانی عمیق را فقط از ظاهرش نفهم.
هوش مصنوعی: وجود تو به سوی حقیقت و واقعیت خواهد رفت، آیا تا به حال این ارتباط عمیق را از بیرون مشاهده کردهای؟
هوش مصنوعی: در درون خود به حقیقتی وصل هستی، اما آن را فاش نمیکنی، چرا که از اصل و ریشهاش آگاهی داری.
هوش مصنوعی: دیدار تو از ارتباط با حقیقت نشأت میگیرد، زیرا وجود کلی نیز از این پیوند ظهور پیدا کرده است.
هوش مصنوعی: وقتی دل و جانت به هم نزدیک شوند، حقیقت و وصالی حاصل خواهد شد و من در آن لحظه با تمام وجود در کنارت خواهم بود.
هوش مصنوعی: اگر بخواهی به عمق و جوهر حقیقت وارد شوی، ذرات وجودی خود را فراموش خواهی کرد.
هوش مصنوعی: این جمله بیان میکند که این گفته، از حقیقتهای برجسته ناشی میشود و تقلید نیست. همچنین، تأکید میکند که قطعاً این موفقیت ناشی از کوشش و تلاش واقعی است.
هوش مصنوعی: این بار حرفهایم دربارهی درد و غم ناشی از عشق است، و از آن محبوب، احساساتی به جانم رسیده است.
هوش مصنوعی: در این گفته، تو بیهیچ تقلیدی سخن میگویی و از نیکان و بزرگان یاد میکنی، همچنان که به حقیقت درونی و دیدگاه خود اشاره داری.
هوش مصنوعی: این بار صحبت از درد و رنجی است که وجود دارد و هر کلمهای که به زبان بیاید، پر از نور و روشنی است.
هوش مصنوعی: در این گفته، به درد و رنج ناشی از وصال و رسیدن به معشوق اشاره شده است. همچنین، در اینجا به زیبایی و عظمت وجود او نیز اشاره میشود.
هوش مصنوعی: در این سخن، به بیان درد و رنج پرداخته میشود و در عین حال به جستوجوی راه حل و درمان برای آن دردها نیز اشاره شده است. با این حال، این محتوای بیان شده باید به شیوهای دلنشین و زیبا مطرح گردد.
هوش مصنوعی: این بار سخن از درد و احساس است که نشاندهندهی حقیقت و اصالت وجود توست. در اینجا، به جستجوی آن جوهر و ذاتی میپردازیم که تو را منحصر به فرد میکند.
هوش مصنوعی: این بار سخن از درد و رازی است که در حقیقت، تو را به آن نزدیکتر میکند.
هوش مصنوعی: این بار سخن از محبت و دردهای ناشی از آن است که جانان به من نشان داده و اسرار عمیق و پنهان را برایم فاش کرده است.
هوش مصنوعی: در اینجا گفته میشود که صحبت از عشق و علاقه است و این احساسات ناشی از دردی عمیق است. به همین دلیل، از حقیقت هم لذت و شوق میبرد.
هوش مصنوعی: در این دل چنان درد عشق به وجود آمد که در نهایت به آنچه میخواستی رسیدی.
هوش مصنوعی: درد عشق به قدری در وجودت نمایان شده که روح تو در واقعیتها ناپیدا شده است.
هوش مصنوعی: سخنی که از دل درد و رنج برمیخیزد، نشاندهندهی نزدیک شدن و وصال است و در آن زیبایی و شکوه نمایان است.
هوش مصنوعی: سخنهایی که از دل درد و رنج سرچشمه میگیرند، به وضوح بیانگر آن درد هستند و در این گفتهها نکتهها و اسرار پنهانی وجود دارد.
هوش مصنوعی: سخنانی که از روی درد و رنج بیان میشوند، به طور حتم از کسی است که خودش در حالت یقین و آگاهی کامل قرار دارد.
هوش مصنوعی: وقتی سخنی از درد و رنج ناشی میشود، میتواند به تو کمک کند تا به حقایق و رازهای بزرگ زندگی پی ببری و آنها را درک کنی.
هوش مصنوعی: سخنی که از درد و رنج سرچشمه میگیرد، در واقع به عمق معانی اشاره میکند و در اینجا نمایانگر وجود چیزی است که مشخص و قابل دیدن نیست.
هوش مصنوعی: سخنانی که از دل دردناک و رنجیده ناشی میشود، به دلهای دیگر نیز اثر میگذارد و احساسات آنها را هم تحتتأثیر قرار میدهد.
هوش مصنوعی: سخنی که از دل و جان برمیآید و ناشی از درد باشد، میتواند واقعیتهای عمیق و پنهان را نمایان کند.
هوش مصنوعی: در اینجا، اگر سخنی درباره درد بگویی، نکات ارزشمندی وجود دارد که از عمق احساسات و تجربیات تو نشأت میگیرد.
هوش مصنوعی: سخن در نهایت پایدار میماند و در آخر آن را خواهی شنید، حتی اگر در اینجا چیزی بگویی که باعث بماند.
هوش مصنوعی: به یاد داشته باش که کلام و اندیشهها باقی میمانند، اما جسم و بدن انسان زودگذر و فناپذیر است. بنابراین، هر لحظه باید از زندگی لذت ببری و از نعمتها بهرهمند شوی، همانگونه که از شراب ساقی مینوشی.
هوش مصنوعی: در اینجا سخن از این است که در این مکان، رازهایی را مشاهده کردهای و حالا میتوانی از من فاصله بگیری و به افکار و تجارب خود فکر کنی.
هوش مصنوعی: صحبت همیشگی و پایدار است، و باید به تو بگویم که در هر لحظه باید ارزش و جوهر وجودت را حفظ کنی.
هوش مصنوعی: تا زمانی که حقیقت در اینجا باقیست، بیا و به نوشیدن این جام بپرداز که سرنوشت و نتیجه کارها در اینجا به وضوح دیده میشود.
هوش مصنوعی: سخن در اینجا هنوز وجود دارد، پس با کسانی که دلشان آگاه است صحبت کن و اسرار اولیه را از آنان بخواه.
هوش مصنوعی: سخن همواره وجود دارد، پس از حقیقت به گفتگو بپرداز و برای درمان دردهای خود به دنبال دستورهای شریعت باش.
هوش مصنوعی: در سخنان دینی، حقیقت را بیان کن و از مسائل کماهمیت و فرعی صحبت نکن.
هوش مصنوعی: سخن باقی ماندهای وجود دارد که میتوانی بگویی، اما نه به وضوح که روشن و مشخص باشد. هرچه بگویی یا نگویی، در نهایت نتیجه چندان متفاوت نخواهد بود.
هوش مصنوعی: سخن هنوز در دل تو وجود دارد، حالا حقیقت بزرگ را آشکار کن و این گنجینه را به دیگران نشان بده.
هوش مصنوعی: سخن باقی مانده است و از رازها خبر دادهای، آنچه را که حقیقت است، تماماً از یار گفتهای.
هوش مصنوعی: در اینجا از ما خواسته میشود که با نوشیدن جام اسرار، به عمق دانایی و حقیقت دست یابیم. این اشاره به این دارد که درک و فهم عمیق ما از مسائل، شروعی است برای نادانستههای بیشتری که با گذشت زمان به آنها پی خواهیم برد.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به درک عمیقتری از عشق دست یابی، باید با دل و جان در آن غوطهور شوی، زیرا این عشق است که تو را به سمت حقیقت و لذت واقعی هدایت میکند.
هوش مصنوعی: سخن و گفتار همچنان باقی است و دوستت نیز همیشه در کنار توست. چه نگرانی داری هنگامی که محبوب تو، همان ساقی است که دل را شاد میکند؟
هوش مصنوعی: اگر ساقی در کنار ماست و در دستش جام شراب است، از عشق یک لحظه هم غافل نشو و از آن بگذر.
هوش مصنوعی: وقتی محبوب در کنار ماست، نگران غم و اندوه نخواهیم بود، زیرا در حضور یاری که به ما آرامش میدهد، هوشیار و شاداب هستیم.
هوش مصنوعی: وقتی محبوب در کنار است، ای ساقی، از رازی که در شراب نهفته است سخن بگو، اما در مورد حقیقت، با سادگی و روشنی صحبت کن.
هوش مصنوعی: زمانی که محبوب در کنار توست، از او بهره ببر. تو خود را همچون ذرهای در چشمان او ببین و از این لحظه لذت ببر.
هوش مصنوعی: حقیقت مانند محبوبی است که همیشه دلانگیز و جذاب است و بنابراین، سخن دربارهاش هیچوقت پایان نمییابد و همیشه موضوع بحث و گفتگو خواهد بود.
هوش مصنوعی: حرف از ارتباط و پیوستگی بزن و درون خودت را بشناس، زیرا در پایان، خودت باید مفهوم واقعی پیوستگی را درک کنی.
هوش مصنوعی: در لحظه ای که به هم پیوستهای، صحبت از ارتباط و محبت میکنی، اما در واقع، این احساسات در عمق وجود تو و قلبت نهفته است.
هوش مصنوعی: در صحبتهای تو در مورد وصال، تو از احساسی عمیق و راز نهفتهای سخن میگویی که تنها خودت از آن آگاهی داری.
هوش مصنوعی: در ارتباطات عاشقانه، تو از لحظات خوش صحبت میکنی و در دل میخواهی که محبوبی به تو پاسخ دهد که او نیز تمام وجودش را به تو تقدیم کند.
هوش مصنوعی: وقتی از پیوند و نزدیکی صحبت میکنی، باید بدانی که به راستی از محبوب و محبوبی برتری داری.
هوش مصنوعی: تو از عشق و وصال محبوب سخن میگویی، در حالی که محبوب از همینجا نشانههای رازآلودی را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: تو از پیوستن و دیدار صحبت میکنی و نشانههای وجود خودت را روشن میکنی.
هوش مصنوعی: تو از وصال صحبت میکنی، اما در هر نکته از آن، رازهای پنهانی وجود دارد.
هوش مصنوعی: تو در مورد وصلی صحبت میکنی، اما منصور به رازهایی دست یافته است که بسیار معروف هستند.
هوش مصنوعی: وقتی از اتحاد و پیوند او صحبت کردی، حقیقت اینجا به وضوح نمایان شد و او، خود را در دیدگاه تو مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: اگر در مورد ارتباط با او صحبت کنی، او تو را از دنیای خیال و ظواهر خارج میکند و به عمق رازها میبرد.
هوش مصنوعی: در اینجا دربارهی عشق و اتحاد با معشوق صحبت میشود، اما اگر کسی اینجا در مورد جدایی و فاصله از معشوق بگوید، جایی در این گفتگو ندارد.
هوش مصنوعی: ای دل، از پیوستن به او سخن بگو که هدف و آرزوی تو از این رابطه به دست آمده است.
هوش مصنوعی: در مورد پیوستگی و اتصال به او صحبت کن، زیرا تو با دیدن او متوجه شدهای که آغازی و پایانی در کارش وجود دارد.
هوش مصنوعی: صحبت از نزدیکی و وصالی است که با او میشود، حقیقتاً جان تو از او به زندگی ادامه میدهد و به نوعی وجود تو همگی به او وابسته است.
هوش مصنوعی: راجع به پیوند و وصالی که با او داریم صحبت کن و خوشحال باش، چرا که در کنار او عشق مانند یک نقاشی زیباست.
هوش مصنوعی: وقتی عشق حقیقی به دل انسان وارد میشود، درک او از وجود و حقیقت به گونهای تغییر میکند که هر دو جزء و کل به یکدیگر پیوند میخورند و یکی میشوند.
هوش مصنوعی: عشق واقعی زمانی رخ میدهد که محبت عمیق و حقیقی در زندگی انسان نمایان شود و افراد از جانان خود به شناخت بیشتری از حقیقت برسند.
هوش مصنوعی: کسی که به وصال عشق دست مییابد، در اینجا حقیقت او به وضوح برای همه چیز نمایان میشود.
هوش مصنوعی: کسی که به وصال عشق دست یابد، حقیقت توحید را از طریق درک واضح و روشن تجربه میکند.
هوش مصنوعی: دوست راحی از خودگذشتن و به عشق او پیوستن، برای عاشقان چیزی شبیه وصال است. هر کس که از خود گذشته باشد، عاشق واقعی است.
هوش مصنوعی: وقتی عشق به عمق جان انسان نفوذ کند، از هر ذرهای درون او طوفانی از احساسات و هیجانها برمیخیزد.
هوش مصنوعی: عشق و نزدیکی به محبوب در اینجا وجود دارد، نگاه کن که نه تنها پنهان است بلکه کاملاً آشکار است، به آن توجه کن.
هوش مصنوعی: به دست آوردن عشق در ابتدا، در نهایت به درد و رنج تبدیل میشود و این درد و رنج در نهایت ناپدید خواهد شد.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به وصل عشق برسی، باید حقیقت فنا را به شدت در وجودت احساس کنی.
هوش مصنوعی: اگر به حقیقت عشق پی بردی، در آن زمان است که جان و جسم خود را در عشق گم کردهای.
هوش مصنوعی: در اینجا، ملاقات و پیوستن به عشق بدون هزینه و رایگان است. توجه کن که حقیقت به وضوح و به روشنی در اینجا قابل مشاهده است.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به عشق وصالی برسی، باید از خود بگذری و واقعیات را که شامل خوبیها و بدیهاست، در خود بسوزانی.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به وصال عشق خود برسی، باید منتظر بمانی تا فرصت دوبارهای برایت پیش بیاید و با دقت و توجه بیشتری به دنبال حقیقت زندگیات باشی.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به عشق وصال پیدا کنی، باید مانند منصور، از خودت دور شوی و به یک راه جدید قدم بگذاری.
هوش مصنوعی: اگر به وصال عشق میخواهی برسی، باید به حقیقت وجودی خود پی ببری و در اینجا بر حق بایستی.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به وصل عشق برسی، در نهایت با حقیقت وجود خود آشنا شو و در مسیر خودت ناپدید شو.
هوش مصنوعی: دیدار عشق حقیقتی را در جان به نمایش گذاشت، از این رو منصور از عشق واقعی سخن به میان آورد.
هوش مصنوعی: دستیابی به وصال عشق او، حقیقت را در اینجا به من نشان داد و باعث شد که دچار شگفتی و هیجان شوم.
هوش مصنوعی: دوری از عشق، برای انسان مانند پردهای است که برچیده میشود و با رویارویی با عشق، او مانند شمعی در میان جمع، ذوب و از بین میرود.
هوش مصنوعی: وصل عشق او تا انتها حقیقتی است که خالق زمین و آسمان به آن تحقق بخشیده است.
هوش مصنوعی: وصل عشق باعث شد که عاشق، کل وجود خود را در حقیقت آن عشق حس کند و همهی موجودات ذرهذره در این حقیقت تجلی پیدا کنند.
هوش مصنوعی: در واقع، حقیقت پیوند عشق به طور کامل در یک جا وجود دارد و به همین دلیل میتوان به طور یقین گفت که در حق یکی، همه چیز به یک معنا تبدیل میشود.
هوش مصنوعی: عشق او به یقین انسان را به وصل و ارتباطی عمیق میرساند، به طوری که وجود او را جزء و کل واقعیات قرار میدهد و یقین کامل را به دست میدهد.
هوش مصنوعی: در اینجا به وضوح بیان شده که حقیقت وجودی در این مکان یکی است و آن یک خداوند است که در روح او حاضر است و تمامی موجودات در او به وحدت رسیدهاند.
هوش مصنوعی: با اینکه ارتباط با او به جدایی منتهی میشود، اما عاشقان هنوز هم دلباخته و مشتاق او هستند.
هوش مصنوعی: فراق و صبر مردان واقعی را آزمایش میکند و زمانی که از این آزمایش گذر کنند، وصال معشوق نمایان میشود.
هوش مصنوعی: کسی باید باشد که بفهمد جدایی از او چه اندازه دردآور است و در برابر عشق و اشتیاقش به طور واضح و آشکار بسوزد.
هوش مصنوعی: آنقدر درونش آتش و سوزش بود که مانند شمعی میدرخشید و فقط کسی که او را میدید، متوجه عمق تنهایی و دردش میشد، در حالی که دیگران او را در جمع میدیدند.
هوش مصنوعی: فقط خود فرد میداند که در دلش چه میگذرد و هیچکس دیگری از راز او خبر ندارد. اگر کسی بخواهد اسرار خود را با دیگران مطرح کند، در واقع باید آگاه باشد که ممکن است آن راز درک نشود.
هوش مصنوعی: از همان ابتدا در مسیر سیر و سلوک قرار دارد و در پایان، در جایگاهی قرار میگیرد که هیچ قید و شرطی ندارد و از هر گونه خودخواهی و غیرت دور است.
هوش مصنوعی: انسان عاشق در آغاز به شدت شیفته و دلباخته میشود و به تدریج از خود و نفس خود و خواستههایش دلسرد و بیزار میگردد.
هوش مصنوعی: او آنقدر در عشق دچار مشکل و رنج است که هر لحظه با درد و مصیبتهای زیادی روبهرو میشود.
هوش مصنوعی: اگر کسی را شدیداً سرزنش میکنند، به این معنا نیست که او از وضعیت خود بیخبر است؛ در حقیقت، او از درون خود آگاه است و در مسیرش آگاهی دارد.
هوش مصنوعی: هیچ کس جز معشوق خود، از رازهای نهان دلش باخبر نیست و او به درستی آن را میداند.
هوش مصنوعی: او به شدت درگیر احساساتی چون درد و شوق و صبر است، به طوری که حالش مانند فردی است که درون قبر قرار دارد و بیحرکت و ساکن شده است.
هوش مصنوعی: اگر حقیقت در میان مردم پنهان بماند، فرد باید خود را در زرق و برق ظاهر و تظاهر به نشان دادن لباس نمایشی بپیچد.
هوش مصنوعی: این بیت به این مفهوم اشاره دارد که دیوارها میتوانند گویای رازهای نهفتهای باشند و اگر کسی حقیقت را جستجو کند، باید از کل و مجموعه آگاه شود. به عبارتی دیگر، برای درک عمیقتر و رسیدن به حقیقت، باید به جزئیات و ارتباطات آن توجه کرد.
هوش مصنوعی: این فرد را مانند دیوانه میخوانند و به خاطر این که از اندیشههای خود دور است، او را بیعقل نام میبرند.
هوش مصنوعی: به طور طبیعی، هر زمان که بر او فشار بیاورند و او را تحت فشار قرار دهند، او تحمل میکند و به آن واکنش نشان نمیدهد.
هوش مصنوعی: در عشق، دشواریها و تحملها را میتوان قبول کرد تا در نهایت، از دیدن محبوب به کمال و بلوغ رسید.
هوش مصنوعی: این شخص در اینجا به خوبی در برابر فریاد و سر و صدا مقاومت میکند و به آرامی فریاد و شلوغی را تحمل میکند.
هوش مصنوعی: اگر شمشیر بر سرش فرود آید، جانش از آن شمشیر به کمال خارج خواهد شد.
هوش مصنوعی: چهره جانان را از شمشیر دور نکرده، چون در این جنگل، او همان شیر دل است.
هوش مصنوعی: او از سنگ و چوب و حرفهای بیمعنی دیگران هیچ نگرانی ندارد، پس اطمینان داشته باشید که به این مسائل توجهی نمیکند.
هوش مصنوعی: حقیقت را تنها کسی میتواند درک کند که آزمایشها و مشکلاتی که از طرف دوست به او میرسد را تحمل کند، تا در نهایت به ملاقات و وصال دوستی برسد.
هوش مصنوعی: دوست، برای کسی که به او وابسته است، چنان عذابآور و سخت است که تحملش ممکن نیست و او همانطور که زهر را میچشد، حقیقت را نیز درک میکند و به آن میپردازد.
هوش مصنوعی: آسیب و درد عشق و بیپناهی در عشق محبوب را باید از همان ابتدا شناخت و درک کرد.
هوش مصنوعی: عشق مصیبتی است که باعث رسوایی میشود و تو باید مانند منصور، از جانت برای حقیقت آن بگذری.
هوش مصنوعی: عشق یک مشکل و رسوایی است، اینجا انتخاب کن تا به راز یکتایی برسی.
هوش مصنوعی: محبت و عشق واقعی فقط از آن کسی است که بتواند این دو را یکی ببیند. در واقعیت، من و تو هیچ تفاوتی نداریم.
هوش مصنوعی: اگر در اینجا زیبایی دوست را مشاهده کردی، این عشق نیست که تو را دچار درد و رنج کرده است.
هوش مصنوعی: وقتی کسی به عشق دچار مشکلات و سختیها میشود، از غرور و خودبینی خود خارج میشود و به حقیقت و واقعیتهای پیرامونش پی میبرد.
هوش مصنوعی: وقتی عاشق در سختی و صبر خود را نشان میدهد، در پایان چهره معشوق را به او نشان میدهد.
هوش مصنوعی: وقتی که یک عاشق در سختی و مشکلات صبر و تحمل میکند، در نهایت مانند خورشید درخشان و با زیبایی خیرهکننده خواهد شد.
هوش مصنوعی: وقتی عاشق با مشکلات روبهرو میشود، در آغاز کار، همهچیز را با واقعیتهایی که بر او میگذرد، مینویسد و رقم میزند.
هوش مصنوعی: چون عاشق به خوبیها و بدیها نگاه میکند، در واقع یک حقیقت را میبیند و دیگری را نمیبیند.
هوش مصنوعی: زمانی که عاشق در مشکلات و سختیها قرار میگیرد، در حقیقت در اوج تجلی و ظهور وحدت و یکپارچگی هستی را مشاهده میکند.
هوش مصنوعی: وقتی که محبوب را در برابر بلا و سختی میبینم، آرامش جانم در اینجا بستگی به او دارد.
هوش مصنوعی: هر که در سختی و بلا به دنبال خواستهاش باشد، در نهایت ممکن است به آنچه میخواهد برسد و مشکلاتش حل شود.
هوش مصنوعی: درِ یقین باز شده است و حقیقت، هم آغاز و هم پایان را در خود دارد.
هوش مصنوعی: هر چه در حقیقت نزدیکی و نزدیکی بیشتری وجود دارد، آن حقیقت در وجود خداوند به وضوح نمایان است.
هوش مصنوعی: دوگانگی کنار گذاشته شده و دوباره به یکتایی رسیده است. در نهایت، حقیقت از ابتدا و انتها به وجود میآید.
هوش مصنوعی: فردی که به شدت تحت تأثیر عشق و نزدیکی به محبوبش قرار گرفته و این احساسات عمیق او را به حالتی از فنا و زوال کشانده است.
هوش مصنوعی: فرصت گذراندن و از دست رفتن، به بقای چیزی تبدیل شده است، و راز دیده شدن در آن بلا (مصیبت) این است که همه چیز دوباره مشاهده میشود.
هوش مصنوعی: کسی که به کمال عقل رسیده است، تمام مشکلات و سختیها را تجربه کرده و حالا به حقیقتی عمیق دست یافته است.
هوش مصنوعی: من با استفاده از پرگار، نقطهای برای خود مشخص کردهام، اما اینجا نمیخواهم از آنها دوری کنم.
هوش مصنوعی: با دل خود آتشی را شعلهور کرده و از گردن خود، تمام خوبیها و بدیها را کنار گذاشته است.
هوش مصنوعی: واقعیت، هر چیزی که در دنیای مادی به نظر میرسد، در واقع به زمان و مکان وابسته است و گذراست. اما چیزی که از آن فراتر میرود، همواره باقی و پایدار است و میتواند به نوعی به بینهایت و جاودانگی لینک داده شود.
هوش مصنوعی: با یقین و اطمینان، مانند آبی که در زمان رسیدن به او به وجود آمده، جان انسان در زیبایی او منعکس میشود.
هوش مصنوعی: آشکار است که سرنوشت نهایی از آغاز کار معلوم میشود.
هوش مصنوعی: وقتی میگویی که اینجا پایدار ماندهای، مانند دریا هستی که همیشه در حال تلاطم و هیجان است.
هوش مصنوعی: حقیقت برای روح مانند یک خواسته است که اگرچه به وصال و ارتباط نزدیک برسد، اما در این دنیا یا محیطی که در آن هستیم، وجود ندارد.
هوش مصنوعی: حقیقت به دنبال شناخت اصل و ماهیت خود است و در این جستجو، اسرار و رازها را به زبان میآورد.
هوش مصنوعی: آنچه در اصل وجود دارد، در حقیقت و به وضوح مشخص است و کسی نمیتواند آن را انکار کند.
هوش مصنوعی: برای حفظ پردهای که مانع آشکار شدن حقیقت میشود، باید تا جایی که ممکن است در برابر چالشها مقاومت کنیم، زیرا در نهایت، حقیقت از بین نمیرود و زنندهترین واقعیتها خود را نشان خواهند داد.
هوش مصنوعی: کسی که در مسیر سیر و سلوک قرار دارد، نمیتواند به تمامی حقایق و معانی دست پیدا کند، مگر آنکه به نهایت وصل و اتحاد برسد.
هوش مصنوعی: وقتی کسی به این حقیقت پی ببرد که وجود حقیقی چیست، در نهایت درک میکند که جسم و ظاهر آن به زودی ناپدید خواهد شد.
هوش مصنوعی: زمانی که به وصال او دست پیدا کنی، حقیقت و واقعیات نمایان میشوند، مثل اینکه مغز از پوست و قشر بیرون میآید.
هوش مصنوعی: وقتی که مغز از پوستهاش جدا میشود، در اینجا حقیقت واقعی و خالص آن نمایان میشود.
هوش مصنوعی: اگر انسان با دقت و آگاهی نگاه کند، همه چیز را به زیبایی و به بهترین شکل میبیند.
هوش مصنوعی: اگر به ظاهر و سطح چیزها نگاه کنیم، تنها پوست و ظاهر آنها را میبینیم، اما برای درک حقیقت عمیق و واقعی، باید به عمق و باطن آنها توجه کنیم تا رازهای نهفته آشکار شوند.
هوش مصنوعی: تن را در عشق واگذار کن و از عشق بهرهور شو، چرا که زیبایی معشوق تو را میهمان میکند. به او بنگر و زیباییاش را دریاب.
هوش مصنوعی: اگر در عشق به کار خود ادامه دهی، باید به مانند عاشقان شکیبا و پایدار باشی.
هوش مصنوعی: اگر در عشق خود را کاملاً تسلیم کنی، میتوانی به جاودانگی و بینهایت برسید و نام و نشانی از خود باقی نگذاری.
هوش مصنوعی: اگر در عشق خود را فدای دیگری کنی، این فداکاری باعث میشود که نامت جاودانه بماند و به نوعی از فنا نجات یابی.
هوش مصنوعی: تن تنها در عشق زندگی میکند و به زیبایی وصال او نگاه میکند. جز او هیچ چیز دیگری اینجا زیبا نیست.
هوش مصنوعی: اگر در عشق وارد شوی، به ده راز دست میابی و حقیقت چهره محبوب را ظاهر میسازی.
هوش مصنوعی: بدن خود را در برابر عشق فدای خدا کن، زیرا تو مانند پیامبران هستی و باید سختیها را تحمل کنی.
هوش مصنوعی: اگر در عشق به عمق بروی، در نهایت این جسم و ظاهر تو از بین خواهد رفت و تنها حقیقت عشق باقی میماند.
هوش مصنوعی: بدن خود را در به عشق سپار، با دل و جان؛ چرا که عشق میتواند به تو زندگی ابدی عطا کند.
هوش مصنوعی: در عشق، خود را رها کن و از خودت بگذر. اگر مرد راهی هستی، به خودت ننگر و فقط به عشق توجه کن.
هوش مصنوعی: تن خود را در عشق فدا کن و این جسم را در حقیقت باز کن؛ جسم را با نام و حقیقتش شناسایی کن.
هوش مصنوعی: اگر در عشق غوطهور شوی و خود را آزاد کنی، به راستی که میتوانی جانت را سرشار از زندگی و خوشبختی کنی.
هوش مصنوعی: در مسیر عشق، ده اصل را درون خود پیدا کن تا به وصل واقعی و حقیقی دست یابی.
هوش مصنوعی: اگر در عشق غرق شوی، وجودت به جایی میرسد که همچون جان میتوانی قلباً به او مرتبط شوی و به تمام وجود جانان تبدیل شوی.
هوش مصنوعی: بدن خود را در عشق فدای کن و سپس بیقرار و بینشان شو، در درون خود تمام وجودت را به عشق بسپار.
هوش مصنوعی: جسم خود را در عشق فدای کن و در جستجوی حقیقتی بینشان باش که در آن نیازی به هزینه نیست.
هوش مصنوعی: به خاطر عشق، تن را نادیده بگیر و درباره عشق سخن نگو. زیبایی را که نشانهای ندارد در عشق جستجو کن.
هوش مصنوعی: اگر در عشق به عمق و درک واقعی برسید، ده راز را خواهی یافت و دیگر درنگ نخواهی کرد.
هوش مصنوعی: اگر در عشق راهی میروی، از آن دور نشو، چرا که حقیقت را از سختیهای آن فرار نکن.
هوش مصنوعی: در عشق دچار درد و رنج شو تا حقیقت وجود خود را ببینی. اگر به راستی به این موضوع آگاهی داشته باشی، این کار را انجام بده.
هوش مصنوعی: ای دل زنده! در عشق رنج و سختی را تحمل کن و بیشتر از این در دنیای مادی ممانعت نکن.
هوش مصنوعی: هر کسی که در این دنیا با مشکلات و سختیها مواجه شود، به یقین در پایان کارش به وصال و ملاقات واقعی میرسد.
هوش مصنوعی: هر کسی که به عشق خود آسیب دیده باشد، دارای رازهای فراوانی است.
هوش مصنوعی: هرکس که در اینجا جان و زندگیاش را فدای عشق کند، مانند علم و پرچم، خود را در اینجا بلند و نمایان میکند.
هوش مصنوعی: هر کس در این دنیا جان خود را فدای عشق کند، درک حقیقت برایش روشن میشود؛ چون که بعد از مرگ، وحدت و یکپارچگی را میبیند.
هوش مصنوعی: مرد عاشق اگرچه در سختی و ناراحتی به سر میبرد، نباید نگران باشد زیرا در نهایت به وصال محبوب خواهد رسید.
هوش مصنوعی: در سالخوردگی و دشواری، محبوب کسی جانش را فدای دیدار کرده است که در این دنیا سرّ وجود او را میداند.
هوش مصنوعی: اگر بدانی که دیدار، خود دردی است، پس بدان که دردکش، به این درد آگاه است. تا زمانی که این درد خاص تو باشد، از دیگران پنهان میماند.
هوش مصنوعی: اگر به حقیقت و رازهای درونی خود پی ببری، همانند منصور به عشق خود گرایش پیدا خواهی کرد و از هر چیز جزئی دور میمانی.
هوش مصنوعی: ای دل، عطّار در وجود توست و تو خود اویی. پس چرا اینقدر در گفتگو دربارهی خودت غرق شدهای؟
هوش مصنوعی: در پایان کار، تو به نتیجهای نرسیدی و همچنان در پیچیدگیهای زندگی گم هستی.
هوش مصنوعی: تنها به خواستهات نرسیدی، چون هنوز در عشق به مرحلهای از وصل نرسیدهای.
هوش مصنوعی: تو نه آغاز و نه پایان حقیقت را نمیدیدی، با این حال به حقیقت نرسیدی.
هوش مصنوعی: چرا تو در صحبت کردن با من تردید کردهای و در جستجوی خود گم شدهای؟
هوش مصنوعی: تو هیچ چیزی را گم نکردهای زیرا در این مکان، اصل و اساس خودت را داری و به همین خاطر به وصلی دست یافتهای.
هوش مصنوعی: وقت سکوت و آرامش تو هنوز فرا نرسیده است، ای کسی که در دل خود دلایلی قوی و روشن داری.
هوش مصنوعی: زمانی که انتظارش را داشتی که سکوت کنی، حالا که عشق برایت روشن و واضح شده، دیگر آن زمان نیست.
هوش مصنوعی: هنوز زمان آرامش و سکوت نرسیده است و تو هنوز جایگاهی برای آرامش و استراحت نداری.
هوش مصنوعی: وقتی که در دل کسی شوق بیان داستانی وجود دارد، زمان سکوت و سکون برای او نمیآید.
هوش مصنوعی: وقتی که وقت سکوت و آرامش نرسیده، به دیدار نروید؛ تا وقتی که کاملاً غایب شدهاید.
هوش مصنوعی: زمانی برای سکوت فرا نرسیده است، چون منصور، زمانی که در تمام جهان مشهور شد.
هوش مصنوعی: زمانی که سکوت بر دنیا حاکم میشود و مردان حقیقت را بگویند، تو هم باید از آن تن خود را کنار بکشی و به حقیقت نزدیک شوی.
هوش مصنوعی: به تو میگویم که اینجا دلیلی برای صحبت کردن نیست. تو بیشتر از این چیزی برای گفتن نداری و نباید به آن بپردازی.
هوش مصنوعی: چون تو دارای اصل و نسب و ارتباط هستی، بگو تا بعد از این چیزی برای جستجو باقی نمانده باشد.
هوش مصنوعی: هرچند درباره محبوب سخن میگویی، اما تنها به بیان ویژگیهای او بپرداز. زیرا در نهایت، باید به واقعیتهای موجود توجه کنی.
هوش مصنوعی: عقل و جانت از دستت رفته و فقط دل و وجودت باقی مانده است.
هوش مصنوعی: ای دل بیچاره، کمال تو نتیجهی تلاش و سختیهایی است که در نهایت به آن رسیدهای.
هوش مصنوعی: شما در نهایت به کمال رسیدید، اما به ناگاه پردهای که شما را میپوشاند و از دیگران جدا میکرد، به زمین افتاد.
هوش مصنوعی: به اوج کمال خود رسیدی و در اینجا به حقیقت واقعی خود پی بردی، که این امر باعث شده احساس حقارت کنی.
هوش مصنوعی: به نهایت کمال خود رسیدی، و اینجا بدون داشتن شکل و صورت، زیباییات را به نمایش گذاشتهای.
هوش مصنوعی: شما برای رسیدن به کمال، نشانهای نداشتید و وقتی به حقیقت پی بردید که به محبوب واقعی خود رسیدید.
هوش مصنوعی: کمال تو از همان ابتدا بدون هیچ علامتی بوده، و تو وقتی که به بینشان رسیدی، آن را دوباره پیدا کردی.
هوش مصنوعی: شکوه و زیبایی تو در اینجا بدون نشانی وجود داشت، و در واقع، تو فقط وجود داشتی و همین جا بودی.
هوش مصنوعی: کمال واقعی تو در نزد حق قرار دارد و از آن رو، نشانهای از این کمال در صورت و ظاهرت وجود ندارد. پس تنها نشانه، حق است که باید به آن توجه کرد.
هوش مصنوعی: کمال و زیبایی تو هیچ نشانی از محبوب نداشت، همانطور که مغز از پوست خارج میشود.
هوش مصنوعی: کمال و زیبایی تو نشانهای از محبوب است. از این رو، حقیقت چهره معشوق را میتوانی در دل خود ببینی.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که در ابتدا نشانی از کمال وجود نداشت، اما اکنون با دیدن جلال و عظمت تو، به درک آن رسیدهام.
هوش مصنوعی: کمال تو بیهیچ نشانی، به طور پنهان و پیدا، نمایان شد.
هوش مصنوعی: کمال و زیبایی تو در اینجا به وضوح نمایان شده، به گونهای که پیش از این، وجود بینشان و نامشخصی در اینجا بود.
هوش مصنوعی: عاشقان راز و رمزهایی که در دل دارند، در اینجا به کمال رسیدهاند و همه چیز را با چشم دل مشاهده میکنند.
هوش مصنوعی: عرفا کمال تو را در اینجا مشاهده کردند و از این در به حقیقت بینا شدند.
هوش مصنوعی: اگر به خود و تواناییهایت با اطمینان و یقین نگاه کنی، به کمال و بهترین حالت خود خواهی رسید.
هوش مصنوعی: در ابتدای کار، آنقدر به وضوح و روشنی مسائل را بیان کرده که هیچکس نتوانسته است از آن خود چیزی به درستی درک کند.
هوش مصنوعی: در اینجا به معنای این است که درهای علم و آگاهی بهروی انسان باز است، اما کسانی که نادان هستند، راه و مسیر را نمیشناسند. فقط دل آگاه میتواند به درستی از این آگاهی بهرهبرداری کند.
هوش مصنوعی: دروازهای به روی کسی گشوده است که بتواند درون پرندهای چون شهباز را ببیند.
هوش مصنوعی: در حقیقت، دروازهای باز است برای کسی که به راز و حقیقت نگریسته و دارای آگاهی و هوشیاری است. او از این در آگاهی و بینش خود محافظت میکند.
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده که دنیای بیرون برای افرادی با قدرت و آگاهی همچون شهبازان باز است و آنها میتوانند به درون تو بیایند و دردی که داری را ببینند و احساس کنند. این به نوعی نشاندهندهی vulnerability و نیاز به درک و همدلی دیگران است.
هوش مصنوعی: درود بر تو، ای گرانبهای جهان! دری به روی تو گشوده است و نباید اجازه دهی که کسی به راحتی و بدون زحمت به تو نزدیک شود.
هوش مصنوعی: در دل تنهایی خود هیچکس را طرد نکن، چون در پایان کار، همه آنها به سراغت خواهند آمد.
هوش مصنوعی: آیا ممکن است کسی که خود را به خطر میاندازد و از دیگران دور میشود، در خلوت و به دور از چشم دیگران، زیبایی و جذابیت خود را نشان دهد؟
هوش مصنوعی: تنها سر بریده عشق تو را میبیند و دیگری نمیتواند جزیی از حقیقت تو را درک کند.
هوش مصنوعی: هیچکس جز آن کسی که به دنبال توست، در اینجا نمیتواند چهرهات را ببیند.
هوش مصنوعی: تنها کسی که درد و رنج عشق تو را دارد میتواند چهرهات را ببیند و آن کسی که این احساس را تجربه کرده باشد، بهراستی میتواند به تو نزدیک شود.
هوش مصنوعی: کسی که تو را ببیند، فقط ناتوانی و ذلت تو را میبیند، زیرا هر بار که به تو فکر میکند، به یاد تحقیرهایی میافتد که تجربه کردهای.
هوش مصنوعی: تنها کسی که دلش برای تو تنگ شده است، تو را خواهد دید. وقتی که تو خود را به او نشان بدهی، او به درک و شناخت کامل تو خواهد رسید.
هوش مصنوعی: هیچکس به جز در سختیها و مشکلات، روی تو را نمیبیند، و کسی که به تو یقین دارد، در این بلاها نیز خوشحال است.
هوش مصنوعی: آیا کسی را دیدهای که در جهان، چهرهات را مانند منصور، از جسم و جان آزاد کرده باشد؟
هوش مصنوعی: کسی که زیباییهای تو را درک کرده، در واقع به شدت شیرین و دلنشین گشته و جان خود را در عشق تو فدای کرده است.
هوش مصنوعی: کسی که چهره زیبای تو را دیده است، از دل خود درد و رنج عشق را احساس کرده است.
هوش مصنوعی: کسی جز تو را در چهره زیبای خود نمیبیند، ای شاه بزرگ، که آمدهای تا همه را از آگاهی خود آگاه کنی.
هوش مصنوعی: کسی تو را با محبت و توجه دیده است که به خاطر این مهربانی، راه راست را به او نشان دادی.
هوش مصنوعی: کسی وجود دارد که در دلش چهرهٔ تو را دیده و تو به راهنمایی او پرداختهای.
هوش مصنوعی: کسی معشوق را دیده است که خودش را به خاطر او باخته و دلیرانه به پای او قربانی کرده است.
هوش مصنوعی: کسی که زیبایی تو را از نور و تجلیات دیده است، مانند منصور که از شدت نور و معنویت به مرتبهای خاص رسیده، در خود را نمیبیند و فقط به نور تو توجه دارد.
هوش مصنوعی: همه در انتظار و آرزوی این معما هستند، اگر اینجا سرباز باشند.
هوش مصنوعی: همه در آرزو و گفتگو هستند و تو در دل خود به دنباله چیزی هستی.
هوش مصنوعی: فردی که در جستجوی راهی برای شناخت خود است، جز راهی که در درون تو وجود دارد، نمیتواند راهی را بشناسد. در واقع، شناخت او به عمق وجود و روح تو وابسته است.
هوش مصنوعی: هر کسی که به قلب و درون تو وارد شود، به حقیقت و راز وجود خود پی خواهد برد.
هوش مصنوعی: اگر این پرده را که همین جا کنار زدی، حقیقت وجودی خود را در راز پنهان کردهای.
هوش مصنوعی: تو با این پرده، حضورت را در اینجا برای آدم ها ثابت کردی که بدون شک به تماشای تو آمدهاند.
هوش مصنوعی: در این مکان، از هر سو افرادی درخواست میکنند و همه در اینجا گم شدهاند.
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر این است که نشانهای از پرده یا پوشش در اینجا وجود دارد، اما مشخص نیست که کی دوباره تو را با عظمت و احترام خواهند دید.
هوش مصنوعی: در قلب و جان تو چه در پنهان و چه در نمایان، من میدانم که در عمق وجودت چه خبر است.
هوش مصنوعی: تو از نظر ظاهر نمینمایی، اما از درون به شدت تحت تأثیر و هدایت او هستی.
هوش مصنوعی: به طور قطع، رازهایی را که در درونت وجود دارد، فقط از طریق جستوجو در خودت میتوانی پیدا کنی و نه از طریق بیرون.
هوش مصنوعی: وقتی خورشید از بیرون به درون من میتابد، نورش باعث میشود که درونم پر از نور و روشنی شود.
هوش مصنوعی: از درون و بیرون تو نشانهایی از حقیقت وجود دارد، آیا میدانی که این نشانها چیست؟
هوش مصنوعی: دوستی و نزدیکی به محبوب در دل من جای دارد، هرچند که در ظاهر و از بیرون، این احساس مشخص نیست.
هوش مصنوعی: در اینجا میگوید که از دوری تو به شدت عذاب میکشم و مطمئنم که این رنج باعث یادگیری و رشد من شده است.
هوش مصنوعی: من غمهای زیادی را تحمل کردم و درد دلهای زیادی کشیدم، اما هیچ وقت نتوانستم از کوی تو دور شوم و به جایی بروم.
هوش مصنوعی: از راهی که به تو میرسد خارج نیستم، چون میدانم که هر دو (من و تو) در حقیقت یکی هستیم.
هوش مصنوعی: اگر در مسیر رسیدن به تو، دروازهای وجود نداشته باشد، هیچ حقیقتی جز یک راهنما وجود نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: مدتی طولانی در راه تو زحمتها کشیدم، گاهی بر روی زمین و گاهی در حالی که در خون غوطهور بودم.
هوش مصنوعی: در راه رسیدن به تو، بارها غم و اندوه را تجربه کردم، اما هیچ کس را نیافتم که در این مسیر همراهم باشد.
هوش مصنوعی: در مسیر محبت تو، بسیاری از ناتوانیها و مشکلاتم را تحمل کردهام و میدانم که تو از حال من آگاهی.
هوش مصنوعی: در این خیابان تو، بارها ذلت و humiliation را از افرادی بیاهمیت تجربه کردهام و همواره ناله و اشکالی از آن شرایط داشتهام.
هوش مصنوعی: تو میدانی که عطّار خسته است و در این مسیر دلش شکسته است، جانا.
هوش مصنوعی: اگرچه او به خودش سختی و محدودیتهایی تحمیل کرده، اما در دلش تو را میشکند و متوجه حساسیت و آسیبپذیری او هستی.
هوش مصنوعی: تو به دل شکستهات نگاه میکنی و از احساسات آن با خود او همیشه در ارتباطی.
هوش مصنوعی: از زمانی که همیشه در کنار تو هستم، همانطور که تو همیشه در وجود من حضور داری.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که همیشه وجود روشن و پاکت باعث شده است که او همیشه در حال مشاهده و درک دنیای مادی و خاکی تو باشد.
هوش مصنوعی: از آن زمان که در جلال و عظمت تو قرار گرفت، او نیز به کمال و تمامیت خود ادامه میدهد.
هوش مصنوعی: به خاطر نزدیکی و ارتباط مستمر با تو، محبوب من به عزت و عظمت تو دست یافته است.
هوش مصنوعی: هرگز چشم از تو برنمیدارم، حتی وقتی که به حوادث و موقعیتهای مختلف دچار میشوم، چون در اینجا همیشه یاد تو همراه من است.
هوش مصنوعی: به خاطر حضور تو، همیشه در قدرت و عظمت تو، فردی را دیدم که پیوسته به تو نزدیک است.
هوش مصنوعی: تمام حضور تو بر پایه یقین و باور است و بدان که این یقین، نخستین و اصلیترین حقیقت است.
هوش مصنوعی: همه کسانی که تو را دیدند، با یقین و اطمینان درک کردند که تو در نظر لطف و توجه او قرار داری.
هوش مصنوعی: تنها کسی که به وصال تو میرسد، میتواند عظمت و جلالت تو را درک کند و جز تو چیز دیگری نخواهد دید.
هوش مصنوعی: تو نیز در خودت به حقیقت واقعی خود پی ببری و آنچه را که در وجودت هست، شناسایی کنی.
هوش مصنوعی: هر لحظه تو لباس جدیدی به تن میکنی، اما من در این میان ثابت و پایدار هستم.
هوش مصنوعی: من از ابتدا تا انتها، فقط دیدن تو برایم اهمیت داشت و هیچ چیز دیگری وجود نداشت.
هوش مصنوعی: از این مقام، به کمال و مرتبهای رسیدم که اگر به وصال و اتصال هم میرسیدم، ممکن بود به چنین مرتبهای نرسم.
هوش مصنوعی: حقیقت، هرچند که به وضوح ظاهر شده، اما هنوز در لایههای خود نیازمند و خواهان معرفت و شناخت است.
هوش مصنوعی: تو مرا در درون پرده به خود نزدیک کردی و از این رو یقیناً من را در خاک و خون خود غرق کردی.
هوش مصنوعی: در عمق و راز درون تو، حقیقت وجود خود را گم کردهای.
هوش مصنوعی: من میخواهم که در پنهانی و در شأن و مقام خود، همواره بازگردی و دوباره به من نزدیک شوی.
هوش مصنوعی: وقتی که این پرده را کنار بزنی، در نهایت میتوانی خودت را به وضوح ببینی و با خودت ملاقات کنی.
هوش مصنوعی: آیا میکنی ملاقات با بیچارههایی که به دنبال تو هستند اما در پس پرده hidden تو میتازند؟
هوش مصنوعی: تو خود را به نمایش میگذاری و در میان هفت پرده، حقیقت را به سوی پادشاه هدایت میکنی.
هوش مصنوعی: من این پرده را از هم گسیختهام و به جرأت به وصال تو نگاهی انداختهام.
هوش مصنوعی: اما هر لحظه که حقیقتی را کشف کنی، پردهای دیگر از آن حقیقت نیز نمایان میشود.
هوش مصنوعی: اما ای جان، چون من این راز را چنین نگه داشتهام، خودت پرده را برای من نزن و راز مرا فاش نکن.
هوش مصنوعی: حقیقت وجود من را آشکار کن و چهرهام را از پشت این پرده به نمایش بگذار.
هوش مصنوعی: عاشقان را از درون رازها و احساسات خود آگاه نکن و با بیدلان به شدت رفتار نکن.
هوش مصنوعی: در اینجا میگوید که اینجا کسانی هستند که تماماً در تسلط و زیبایی تو گرفتار شدهاند و همهی آنها به خاطر لطف و ناز تو جان خود را از دست دادهاند.
هوش مصنوعی: اگر عاشق را بکشی، جایز است که با عاشقانت بازی کنی و سر به سرشان بگذاری.
هوش مصنوعی: در این میدان، همه از نزدیکی تو به خودشان احساس نیاز و طلب میکنند. همه به نوعی از وصل تو بهرهبرداری میکنند و هرکسی انتظار دارد چیزی از تو بگیرد.
هوش مصنوعی: در این میدان نبرد، خون و غم تو گریبان گیر بیچارگانت شده است.
هوش مصنوعی: در این میدان، درگیری و جدل زیادی وجود دارد، اما تو حتی در این شرایط هم رحم و شفقتی نسبت به دیگران نشان نمیدهی.
هوش مصنوعی: در این میدان، وقت گفتگو نیست؛ بهتر است که با قدرت و انرژی خود، مانند گردانندهای که توپ را به سمت دروازه پرتاب میکند، اقدام کنی.
هوش مصنوعی: در این میدان، من به تو گفتهام که رازهای درونم را از بدنت جدا کنم، انگار که آنها را به سمت تو پرتاب میکنم.
هوش مصنوعی: در این موقعیت، من رازهایی را که داشتم افشا کردم و تمام حقایق را به وضوح بیان کردم.
هوش مصنوعی: در اینجا، من در صحنهای با عشق تو بازی کردم و با کلامی پر از شوق و محبت، احساساتم را بیان کردم. این احساساتم به قدری واقعی و عمیق بود که نمیتوانستم به انتخابهای دیگر فکر کنم.
هوش مصنوعی: در این میدان هر لحظه به مبارزه و چالش میپردازم، زیرا هر بار که به حقیقت نزدیک میشوم، آن را با صدای بلند بیان میکنم.
هوش مصنوعی: در این میدان با تمام توانم تلاش میکنم تا تو را ببینم، اما در این حال تو را میبینم و در عین حال ناپدید میشوی.
هوش مصنوعی: در این میدان عشق، ثابت و استوار هستم و در این رقابت، نشان حقیقت را به دوش دارم.
هوش مصنوعی: در این میدان من مانند یک گوی خسته و فرسوده افتادهام، که در نهایت به سرنوشتش ختم شده و به خاطر شکست چوگان نابود شده است.
هوش مصنوعی: در این میدان، اگر مشغول جنگ و نبرد هستی، لحظهای از حرف زدن درباره عشق نغف کن.
هوش مصنوعی: ای عطّار، از این سخنان بیهوده دست بردار و به بجای گوی بازی کردن، حقیقت را درک کن، تا کی میخواهی در این دنیای فانی سرگرم حرفهای بیمحتوا باشی؟
هوش مصنوعی: در میدان عشق، مانند عطّار (عاشق) سرگردان نباش، چون دلدار را تو نمیتوانی به آسانی پیدا کنی.
هوش مصنوعی: بهتر است در این میدان حرفهای بیهدف و بیفایده نزنیم، زیرا رازهایی وجود دارد که گفتن آنها مناسب نیست و ممکن است تو را دچار دردسر کند. نگاه کن که دوش در این میدان، سر تو همانند گوی است که هر لحظه ممکن است به این سو و آن سو بیفتد.
هوش مصنوعی: وقتی میگویی در این میدان خودت را رها کن، مانند این است که بر روی چوگان بیفکن. یعنی به هیچ چیز وابسته نباش و آزادانه عمل کن.
هوش مصنوعی: نردبان و بازی را کنار بگذار و رها کن، چرا که اکنون میبینی که محبوبت به تو نزدیک شده است.
هوش مصنوعی: دوستی و نزدیک شدن به محبوب، همچون بازی چوگان است و تو همچنان درباره این بازی و چگونگی وصل شدن به آن صحبت میکنی.
هوش مصنوعی: در مورد پیوند و ارتباط صحبت کن و زلف را به مانند چوب بازی چوگان بدان که دلبر، زلفش را همچون چوب چوگان میسازد.
هوش مصنوعی: دل تو همچون گویانی است که در زلف عشق میچرخد و همیشه در حال گفتگو و تبادل احساسات است.
هوش مصنوعی: زلف او مانند چوبی است که دلها را به بازی میگیرد و در این میدان زندگی، دلها در گرد و غبار افتاده و شلوغی به پا شدهاند.
هوش مصنوعی: در این میدان، مانند گوی که بر زمین افتاده، دل عاشقان به شدت در تلاش و جستجو است.
هوش مصنوعی: دل تو مانند یک گوهر ارزشمند است که در این میدان پر از شگفتیها قرار گرفته و به تماشای آن مشغول است.
هوش مصنوعی: در این میدان، دلهای زیادی از درد و رنج خستهاند، مانند گویهایی که در بازی چوگان شکسته شدهاند.
هوش مصنوعی: در این میدان، دلهای زیادی به زمین افتادهاند، همانطور که گوی در خم چوگان به زمین میافتد.
هوش مصنوعی: در این عرصهای که با هم متحد هستیم، مانند این است که من در بازی چوگان همراه و همسفر یارم.
هوش مصنوعی: در این عرصه، به دنبال حقیقتی هستم و میخواهم از عشق و محبت محبوبم صحبت کنم.
هوش مصنوعی: من در این میدان عشق به گونهای خود را باختهام که گویی همه چیز را از دست دادهام.
هوش مصنوعی: به مانند گوی، خود را در این میدان به چالش انداختم و دوباره شکست خوردم.
هوش مصنوعی: اگر بخواهم سرم را باخت دهم، مانند کسی که عشاق را به خاطر آن چیزی شبیه میکند.
هوش مصنوعی: هرگاه که بدانم میخواهی مرا به شدت آزار دهی، ناگزیر باید این حقیقت را بگویم.
هوش مصنوعی: در این میدان، تو مانند منصور هستی؛ به مانند منصور به سوی دار حرکت کن.
هوش مصنوعی: توصیف یار و میدان به قدری نیست که بتوان در موردش به راحتی صحبت کرد یا بازی کرد.
هوش مصنوعی: در دل من احساسات و معانی زیادی وجود دارد که نمیتوانم همه آنها را در این سر به کلمات تبدیل کنم.
هوش مصنوعی: در وجود هر انسانی، معانی و مفاهیم زیادی وجود دارد که فراتر از آن است که بتواند در جسم مادی او محدود شود.
هوش مصنوعی: حقیقت عمیق و رازگونه در دل نمیگنجد، با این حال من به واسطه دوستی به آن رسیدهام.
هوش مصنوعی: حقیقت وجود در این مکان نمیگنجد؛ بنابراین، ذرات آن را اینجا پنهان میکنم.
هوش مصنوعی: حالا وقت آن رسیده که چندان در مورد تو صحبت نکنم و به دنبال حقیقت بگردم.
هوش مصنوعی: تو با ما هستی و ما توانایی تحمل این زندگی را نداریم و در این آرامش هم آرامش نداریم.
هوش مصنوعی: تو با ما هستی و ما از وجود تو به وجود آمدهایم، ما به خاطر عشق تو زندگیمان را سپری میکنیم و به دنبالش هستیم.
هوش مصنوعی: اگر دربارهٔ پیوند ما زیاد صحبت کردیم، به این دلیل بوده که رازهای زیادی را کشف کردهایم.
هوش مصنوعی: مرا از اینجا بیرون ببر، تا از این وضعیت رهایی یابم و تنم را از این تشنگی و درد رها کن.
هوش مصنوعی: من نمیخواهم این ظاهر را در این جا، زیرا که تا کی باید اینهمه هیاهو و بلوا را تحمل کرد؟
هوش مصنوعی: دلم از صحبتهای بیهوده پر از غم شده و دیگر توان شنیدن صحبتها را ندارم.
هوش مصنوعی: جانم به قدری از خودم خالی و پاک شده است که آرزو میکند که به خاک بپیوندد و به خاک تبدیل شود.
هوش مصنوعی: جانم به قدری از خودم بیزار شده که حقیقتی را به وضوح بیان کرده است.
هوش مصنوعی: برو و خود را از خاک آلوده پاک کن، خوشحال باش و از عطّار (عطاری که عطرها و اسرار را میفروشد) این رازها را بگوش بسپار.
هوش مصنوعی: برو ای خاک، به جایی که از آن آمدهای، چرا که در اینجا نمیتوانی روح و زندگیات را بیابی.
هوش مصنوعی: برو ای خاک، تو هم به زوال و نابودی برو و به جایی برو که در آن جا زندگی جاودانه و ماندگاری وجود دارد.
هوش مصنوعی: برو و خاکی که هستی را بگذار و به اتحاد و پیوستگی بپرداز، زیرا در درون خودت میتوانی پیوند و اتصال را پیدا کنی.
هوش مصنوعی: برو ای خاک، در حقیقت دیدار، تو هم در خودت ناپیدا شو.
هوش مصنوعی: به پیش برو ای خاک، در حالی که به یقین نگاه میکنی، در درون خودت را ببین که از کجا آمدهای.
هوش مصنوعی: به جلو برو و در وجود خود، حقیقت را دوباره ببین و از روی خودت به خودت نگاهی بیفکن.
هوش مصنوعی: به آنجا برو و در مسیر عشق حقیقی ناپدید شو، زیرا تنها در این راه میتوان به حقیقت دست یافت.
هوش مصنوعی: برجسته و ارزشمند، ای خاکی که در عمق زمین پنهان شدهای، که سالهای زیادی را در سختی و رنج پشت سر گذاشتهای.
هوش مصنوعی: برو ای خاک، تو که در این خانهای، به این فکر کن که در نهایت، به یکی از مراحل وحدت و اتحاد تبدیل خواهی شد.
هوش مصنوعی: برو ای خاک و به رازهای خودت گوش بده، از خودت ببین که شروع واقعی تو کجاست.
هوش مصنوعی: برو و خودت را به طور کامل از هر چیزی که هستی پاک کن، تا بتوانی به حقیقت وجودت دست یابی و از خود بیخبر شوی.
هوش مصنوعی: در لحظهای که در ملاقات با محبوب خود قرار میگیری، خود را فراموش کن و بدون هیچ شک و تردیدی به عشق و زیبایی او توجه کن.
هوش مصنوعی: به خانهی خود برو و از خود را از وابستگیها و سختیها رها کن، زیرا هدف تو به این شکل به دست خواهد آمد.
هوش مصنوعی: خودت را فدای عشق و محبت خدا کن، زیرا اگر بخواهی به حقیقت نزدیک شوی، باید از ظاهر خود بگذری و به عمق و جوهر وجود خود برسید.
هوش مصنوعی: اگر از خودت و دنیای مادی بگذری و به نوعی نابود شوی، آنگاه میتوانی معشوق واقعیات را ببینی و به راز وجود خودت پی ببری.
هوش مصنوعی: فنا شو یعنی خودت را از بین ببر تا بتوانی به رازها و اسراری دست یابی. من تو را از خودم آگاه میکنم.
هوش مصنوعی: برای رسیدن به حقیقت و پاکی، باید خود را از مادیات رها کنی و به مرتبههای بالاتر روحانی نزدیک شوی. تا زمانی که به خاک و دنیای مادی وابستهای، نمیتوانی به صفات و ویژگیهای والای حقیقی دست یابی.
هوش مصنوعی: فنا شو و خود را در رازهای بینهایت گم کن؛ تا زمانی که به معشوق دست یابی، باید از هر چیز دیگر جدا شوی و بینیاز گردی.
هوش مصنوعی: از خودت بگذَر و به خاک تبدیل شو، تا از غیر خودت، حقیقت و راز را دریابی و همه چیز برایت آشکار گردد.
هوش مصنوعی: به خود فراموشی دچار شو، ای خاک، چرا که وقتی به دیدار تو خواهیم آمد، هر راز و مطلبی را با تو در میان خواهیم گذاشت.
هوش مصنوعی: خود را از دنیا فنا کن و مثل خاک باش، اجازه بده که باد تو را به حال خود رها کند و این خیال را در سر داشته باش که هر چه هست، در گذر است.
هوش مصنوعی: به فنا برو و به خاک تبدیل شو، به آنچه در اینجا وجود دارد نگاه نکن که همه چیز به باد خواهد رفت.
هوش مصنوعی: از خودت رها شو و مانند خاک و باد بیاعتنا باش. به یقین، در برابر محبوب واقعیات سر بلند کن.
هوش مصنوعی: از خودت دور شو و به آفرینش طبیعی دقت کن، در دل وجودت رازهای نهفتهای را مشاهده کن.
هوش مصنوعی: برای جاودانه ماندن، خود را به فراموشی بسپار و مانند خاک و باد در اینجا بگذار.
هوش مصنوعی: خود را رها کن و به ناپدید شدن تن و جسم خود بپرداز؛ بگذار عناصر خاک و باد در وجودت نفوذ کنند و از خودت عبور کن.
هوش مصنوعی: از خودت خالی شو و موانع را از جلو بردار، زیرا در این فراموشی، رازهای بسیاری را در مییابی.
هوش مصنوعی: با خاک و آب در اینجا یکی شو و به او بگو که با او بودهای و به او توجه کن.
هوش مصنوعی: خود را فراموش کن و به حالت فنا برس، تا بتوانی به وصال او نائل شوی، همانطور که او در نور و عظمت خودش تجلی دارد.
هوش مصنوعی: به خودت پایان بده و مانند خاک و آتش بسوز، تا حقیقتی که مانند آب در آتش درخشان است، نمایان شود.
هوش مصنوعی: به وجود خود خاتمه بده، و از قید و بندهای مادی مانند خاک و آتش آزاد شو. حقیقتی که در عمق وجود دارد، میتواند مرزهای بین آب و آتش را نیز نابود کند.
هوش مصنوعی: اگر خود را نابود کنی، میتوانی یکی را ببینی. در نهایت، این اصل این بنا است که نمیتوان از آن فرار کرد.
هوش مصنوعی: از یک اصل و ریشه آمدهاید و در اینجا با همدیگر به خوبی کنار آمدهاید.
هوش مصنوعی: هر چهار دوست شما که با عقل و تفکر شما همخوانی نداشته باشند، به زودی از بین خواهند رفت و فقط ظواهر آنها باقی میماند، مانند اینکه پوست باقی بماند اما مغز حذف شود.
هوش مصنوعی: شما در پی معاشرت با حقیقت هستید و در این مسیر به زودی از هر چهار جهت (وجود) ناپدید خواهید شد، چون در این خانه (جهان) چیزی از آن باقی نخواهد ماند.
هوش مصنوعی: شما در مسیر روحانی باید خود را فراموش کنید و به وحدت و یکپارچگی با دیگران برسید. در این حالت، تمام تفاوتها و جداییها از بین میرود و به درک عمیقتری از یگانگی و حقیقت زنده خواهید شد.
هوش مصنوعی: هر چهار عنصر وجودی شما به زودی از بین خواهند رفت و دیگر نه شکل شما باقی خواهد ماند و نه جسمتان.
هوش مصنوعی: شما در نهایت به زوال خواهید رسید، هرچند که به چهار تحقیق و بررسی بپردازید، زیرا در پایان تنها توفیق شما مهم است.
هوش مصنوعی: شما هر چهار نفر به زودی نابود خواهید شد، و در آن زمان حقیقت به صورت یگانگی ظهور خواهد کرد.
هوش مصنوعی: شما در نهایت از بین خواهید رفت و در وجود واحدی یکی خواهید شد؛ همانطور که در آیات الهی آمده است.
هوش مصنوعی: وقتی که خود را از چنگال زوال و فنا آزاد کنی، آنگاه میتوانی راز وصالی ابدی و بیپایان را مشاهده کنی.
هوش مصنوعی: وقتی که به فنا و نابودی میرسید، آنگاه مانند خورشید، وجودی درخشان و روشن را نمایان کنید.
هوش مصنوعی: پیش از آنکه شما را به اینجا بیاورند، ناپدید شدهاید.
هوش مصنوعی: با گذر زمان، وجود مادی و ظاهری محو و نابود میشود، اما حقیقت و ذات اصلی ابدی و پایدار میماند.
هوش مصنوعی: فرد دچار فنا و زوال شد، مانند آن که در ابتدا وجود داشت و حالا در اینجا دچار تغییر و تحول شده است.
هوش مصنوعی: در اینجا گفته میشود که موجودات و اشیاء در حقیقت خود به نوعی ناپدید و محو میشوند و تنها ذات بدون «چون» و «چرا» باقی میماند. به عبارت دیگر، همه چیز در نهایت به یک اصل بیچون و بینقص میرسد و خود را فراموش کرده و به آن ذات میپیوندد.
هوش مصنوعی: وقتی حقیقت از میان شما میرود، دیگر جا ندارد که در اینجا بمانید.
هوش مصنوعی: عزیزم، در این مکان دل و جانت نابود شدهاند، تا زمانی که در خودت وجود اصلی و حقیقیات را پیدا کنی.
هوش مصنوعی: حقیقت در نهایت در زندگی شما ظاهر میشود، و در این فرآیند، فنا و عدم وجود خود را نمایان میکند.
هوش مصنوعی: حقیقت مانند یک اصل و جوهر است که در هر یک از هفت سرزمین موجودیت دارد.
هوش مصنوعی: وجود انسان به وسیله حضور شما به حقیقت پیوسته و اکنون در اینجا از میان رفته است.
هوش مصنوعی: انسان از دنیا و زندگی مادی دل کند و به سوی حقیقت و دوست یگانه روی آورد.
هوش مصنوعی: شما در این زمان به گونهای هستید که گویی در اینجا فقط نقشی را ایفا میکنید.
هوش مصنوعی: به شما خبر دادم که از خودتان آگاه شوید، زیرا در نهایت به نیستی خواهید رسید.
هوش مصنوعی: به شما گفتم که رازهایی را مشاهده کردید، اما آیا تا چه زمانی از حقیقت بیخبر خواهید ماند؟
هوش مصنوعی: به شما خبر میدهم که خداوند همهی شما را از این بند رها میکند.
هوش مصنوعی: به شما اطلاع دادم که در حال حاضر اوضاع تغییر کرده است و اگر مایل باشید، در این زمان تغییراتی در کار است.
هوش مصنوعی: شما تا زمانی که خبر داشته باشید، از وجود خودتان غافل نشوید، زیرا حقیقت نهایی این است که این وجود شما در واقع لقای عشق و وصال است.
هوش مصنوعی: در پایان هر چهار انقطاع و جدایی وجود دارد، از این ظاهر مادی فریبنده، تنها طلب استمرار و دوام داشته باشید.
هوش مصنوعی: اگر به این شکل بمانید، هرگز نخواهید توانست از مفاهیم عمیق زندگی در اینجا به جاودانی برسید.
هوش مصنوعی: در این حالت، شما برای همیشه باقی نخواهید ماند و باید به سوی نور و روشنی بروید، مانند خود خورشید.
هوش مصنوعی: باید رفت و چارهای نیست، پس چرا نگران هستید وقتی که در نهایت همه ما یک زندگی داریم؟
هوش مصنوعی: در نهایت، در زمان دیدار، چهرهات به گونهای خواهد بود که نشان از وجودت را به خوبی نمایان میسازد.
هوش مصنوعی: وجود شما در تمام اشیاء به صورت پنهان است و در آن لحظه خاص، به وضوح نمایان میشود.
هوش مصنوعی: وجود شما در جزئیات و کل عالم به گونهای به نمایش درمیآید که در حقیقت، این وحدت را به وضوح میتوان مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: ظاهر شما یکسان است، هرچند که در اینجا اختلافهایی وجود دارد.
هوش مصنوعی: شما ابتدا در عمق وجود خود به وحدت و یکی شدن با حقیقت میرسید و سپس در دنیای بیرون ظهور میکنید.
هوش مصنوعی: اگر بخواهید مانند خورشید باشید و درخشش خاصی داشته باشید، باید از ابتدا تلاش کنید و همواره در این مسیر ثابت قدم بمانید. چیزی که میخواهید دستیابی به آن است، بایستی در طول زمان پایدار و مداوم باشد.
هوش مصنوعی: زمانی که عشق به حقیقت میرسد، معشوق شما را از احوال خود مطلع کرده و خبرهای دلنشینی در اختیارتان قرار میدهد.
هوش مصنوعی: در پایان، حقیقت نمایان میشود و آدمیان به دوستی و آشنا شدن با هم میرسند، درست مانند شناختن ذات و وجود خداوند.
هوش مصنوعی: اگر به دنبال حقیقت و آشتی با دوست خود هستی، باید موانع و حجابها را از سر راه برداری.
هوش مصنوعی: پرده را از چهرهات کنار بزن، چون حق شما اینجا به شما پاسخ میدهد.
هوش مصنوعی: دل خود را از هرگونه حجاب و遮がید پاک کنید، زیرا هدف اصلی در درک و مشاهده قرار دارد.
هوش مصنوعی: این متن به ما میگوید که باید از موانع و مشکلات روحی و ذهنی خود بگذریم تا بتوانیم حقیقت و وجود معشوق واقعی را ببینیم. به عبارتی دیگر، زمانی که از حجابها و پوششها خلاص شویم، میتوانیم به درک عمیقتری از عشق و حقیقت وجودیامان برسیم.
هوش مصنوعی: حجاب و مانع را کنار بزنید، زیرا در اینجا همه ذرات به یک حقیقت و ذات واحد تبدیل میشوند.
هوش مصنوعی: اینجا پردهها را کنار بزنید تا حقیقت نمایان شود و بدانید که شما از خداوند دور نیستید.
هوش مصنوعی: حتماً حجاب و پردهها اینجا نخواهند ماند؛ ای زمین مقدس، در وضوح بروز کن.
هوش مصنوعی: پردهها و محدودیتها در اینجا دوام نخواهند آورد؛ در واقع، در وجود واقعی خود، از عقل و درک نادانانه فاصله بگیر و به حقیقتهایی که در آیات وجود دارد، توجه کن.
هوش مصنوعی: حجاب و مانع در اینجا نماند، آتش و شوق تو را به سوی پیوند و اتحاد نزدیک میکند.
هوش مصنوعی: به خانهات برگرد، ای شعلهی حقیقت، چرا که تو نیز به مانند آتش در آتش محو شدهای.
هوش مصنوعی: ای باد خوشبخت، به سوی خانه برگرد، چون گفتم که سر کُلتان بیچون و چراست.
هوش مصنوعی: شما از هم جدا خواهید شد تا خوشحال شوید، اکنون از این مکان ناخوشایند دور شوید.
هوش مصنوعی: از این مکان دور کنید از دل پاک حقیقت، آتش و خوشبویی و آب را با خاک.
هوش مصنوعی: دل انسان به جایی که عشق و نزدیکی واقعی وجود دارد، تعلق دارد؛ اکنون که حقیقت را با شما در میان گذاشتم، رابطهام را صادقانه بیان کردم.
هوش مصنوعی: در آن مکان که عشق به نهایت میرسد، همه چیز برای شما روشن و نمایان است و هیچ رازی در کار نیست.
هوش مصنوعی: در آن مکان، شما باید به یکدیگر نزدیک شوید و به وجود مشترکتان توجه کنید.
هوش مصنوعی: شما از ابتدا تا انتها، هیچگاه حقیقت وجود شما از وجود خودتان جدا نبوده است.
هوش مصنوعی: شما در هر زمانی و با هر دیدگاهی که به موضوع نگاه کنید، حقیقت همیشه برایتان روشن و واضح است، ولی در ابتدای کار، نشانی از پایان کار وجود ندارد.
هوش مصنوعی: شما در ابتدا و انتهای خود، حقیقت وجودتان برایتان آشکار است، اما در عین حال میتواند پنهان یا پیدا باشد.
هوش مصنوعی: شما از ابتدا تا انتها یکی هستید و فقط خصوصیات ظاهری شما تفاوتهایی دارند.
هوش مصنوعی: عجب از این که در آغاز، شما به آن شخصیت بزرگ و والا تعلق داشتید و این ارتباط باعث شد که به اصل و فطرت حقیقی خود نزدیکتر شوید.
هوش مصنوعی: شما بدون شک از آن حضرت عبور کردهاید و به سوی درک ویژگیهای عقل رفتهاید.
هوش مصنوعی: شما از آن وجود مقدس فاصله گرفتید، بدون اینکه او را ببینید. غیر از واقعیت توحید، هیچ چیزی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: از آن وجود مقدس که حقیقت او فراتر از وصف و صفتهایش قرار دارد.
هوش مصنوعی: آتش حقیقت از اینجا وجود دارد و آنجا به فنا میرود، تو آن را آشکار کردی.
هوش مصنوعی: به سمت باد در این مکان، به سمت آب برو، گردی در این مکان با سرعت و شتاب ایجاد میکنید.
هوش مصنوعی: به سمت زمین آمدهای و خودت از خاک تشکیل شدهای؛ حقیقت این است که تو نوری هستی که پاک و روشن است.
هوش مصنوعی: به دنیای خاکی پا گذاشتی با شادی و خوشی فراوان، اما در نهایت به دلیل عشق سرکش دچار مشکل و دشواری شدی.
هوش مصنوعی: تو به این دنیا آمدهای و خالق تو، سرنوشت تو را اینگونه رقم زده است.
هوش مصنوعی: به سمت زمین آمدی و در حالی که از ذات خود فاصله گرفتهای، در میان کوچکترین ذرات جهان شگفتی آفریدی.
هوش مصنوعی: تو از عالم روح به زمین آمدی، و این خود گواهی است بر حقیقت وجودت و ارتباطت با جان اصلی و محبوب.
هوش مصنوعی: تو به زمین آمدی و جان گرفتی، اما از حقیقت وجود خود پنهان شدهای.
هوش مصنوعی: به زمین آمدی و به رازهای شگفتی پی بردی که در وجود خود، شروع و پایانی وجود دارد.
هوش مصنوعی: تو ابتدا از آسمانها به زمین آمدی و اکنون محل زندگیات این کره خاکی شده است.
هوش مصنوعی: وقتی که از اینجا به آنجا میروی، مانند اسبی که به زمین میافتد، به سمت خاک میآیی.
هوش مصنوعی: به زمین آمدی و اثری از خود به جا گذاشتی، اما در نهایت، پیمان خود را در اینجا نادیده گرفتی.
هوش مصنوعی: تو به سمت زمین آمدی و به مانند باد تغییر کردی، با این شکل زودگذر از دنیای فانی به سرزمینی آباد تبدیل شدی.
هوش مصنوعی: تو به سوی زمین آمدی، با روح و قلبی پر امید، و انتظار داشتی که از زندگی نتیجهای بگیری.
هوش مصنوعی: به زمین آمدهای تا از تحول جدیدی برخوردار شوی و به حالت اصلی خود بازگردی.
هوش مصنوعی: تو به سمت خاک آمدی و حقیقت را به عیان مشاهده کردی؛ از خاکی که پنهان بود، حالا نمایان شده است.
هوش مصنوعی: به سمت خاک و زمین میروی و از ابتدا فقط به یاد باد و نشاط آن بودهای.
هوش مصنوعی: به دنیای مادی نظاره میکنی و در این جهان وجود داری، اما با نوری که از روشنایی و تجلی الهی نشأت میگیرد، همه چیز قابل مشاهده و درک میشود.
هوش مصنوعی: من به سوی زمین میروم و میدانم که حقیقت را در وجود تو مییابم، نوری بر نور.
هوش مصنوعی: به خاک رجوع کن، چون تو از آن پیدایی؛ اینجا جسم و جان تو به وضوح نمایان است.
هوش مصنوعی: به زمین نگاه کن تا ذات و حقیقت اینجا را ببینی که در اجزاء و ذرات این مکان پنهان است.
هوش مصنوعی: به سمت خاک میروی و رازهای وجودی و حقیقت ذات را به شکل پنهانی به نمایش میگذاری.
هوش مصنوعی: به سوی زمین و راز نامحدود زمان گذشته، به سمت آیندهات در حال حاضر.
هوش مصنوعی: سوی زمین آمدهای و با نور خود آن را درخشان کردهای.
هوش مصنوعی: تو به خاک میمونی و این سه چیز هم از تو هستند: تو خود به وضوح شناخته شدهای و ذاتت وصفی دارد.
هوش مصنوعی: به سوی خاک میروی و نور در درخشش است، اما این زمان هنوز از اسرار خداوند بیخبر است.
هوش مصنوعی: تو در این زمان مانند نوری هستی که در میان آتش قرار گرفته و به نقش و لکهای در آن تبدیل شدهای.
هوش مصنوعی: تو همچون نوری هستی که در این زمان به وجود آمدهای و از باد و آب، اثری در زمین به جا گذاشتهای.
هوش مصنوعی: تو روشنی این زمان هستی و قطعاً در آینده، همه چیز در دستان توست و میتوانی آن را پیشبینی کنی.
هوش مصنوعی: تو در این زمان به روشنی رسیدهای و در این مکان، هم آغاز و هم پایان را مشاهده کردهای.
هوش مصنوعی: تو مانند نوری هستی که در این دریا افتاده و به خاطر دل، شعلهای بر دل میافروزی.
هوش مصنوعی: تو درخشان و روشنایی، و در این دریای مخفیات، نور وجودت را به وضوح نشان دادهای.
هوش مصنوعی: تو نوری و در این جهان پر از زندگی، اکنون رازهایی هم مشخص و هم پنهان وجود دارد.
هوش مصنوعی: تو نوری هستی و در این دریای وجود، صفات و ویژگیهایی هم آشکار و هم پنهان وجود دارد.
هوش مصنوعی: تو نوری هستی که در این دوران درخشیدهای و زاده نشدهای، و در دل جسم، در را به سوی روشنایی گشودهای.
هوش مصنوعی: تو همچون نوری هستی که در هر لحظه وجود عالم و آدم را روشن میکند.
هوش مصنوعی: تو نوری هستی که در هر لحظه در دل و جان آدمی تابش میکنی و او را روشن میسازی.
هوش مصنوعی: تو مانند نوری هستی و در این لحظه، نوری را که دیدی، درک میکنی. در این لحظه، از همه چیز آگاه و متصل هستی.
هوش مصنوعی: تو در هر لحظه مانند نوری هستی، به زیبایی خودت نگاه کن و وجود خود را در انسانیت ببین.
هوش مصنوعی: تو مانند نوری هستی که در هر لحظه به درخشش خود ادامه میدهد، اکنون به روشنایی وجود خود نگاه کن و عالم را از نوری که خودت به آن میبخشی، مشاهده کن.
هوش مصنوعی: از نور توست که انسان از خاک ساخته شده است، و به واسطهی نور توست که او به هدف خود میرسد.
هوش مصنوعی: آدم به دلیل نور وجود تو نمایان شده و از گرمای وجودت پاک و پاکیزه گردیده است.
هوش مصنوعی: از نور توست که صحبتهای آدم به وجود آمده است، وقتی میگویی حقیقت و رمز و راز انسان در چیست.
هوش مصنوعی: نور تو سبب روشنایی جوهر دل است و همین نور جان را در این مکان به وصال رسانده است.
هوش مصنوعی: از نور توست که جوهر جان این خاک درخشان میباشد، مانند خورشید درخشان.
هوش مصنوعی: از نور توست که جوهر وجود ما نمایان میشود و تو در وجود ما و من تأثیر میگذاری.
هوش مصنوعی: نور تو به وضوح آسمانها را روشن کرده است، و تو حقیقت و وجود را در تمام جانها نمایان کردهای.
هوش مصنوعی: نور تو چنان است که مانند نور خورشید قابل دیدن است و اگر در آن غرق شوی، به همیشه ماندگار خواهی شد.
هوش مصنوعی: از روشنایی تو جوهر ماه نمایان میشود و با دیدن تو، ماه هر بار ذوب میشود.
هوش مصنوعی: تو به مانند نوری هستی که همه ستاره ها از آن ناشی میشوند. در حالی که تو در زمین هستی، ستارهها در وجود تو گم شدهاند.
هوش مصنوعی: نور توست که عرش و کرسی را روشن کرده و همواره حضورت در نور ایمان و پاکی نمایان است.
هوش مصنوعی: از نور تو مشخص است که در این لوح، قلمی نوشته است که تو را از همان جا به اینجا آورده است.
هوش مصنوعی: از روشنی تو، بهشت و حوری نمایان شده است و تو با وجود خود این مکان را به جایی مشهور تبدیل کردهای.
هوش مصنوعی: از تابش نور تو، همه دوزخ سرد و یخزده میشود.
هوش مصنوعی: از نور توست که دریا و کانیها و گوهرهای حقیقت برتری از هفت چیز سبز رنگ دارند.
هوش مصنوعی: در اینجا گفته میشود که حقیقت را مانند آتش میدانند و عشق را نیرویی سرکش و بیقرار. یعنی عشق و حقیقت هر دو انرژیهای شدیدی دارند که توانایی سوزاندن و تغییر دادن اوضاع را دارند.
هوش مصنوعی: این یک نور شگفتانگیز است که در آسمان ظاهر شده، اما نمیدانم چگونه به اینجا رسید.
هوش مصنوعی: در اینجا هرج و مرج و شلوغی به خاطر توست، زیرا این حال و هوای پرشور نیز به خاطر توست.
هوش مصنوعی: در اینجا نشانهای از صفات وجود دارد، اما در نهایت، شگفتیهایی از ناپایداری دیده میشود.
هوش مصنوعی: در این جا در وجود تو خلوص و ناب بودن وجود دارد، و در آن وجود مقدس شگفتی و شتاب و شدت خاصی مشاهده میشود.
هوش مصنوعی: در اینجا به این موضوع اشاره شده که با وجود بالاتر رفتن از یک سطح (علو) و رسیدن به سن رشد (بالغ شدن)، هنوز به خاطر رفتارها یا نگرشهایت، مثل یک کودک (طفل) باقی ماندهای. به عبارت دیگر، فردی که به لحاظ سنی بزرگ شده، اما هنوز از نظر عقل و درک، به سطح پختگی نرسیده است.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که از تلاش برای جلب توجه دیگران و افکار بیهوده دست بردار و به عمق وجود خودت نگاهی بینداز. به جای درگیر شدن با احساسات یا رفتارهای سطحی، باید بر روی شناخت واقعی خودت تمرکز کنی.
هوش مصنوعی: به طور خلاصه، این جمله به این معناست که نکن گرمی و شور و شعف در دل خود، چرا که عاشقان عالم از رازها و مخفیات تو آگاهند.
هوش مصنوعی: اگر برای مدتی از زندگیات بیخیال و بیتوجه باشی و فقط به خوشیهای زودگذر بپردازی، در نهایت به رشد و بلوغ نمیرسی و به نتایج ناپسند دچار خواهی شد.
هوش مصنوعی: حال و هوای دل را در هم نریز و از سر و سامان عاشق دیوانه دوری کن.
هوش مصنوعی: نکنید حرارت و شوقی که این حرارت پایدار نیست؛ حقیقت این است که نه خشکی و نه رطوبت به دائم وجود نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: هرچند که تو در این دنیا به صورت جسمی وجود داری، اما حقیقت وجود تو فراتر از این چهار قسمت است.
هوش مصنوعی: از یک سرچشمه بریز، تنها برای طلب خود. برای دو روز، با روح خود در آداب و احترام باقی بمان.
هوش مصنوعی: این جمله به این معنی است که چیزی که با تو و نزد تو حقیقت دارد، به خاطر تو خود را نادیده میگیرد و کنار میگذارد.
هوش مصنوعی: اگر آب تو هم از جوشیدن در دیگ حوصله به جوش بیاید، به نظر میرسد که تأثیراتی از ذاتی درونت را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: اگر کسی به خاطر تو احساس گرما و شادی میکند، نشان از آن است که حقیقتی در وجود تو پنهان است که با لطافت و ملاحتی خاصی در او تأثیر میگذارد.
هوش مصنوعی: اگر خاکستر هم در تو وجود داشته باشد، به مدت دو روز هم که شده، از تو شعاعی روشنایی باقی میماند.
هوش مصنوعی: اگر کسی روح و دلش قدرت و تاب آن را داشته باشد، نمیتواند به تو نگاه نکند.
هوش مصنوعی: تو نخواهی رفت و در پایان، دیگران تو را مینگرند.
هوش مصنوعی: مدتی را در آرامش و خوشی سپری کن و لحظهای را فقط به استراحت بپرداز و سپس به زندگی و مشکلات خود ادامه بده.
هوش مصنوعی: من دو تا را از خود دور میسازم تا جوهر وجود بلای تو، همه ذرات را تحت تاثیر قرار دهد و بگیرد.
هوش مصنوعی: با وجود این که رهروان تو مسیر خود را پیمودند، اما دلهایشان را از تو مطلع کردند.
هوش مصنوعی: تو از حقیقتی آگاه هستی، اما نمیدانی که آنچه آرزوش را داری، در اینجا موجود نیست.
هوش مصنوعی: به عمق وجود خود نگاه کن و جوهر واقعی زندگیت را ببین. از این جوهر به سمت چیزهای سطحی نرو.
هوش مصنوعی: به عمق وجود خود نگاه کن و ارزش واقعیات را بشناس. ای عزیز، در این دنیا درگیر ظواهر نشو و به اصل خود پی ببر.
هوش مصنوعی: به دقت نگاهی بینداز تا بتوانی از رنج و درد خود آگاهی پیدا کنی، اما از جان خود دور نشو تا دوباره قدرت دیدن و درک کردن را به دست آوری.
هوش مصنوعی: به دقت نگاه کن تا به درک عمیقتری از حقیقت دست یابی، زیرا در درون وجودت حالا موجودات و ویژگیهای خاصی وجود دارد.
هوش مصنوعی: به دقت نگاه کن تا بفهمی که چه چیزی از جان میگیردت؛ زیرا در این توجه، میتوانی دیدار معبود را در جان خود احساس کنی.
هوش مصنوعی: به اندیشه و توجه بپرداز تا به کمال درون و جان خود دست یابی، چرا که حقیقت به واسطهی همین توجه به تو خواهد رسید.
هوش مصنوعی: اگر به او نزدیک شوی و به درستی به سمت هدف کلی حرکت کنی، جایز است که موفق شوی و به موفقیت برسی.
هوش مصنوعی: ای آتش، خود را از جان جدا کن و تبدیل به حقیقت شو، زیرا با رهایی از جان، میتوانی موفقیت را به دست آوری.
هوش مصنوعی: ای آتش عیان، به جان من وصل شو؛ زیرا تو در وجود من نشانهای از بینشانی.
هوش مصنوعی: به خودت بیندیش و در اعماق وجودت را کشف کن. از جان و روح خود جدا شو و به کشف اسرار درونت بپرداز. در این مسیر، آتشسوزی را تجربه کن و در عین حال، خود را بازسازی کن.
هوش مصنوعی: شادی و خوشی مانند شمعی در وجود تو میسوزد و تو خود اکنون این را به وضوح در وجودت حس کردی.
هوش مصنوعی: تو از روح و جان آگاهی و میدانی که در این مکان چه خبر است. تو نیز از روح و جان خود در اینجا باخبر باش.
هوش مصنوعی: تو از روح و روان هستی و روح همواره در پاسخ به تو وجود دارد و همیشه در حال گفت و شنید با توست.
هوش مصنوعی: تو خود زندگی هستی و زندگی به وضوح از تو مشخص است؛ حقیقت این است که جوهر زندگی، جان است.
هوش مصنوعی: در اینجا گفته شده که همه چیز از یک منبع مشترک و واحد نشأت میگیرد و در حال حاضر در ذرات و موجودات مختلفی تجلی پیدا کردهاند. مفهوم این است که هر چیزی در جهان به یک ذات و ریشه واحد مرتبط است.
هوش مصنوعی: چرا در این مکان، یکی از دو نفر مشخص نشده و هیچکدام از آنها بهچشم نمیخورد؟
هوش مصنوعی: هر دوی شما به یک حقیقت و وجود مشترک تبدیل شدهاید، زیرا اصل وجودتان از ذات واحدی ناشی میشود.
هوش مصنوعی: شما هر دو از یک وجود هستید، اما به خاطر شکل ظاهریتان به نظر میرسد که جدا از هم هستید.
هوش مصنوعی: شما از یک منبع واحد به وجود آمدهاید و در دنیای خاک و آب خود را نشان دادهاید.
هوش مصنوعی: در اینجا، باد و آب برای شما حقی دارند و چیزی از شما میخواهند، اما خاک به زمین برمیگردد و پاک و زلال میشود.
هوش مصنوعی: شما در عالم پنهان، وجودی در خاک دارید و در واقع، همه شما در این دنیا وجود دارید و در دسترس هستید.
هوش مصنوعی: شما به خاک برخورد کردهاید و واقعیت او را بیشتر از موجودیتش درک کردهاید.
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که شما با خاک و زمین ارتباطی دارید و از آن طریق به حقیقت و واقعیتهای واضح و ملموس دست یافتهاید. در واقع، وجود شما در این دنیا به شما این امکان را میدهد که با حقایق عینی آشنا شوید.
هوش مصنوعی: شما را خاک میبیند، و حقیقتی روشن به وجود میآورد؛ روحی مانند گلستان دارید.
هوش مصنوعی: شما را در خاک قرار داد و از درون خود، نادانی، خودپسندی و تصورات را بیرون آورد.
هوش مصنوعی: شما را خاک میبیند و ذات بینهایت شما را در اینجا همچون چیزی بیمقدار میبیند.
هوش مصنوعی: حقیقت به واسطهٔ شما به طور کامل معلوم شد و هدف نهایی به وسیلهٔ شما به دست آمد.
هوش مصنوعی: حقیقت وجود شما از خاک است، و این ارتباط همواره در نور و وصال شما با خداوند برقرار است.
هوش مصنوعی: حقیقت به زندگی واقعی پیوست و از جانباز (یک فرد فداکار) به دست آمد. او از نور و آتش (نماد روشنایی و سختی) متوجه شد که در اینجا چیزهای پنهانی وجود دارد.
هوش مصنوعی: ایمان و یقین مانند نوری است که جان انسان را روشن میکند، در حالی که آتش به معنای درد و رنج است و تفاوتهای زیادی بین این دو وجود دارد.
هوش مصنوعی: اما چون هر دو نوع از این ماده و جوهر به یک منبع و اصل برمیگردند، بنابراین به ناچار یکی از آنها در اینجا برتر و برجستهتر میشود.
هوش مصنوعی: روح انسان نورانی است و به واسطهی این نور، بینایی و آگاهی حاصل میشود. این وجود نورانی از عالمی دیگر به این دنیای مادی آمده است.
هوش مصنوعی: یقین، نوری است که از ذات پروردگار میتابد و رازهای دنیا را روشن میکند.
هوش مصنوعی: یقین مانند نوری است که جان انسان را در خداوند گم میکند، و این نور همیشه همراه است و هرگز جدا نمیشود.
هوش مصنوعی: نفس انسان مانند نوری است که در آتش وجود دارد و این آتش نشانهای از زندگی و وجود اوست. این نور و حیات در این دنیا که پایدار نیست، به روشنی و گرمی آن آتش وابسته است.
هوش مصنوعی: مثل این است که جان مانند نوری است که در خاک افتاده، و از آن آتش بر فراز آسمانها شعلهور شده است.
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که انسان به طور کلی از وجود و ذات الهی برخوردار است و باید بداند که معبود و خالق جهان، همانا از آن ذات است. در واقع، انسان با هویتی که دارد، به نوعی جزء از کل الهی به حساب میآید و باید به این حقیقت واقف باشد.
هوش مصنوعی: حقیقت آتش به ویژگیهای آن برمیگردد، هرچند منبع و اصل آن از نور وجود است.
هوش مصنوعی: آب در اینجا به آرامی در جریان است و نشاندهنده عشق او است که بر دوشام سنگینی میکند.
هوش مصنوعی: باد بی سر و پا در حال گردش است و تو متوجه نمیشوی که این حرکت هر بار به یک جا و از جایی دیگر انجام میشود.
هوش مصنوعی: همه در جستجوی آویختگی هستند و آتش سوزانی که جان را میسوزاند، در هر جایی که بنگری، موجود است.
هوش مصنوعی: آنها طلبکار هستند و خواهان در وسط، به همین دلیل آب به همه سمتها در حال جاری شدن است.
هوش مصنوعی: آنها از کسی چیزی میخواهند و در جستجوی هدفی در وجودشان هستند، غافل از اینکه آنچه که به دنبالش هستند، در حقیقت همان معشوق و محبوب حقیقی در وجودشان است.
هوش مصنوعی: وقتی چیزی به عنوان هدف و خواسته در نظر گرفته میشود، به آن دست مییابند. مثل سالکانی که در مسیر خود به جلو پیش میروند.
هوش مصنوعی: وقتی محبوب در مقابل دیدگان قرار میگیرد، انسان نمیتواند از آنچه که هست جدا باشد و ناچار به احساسات و تأثیرات ناشی از آن دچار میشود.
هوش مصنوعی: وقتی محبوب در اینجا حضور دارد، چرا به دنبال میگردید؟ چرا به حقیقت و وجود خود توجه نمیکنید؟
هوش مصنوعی: چرا به دنبال چیزهایی میروی که به هدف نمیرسی؟ در عشق، باید به اصل و حقیقت برسید.
هوش مصنوعی: چون معشوق در اینجا در میان است، چهرهاش را جاودانه کرده است.
هوش مصنوعی: وقتی محبوب تمام نشانهها و جلوههای دیدار را به نمایش میگذارد، چرا همچنان در جستجوی او هستی ای دریای محبت؟
هوش مصنوعی: حقیقت مانند نوری است که هیچ شرط و محدودهای ندارد و خود را بدون هیچگونه محدودیتی نشان میدهد.
هوش مصنوعی: هزاران تصویر از خاکستر درون نفس و روح ما به وسیلهٔ حضور الهی شکل گرفته و به ما بخشیده شده است.
هوش مصنوعی: بسیاری از نمادها و جلوههای دنیا در اینجا نمایان است، در حالیکه حقیقت روح در آن موجودات نورانی است.
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به زیبایی و پیچیدگی آفرینش اشاره میکند و میگوید که با وجود هزاران شکل و نقش از خاک و ماتم، نمیتواند توصیف دقیقی از دیدار با معشوق و معبود خود بیان کند. او به نوعی به محدودیتهای کلام و فهم انسان در مقابل عظمت و زیبایی الهی اشاره میکند.
هوش مصنوعی: هزاران تصویر در خاکسترمند، نقاشی شده و خود اینجا به وضوح نشان میدهد.
هوش مصنوعی: در خاکستر هزاران تصویر و نشانه وجود دارد که چهره محبوب در آن نمایان شده است.
هوش مصنوعی: به هزاران تصویر و نقش در خاک نگاه کن، اما جز معشوق خودت به چیز دیگری توجه نکن.
هوش مصنوعی: هزاران شکل و تصویر از دیدار او در خاکستری که نشاندهنده جانان است، چهرهای پنهان در رازها دارد.
هوش مصنوعی: حقیقت در واقع همان جوهر وجود انسان است و این سر (سرنوشت) به دلیل اینکه همگی آن را با دیدهای پاک میبینند، از این حقیقت نشأت میگیرد.
هوش مصنوعی: حقیقت این است که خاک نشانهای از مکان نیست، بلکه در آن رازهای جهان به صورت نهفته وجود دارد.
هوش مصنوعی: چهار فرشته در جسم انسان ظهور کردند و از بالا به این دنیا راه پیدا کردند.
هوش مصنوعی: دو تا از طرف بالا و دو تا از طرف پایین به چشم میخورد، دو تا از وجود و دو تا در عشق عاشقانه.
هوش مصنوعی: در این بیت به این اشاره شده که دو عنصر اصلی یعنی آتش و باد از یک منبع بالاتر و حقیقی نشات میگیرند، و در پایینتر، این دو عنصر به چیزی دیگر تبدیل شدهاند که بهرهوری و آبادانی را به همراه دارد. به عبارت دیگر، از دو نیروی بنیادین، زندگی و رشد در زمین شکل میگیرد.
هوش مصنوعی: به دو عنصر توجه کن؛ یکی آتش و دیگری باد. به خوبی مشاهده میکنی که هر دو به نوعی برای زندگی و آبادانی اهمیت دارند.
هوش مصنوعی: یک عنصر آتش وجود دارد که ویژگیهای خاصی دارد و دیگری باد است که از ذات وجود میآید.
هوش مصنوعی: در ماه سوم، آب به وجود آمده و در ماه چهارم، خاک شکل گرفته است، تا در هر چهار عنصر، روحی پاک و پاکیزه ظهور کند.
هوش مصنوعی: آتش سرکش و پرشوری به وجود آمده که به خاطر عشق به وجود آمده و آن را آتش عشق مینامند.
هوش مصنوعی: باد دوم به معنای وزش دومین بادی است که در هر لحظه از دم و نفس خود میوزد و اینجا به حقیقتی اشاره میکند که در هر دم، نیرویی جدید و تازگی به زندگی و محیط افزوده میشود. این جریان، به مانند همدمی معنوی به انسان کمک میکند تا درک بهتری از زمان و لحظات داشته باشد.
هوش مصنوعی: سومین چیزی که از اصل نور به وجود آمده، به شدت متحیر و سرگردان شده و در مسیر زندگی دچار حیرت است.
هوش مصنوعی: چهارمین عنصر، خاک است که منشأ همه چیزها به شمار میآید و در آن، نشانهها و تأثیرات زندگی این سه عنصر دیگر به وضوح دیده میشود. در واقع، در خاک، جنب و جوش و شور و حال این عناصر احساس میشود.
هوش مصنوعی: حقیقت آتش را که شنیدی، به یقین در رنگ و رفتار آدمی نیز آن سرّ را بازگو کردی.
هوش مصنوعی: بادی که میوزد، نشاندهندهی وجودی از عالم ناشناخته و نامرئی است که در دل جسم و روح ما اسراری نهفته دارد.
هوش مصنوعی: از آن لحظه دوباره نگاه کن تا بفهمی که یاد، حقیقتی پنهان و رازآلود است.
هوش مصنوعی: از همان لحظه، دوباره به چهره نگاه کن که در جزئیات کوی تو به خوبی نمایان است.
هوش مصنوعی: باد به اینجا آمد و بیتردید جان و دل من به واسطه آن شکوفا و آباد شد.
هوش مصنوعی: از آن لحظه که به اینجا آمدی، متوجه شدی که جز خودت، حقیقت دیگری وجود ندارد.
هوش مصنوعی: از آن لحظه به بعد، راز پنهان ظاهر شده و روح من در آن دم به وضوح نشان داده شده است.
هوش مصنوعی: در این بیت به این معنا اشاره شده است که خداوند روح خود را در موجودات دمیده و این باعث میشود که ذرات جهان به زندگی و حرکت بیفتند. به عبارت دیگر، وجود انرژی و حیات در جهان نتیجهی نفخهای است که به تکوین و زنده بودن موجودات کمک میکند.
هوش مصنوعی: من از روح خود در آن دمیدم، تا جایی که در این مکان نیز دائماً نفس میکشم و زنده ام.
هوش مصنوعی: در اینجا به نفسی اشاره شده که از روح الهی دمیده شده و به همین دلیل تمام موجودات تحت تأثیر آن روح قرار دارند. این قدرت زندگی و وجود از منبعی فوق العاده سرچشمه میگیرد که به همه ذرات عالم حیات میبخشد.
هوش مصنوعی: خداوند از روح خود در وجود انسان دمیده و این نکته نشاندهندهی رابطه عمیق میان روح و جسم است. در واقع، زندگی انسان به دلیل همان روح الهی است که به او داده شده و این امر نشاندهندهی اهمیت و ارزش وجودی اوست. انسان با داشتن این روح، به عنوان موجودی با عمق و معنا در نظر گرفته میشود.
هوش مصنوعی: تو در او از جان خود دمیدی، که به واسطهاش جهان را گشود و فتح کرد.
هوش مصنوعی: در این بیت به بیان این نکته پرداخته میشود که حقایق و وجود الهی در انسان دمیده شده است. یعنی روحی الهی در وجود انسان است و این به او قدرت دیگری میبخشد. در حقیقت، ارتباط نزدیکی بین انسان و حقیقت الهی وجود دارد که نشاندهنده حضور و تاثیر این حقیقت در وجود انسان است.
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که روحی الهی از منبعی والا به وجود آمده و اکنون به این دنیا دمیده میشود. این بیانگر ارتباط عمیق بین عالم معنوی و مادی است. روحی که از جایی فراسوی ما آمده، در اینجا به زندگی ادامه میدهد.
هوش مصنوعی: در این بیت به این موضوع اشاره شده است که خداوند از روح خود در آدم دمید و بدین ترتیب او را از دنیای مادی به جانی پاک و از روشنایی آکنده تبدیل کرد.
هوش مصنوعی: اینجا به وضوح قابل مشاهده است که وجود پروردگار در روح انسان دمیده شده است. این به معنای آن است که جوهره انسانی به نوعی از خالق خود الهام گرفته و از آن نفس اوست.
هوش مصنوعی: این جا به این موضوع اشاره شده که همه چیز از یک منبع اصلی نشات میگیرد و ارتباط بین اجزا و کل جهان به آن منبع وابسته است. وقتی به حقیقت نگاه میکنیم، میبینیم که همه چیز به هم متصل و وابسته است و این ارتباط از وجود آن منبع آغاز میشود.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که زیبایی و جمال واقعی، که از ذات خداوند نشأت میگیرد، در دل و جان انسانها نهفته است و خود را به صورت معنوی و درونی نشان میدهد.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که وجود اصلی و حقیقت وجودی هر چیزی به یک منبع و ذات برتر برمیگردد که در عمق وجود آنجا پنهان است. این منبع، روحی خاص و الهی به آن میبخشد که به آن جان میگویند.
هوش مصنوعی: این دنیا و هستی به دستان اوست و چشمها به واسطه او حقیقت خود را مییابند.
هوش مصنوعی: این روشنایی که در او وجود دارد، ناشی از درک و شناختی است که از اسرار خداوند به دست آورده است.
هوش مصنوعی: در اینجا به آرامشی دست یافتهایم که دلتنگی و عشقمان، او را به اینجا کشانده است.
هوش مصنوعی: دل انسان از اسرار وجودی خود آگاه شده و اکنون در اینجا به بیان آن میپردازد.
هوش مصنوعی: دل او رازهایی را کشف کرده که هیچگاه به پایان نمیرسند و به همین دلیل، روی خود را در آسمانها نشان داده است.
هوش مصنوعی: کسی که از او دلگرمی و راحتی مییابد، در این دنیا خوشبختی را نیز تجربه میکند.
هوش مصنوعی: دل هر زمان از او آرامش مییابد و به شوق او، هر لحظه چیزی میگوید.
هوش مصنوعی: از او دل آگاهی پیدا کرد و جانش به او شبیه شد، در حقیقت دل او به کلِ پنهان تبدیل شد.
هوش مصنوعی: از او دل به شناختی دست یافت که حقیقت را دید و مانند او در یگانگی و یکپارچگی ست.
هوش مصنوعی: از او دل برانگیخته و به وصل و آشنایی رسیدم و حتی یک لحظه هم جدایی از او را نمیخواهم.
هوش مصنوعی: از او دل شاد شد و به اسرار بیمکانی آگاه گشت، چرا که او به یقین به رازهای نهان آگاه است.
هوش مصنوعی: دل از دست روحانی در اختیار است و حقیقت به وسیله او زیباییای به طبیعت بخشیده است.
هوش مصنوعی: دل از دست تو آگاه است که در اینجا حاضر نگردید و ناپدید شده است.
هوش مصنوعی: وقتی که حقیقت دل مانند نوری در زندگی تجلی کند، وجود بنده نیز از عمق آن روشنایی میگیرد.
هوش مصنوعی: دل بیچاره آرامش را از او یافته است و پیداست که همه چیز از او شروع شده و به او ختم میشود.
هوش مصنوعی: با وجود اینکه او به سن پیری رسیده است، اما همیشه با درد و رنج در زندگیاش روبرو بوده و در سختیها دست و پنجه نرم کرده است.
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی بیانگر تأثیر نگریستن به دل و درون انسانها است. زمانی که کسی به دل و درون شما نگاهی کند و شما را درک کند، آن شخص ممکن است زیباییهای وجود شما را ببیند. این در واقع اشاره دارد به قدرت دیدن عمق احساسات و احوالات افراد.
هوش مصنوعی: حقیقت از وجود تو آگاه است و از طریق او، راز موفقیت تو در اینجا نمایان میشود.
هوش مصنوعی: دل و جان هر دو در خدمت تو هستند و به خاطر تو از درون مطمئن و شاداباند.
هوش مصنوعی: دل و جان خود را با علاقه و فداکاری در این مکان وقف کردهاند، زیرا در اینجا احساس نزدیکی و انس به وجود آمده است.
هوش مصنوعی: دل و جان خود را به خدمت کرده است، چرا که در دست او، راز معشوق به وضوح نمایان است.
هوش مصنوعی: حقیقت، ماهیتی بیانتها دارد و دل، جان و هستی انسان از آن نورانیت و پاکی میگیرد.
هوش مصنوعی: حقیقت به نوعی ویژگی یا لایهای از وجود یار است و در این وجود، رازها و اطلاعات زیادی نهفته است.
هوش مصنوعی: حقیقت مانند جوهری است که از ناپیدایی و عدم به وجود آمده و در آن روح الهی دمیده شده است.
هوش مصنوعی: در اینجا واقعیت این است که نابودی در نابودی وجود دارد و بقا در دل همین نابودی نهفته است.
هوش مصنوعی: ای وای بر این راز که در آن دمیده شد، از آن مکان به این مکان آمده است.
هوش مصنوعی: کمال و بینظیری در وجود تو نمایان است، تو در مسیر دوست به کمال و روشنی رسیدهای.
هوش مصنوعی: کمال و تمامیت بدون هیچ نشانهای در وجود تو نهفته است و اینجا حقیقت، اصل موضوع این است.
هوش مصنوعی: تو در اینجا به کمالی دست یافتهای که نشان و نشانهای از آن نیست و به خاطر عشق، چنین برخورداری را تجربه میکنی.
هوش مصنوعی: هر لحظهای که میگذرد، در نبود کسی، در عشق، روح و جانم را به تو میسپارم.
هوش مصنوعی: نفس جاری و پیاپی وجود حقیقت، باعث زنده شدن همه ذرات عالم میشود.
هوش مصنوعی: هر لحظه، نغمهای از تو در دل و جان من به وضوح جاری است.
هوش مصنوعی: هر لحظه در درون من، آواز و حال و هوای عشق جاری است و تو به نوعی راهنمای من در اینجا هستی.
هوش مصنوعی: لحظه به لحظه، صدای تو از آسمان به جان و دلهایمان میرسد، همچون نغمهای دلنشین و بینظیر.
هوش مصنوعی: هر لحظه من به یک معنا زندگی میکنم و آن لحظه حقیقت وجود انسانیت تو است.
هوش مصنوعی: در آن لحظهای که تو به دل و جان نفوذ کردی، حس کردی که چه چیزی در درونم نهفته است.
هوش مصنوعی: به کمال و شادی حقیقی وقتی میرسیم که با تمام وجود، خود را به سمت انسانیت و ویژگیهای الهی سوق دهیم.
هوش مصنوعی: حقیقت انسان از تو نشأت میگیرد و همه چیز در او به واسطهی تو آشکار میشود.
هوش مصنوعی: تو را مانند باد میدانم و از همان سرزمین، تو را میشناسم.
هوش مصنوعی: تو از ذات و وجود خود آگاه نیستی و این وجود درون تو پنهان شده است.
هوش مصنوعی: تمام موجودات در جهان به نوعی از وجود تو بهرهمند هستند. در اینجا، حقیقت به نوعی وابسته به تو و وجود توست.
هوش مصنوعی: از آن لحظهای که من به حقیقتی بینشان پی بردم، در جایی قرار گرفتم که هیچ محدودیتی ندارد.
هوش مصنوعی: از آن لحظهای که میزنم نغمهای، روحها زنده میشوند و از آن جان، اصل وجود تو به وضوح نمایان است.
هوش مصنوعی: تو به خوبی از آن شخصیت آگاهی داری و با قرار گرفتن در مسیر او، به درک و شناخت بیشتری نسبت به او رسیدهای.
هوش مصنوعی: بسیار در زندگیات از فراز و نشیبهای مختلف عبور کردهای تا به اینجا رسیدهای که در عشق به یک نفر ثابتقدم و پایدار شدهای.
هوش مصنوعی: اگر بخواهی به راز و حقیقتی دست پیدا کنی، باید در این مکان با دقت بیشتری نگاه کنی و مشاهدهات را عمیقتر کنی.
هوش مصنوعی: تو با روح هر دو محبوب خود یکی هستی؛ پس از آب و خاک فراتر خواهی رفت.
هوش مصنوعی: با آنها همراهی کن و سر بلند داشته باش، هرچند که از درون میدانی که در حقیقت، تو سرافراز هستی.
هوش مصنوعی: با دیگران سازش کن و به درون خودت نگاه کن، تا در عمق وجودت را بهتر بشناسی.
هوش مصنوعی: در وجود تو یک روح و جان وجود دارد، حالا خودت را بشناس و به آن آگاهی پیدا کن، زیرا یک پادشاه در درون توست که باید به او توجه کنی.
هوش مصنوعی: به عمق وجودت نگاه کن و به خودت توجه کن، زیرا اصل وجود تو وابسته به آن قدرت و عظمت جهان است.
هوش مصنوعی: در دل تو، وجود او هم نشینی با کمال و روشنی است، نه مانند نفس و روحی که زشت و حقیر باشد.
هوش مصنوعی: در دل تو با کمک و یاری، و او هم تو را در این مکان نشان داده است که همه چیز وجود دارد.
هوش مصنوعی: در وجود تو و محبوبت، یک نیروی درونی وجود دارد که در هر لحظه تو را هدایت میکند.
هوش مصنوعی: در درون تو روحی وجود دارد، پس از محبوب خود درک کن و از او توفیق و هدایت بگیر.
هوش مصنوعی: به او بگو که یک نگاهی به صورت محبوبش بیندازد و از زیبایی او غافل نشود؛ زیرا زیبایی او همچون ماهی در آب درخشان است و باید از آن لذت برد.
هوش مصنوعی: همه از تو هستند و تو از جان آشکار شدهای. در این مکان، جان تو خریدار روحهاست.
هوش مصنوعی: جان و دل تو نیز خریدارانی دارند، زیرا تو خود حقیقتی هستی که رازهای دشوار را در بر دارد.
هوش مصنوعی: همه چیز از وجود تو آشکار و پنهان است، زیرا که در اینجا زندگی بیپایان و جاودانی وجود دارد.
هوش مصنوعی: حقیقت زندگی در وجود توست و تو درمانی برای زخمهای دلها هستی.
هوش مصنوعی: زندگی واقعی در درون تو نهفته است و تو دارای چیزی پایدار و ارزشمند هستی.
هوش مصنوعی: زندگی در واقع مجموعهای از حقایق و اصول است که همه ما میدانیم که تمام اینها از نیروی زندگی سرچشمه میگیرد.
هوش مصنوعی: حقیقت مانند نوری است که همیشه زنده و پایدار است و در درون جانها وجود دارد. این حقیقت به نوعی به قدرت و قوت بخشیدن به انسانها نیز مرتبط است.
هوش مصنوعی: این بیت به اهمیت و نقش تغذیه روح اشاره دارد و میگوید که در یک نوشیدنی خاص، تمام معانی و آموزهها نهفته است. به نوعی این جام میتواند راهنمایی باشد برای درک عمیقتر حقیقتها و دریافت احکام و داناییهای ضروری.
هوش مصنوعی: ظاهر تو زیبا و واضح است، اما کسی نمیتواند به راحتی از تو باخبر شود و رنگ و حال واقعی تو را در اینجا ببیند.
هوش مصنوعی: تو در اینجا از زیبایی و رنگ و جلوهای برخوردار نیستی، اما هر لحظه برکت و نعمت خود را نثار میکنی.
هوش مصنوعی: به لطف نور تو، دنیا پر از روشنی شده و نامت در سراسر جهان پیچیده است.
هوش مصنوعی: تو را از جان میخوانند وقتی که در دلت نهانی، اما حقیقتاً جان را با یقین و به وضوح میشناسی.
هوش مصنوعی: تو را به عنوان روح اهل معرفت میخوانند، زیرا هر لحظه رازهای خالق را برای ما به نمایش میگذاری.
هوش مصنوعی: تو را در اینجا حکیمان میخوانند، اما آنها نمیدانند که اینجا جایی است برای پستفطرتها.
هوش مصنوعی: در واقع، اشیا در وجود خود دو جنبه دارند: یکی جنبه بیرونی که از نظر ظاهری قابل مشاهده است و دیگری جنبه درونی که به عمق و حقیقت آنها مربوط میشود.
هوش مصنوعی: از بالا نفحهای به جان تو دمیده شد و این موضوع در گفت و شنید تو نمایان گشته است.
هوش مصنوعی: با تو در اینجا رازهایی دارم که از تو دیده و شنیدهام.
هوش مصنوعی: تو در هر گفتاری به وضوح در درون همه چیز کنجکاوی و جستجو کردهای.
هوش مصنوعی: تو سخنی میگویی و رازهایی را که از محبوب شنیدهایی، بازگو میکنی.
هوش مصنوعی: تو در کلام خود، حقیقت و رازها را به وضوح بیان میکنی.
هوش مصنوعی: تو همیشه در حال چرخش و جستجو هستی، اما به نظر میرسد که در دنیای مادی و زمین محدود شدهای و به همین خاطر به خودت نمیرسی.
هوش مصنوعی: به دنبال حقایق میگردی و در جستجوی رازها هستی، ولی همچنان از دید دیگران پنهان و نادیدهای.
هوش مصنوعی: تو همواره در حال گشت و گذار در خاک و زمین هستی و هر بار که نفس میکشی، چیزی از آن میگیری و به آن زندگی میدهی.
هوش مصنوعی: تو را در خاک بیچون یافتم، همانگونه که در آغاز، نخستین بار در آسمانها آمدی.
هوش مصنوعی: از جانب وجود خودش، در وجود صفاتش، حقیقت این لحظه ملاقات با ذات را تجربه میکند.
هوش مصنوعی: به دلیلی از نظر خود نگردان چهرهات را از جهان مادی و روح واقعی، زیرا من به خوبی از رازهای نهفتهات آگاه هستم.
هوش مصنوعی: در این زمان، ظاهری که مشاهده میشود، در حقیقت گویای واقعیت نیست و فقط نامی بر روی حقیقت است.
هوش مصنوعی: این بیت بیان میکند که هر چیزی در ابتدا موجود بوده و شاید نامی نداشته، اما با گذشت زمان نام و ویژگیهایی به آن بخشیده شده است. در واقع، وجود اساسیتر از نامها و شناساییهاست.
هوش مصنوعی: تمامی موجودات به نام تو هستند و تو بیجان و ناپیدا به نظر میرسی. همه چیز در این جهان نشانهای از وجود توست.
هوش مصنوعی: از زمانی که محبوبت به تو توجه کرده است، تو نیز به سوی خوبیها و شخصیت واقعی خودت روی آوردهای و از وجود خودت با ارزشتر شدهای.
هوش مصنوعی: من جایگاه تو را از آتش هم بالاتر میبینم و به همین خاطر نسبت به تو و وجودت در اینجا خوشبین هستم.
هوش مصنوعی: از بالا صدای دمیدن دائم به گوش میرسد و حقیقت در این مکان با شکوه آسايش دارد.
هوش مصنوعی: ای دل، خود را از باد و طوفان دور نگهدار و از آنها فاصله بگیر. باد را بشناس، ولی اجازه نده که در درونت جا بگیرد.
هوش مصنوعی: از آن لحظهای که تو او را در اینجا دیدی، جان تو پاک و روشن شد.
هوش مصنوعی: از آن زمان که تو متوجه شدی، اینجا اصل و ریشهاش وجود داشته و همینجا محل وصال بوده است.
هوش مصنوعی: دوست من، همانند باد از لحظه حال بگذر و به فنا برو، زیرا این لحظه، لحظهای پر از انرژی و زندگی است که همیشه با خود دارد.
هوش مصنوعی: از اصل و ریشه هر چهار موضوع، اینجا به وضوح میتوانی مشاهده کنی، ولی سرّ و راز کل مسئله را تو باید در دل نگهداری.
هوش مصنوعی: تو از ریشه و سرچشمه این چهار چیز آگاه شدی، حالا باید به این سفر جدید توجه کنی و از اینها عبور کنی.
هوش مصنوعی: به طور قطع، رابطۀ آب و این مکان را توضیح بده و سپس راز او را به وضوح بگو.
هوش مصنوعی: اگر حقیقت آب را بهوضوح مشاهده کنی، تمامی اسرار نهانی که در آن وجود دارد را نیز خواهی دید.
هوش مصنوعی: هر چهار عنصر (آب، باد، خاک، آتش) به طور طبیعی از یگانهای هستند، اما در این خانه به خاطر وجود جانان (عشق و محبوب) ثابت و پایدار باقی ماندهاند.
هوش مصنوعی: از آنجا که آمدهاند، هر چهار نفر به خاطر دلبر جذاب و فریبندهای در اینجا حضور دارند.
هوش مصنوعی: این مکان زیبایی خاصی دارد که چهرهاش به خاطر نور جلالش به وضوح دیده میشود.
هوش مصنوعی: حضرت بدون هیچ دلیلی به اینجا آمد و اینجا را ترک کرد.
هوش مصنوعی: او از دریا بیکران و بیپایان به این درگاه آمده و در کلّی جا گرفته است.
هوش مصنوعی: آب در اینجا نمایانگر زندگی است و در آن رازهای زیادی از معناها نهفته است.
هوش مصنوعی: در مسیر زندگی، روح او در حال سفر است و هر لحظه به حقیقت نزدیکتر و خوشتر میشود.
هوش مصنوعی: خوش و شاداب میگذرد، مانند نسیم، در وجود انسان. دل را تقویت میکند و جسم را سرزنده و شکوفا میسازد.
هوش مصنوعی: در کوی محبوب، با خوشحالی و شوق، قدم میزنم و امید دارم که روزی به ملاقات چهرهی او برسم.
هوش مصنوعی: آب شیرین و خوشگوار به آرامی جریان دارد تا تو را به زندگی ابدی برساند.
هوش مصنوعی: هر لحظه در دنیا، شادی و تازگی زیادی وجود دارد و این حس را به وضوح در جایی میتوان مشاهده کرد که حقیقت به ما نشان داده میشود و همواره شور و هیجان به همراه دارد.
هوش مصنوعی: در کوی محبوب، هر تصویری به زیبایی و شادابی ترسیم میشود.
هوش مصنوعی: در باغ و باغچه زندگی شاد و خوشی برقرار است، اما به سمت دشتها و بیابانها میرود.
هوش مصنوعی: در باغ و بوستان همه چیز شاداب و سرزنده است و وقتی نسیم میوزد، خاک و آتش هم زیبایی خاصی دارند.
هوش مصنوعی: اگر به درستی به هر سه جهت حرکت کنی، در نهایت به یک حقیقت میرسی و در این راه به مقام و موفقیت دست پیدا خواهی کرد.
هوش مصنوعی: گاهی بر چهره گندم نمایان میشود و گاهی چهرهاش به جو شباهت پیدا میکند.
هوش مصنوعی: گاهی در فصل بهار، زیباییها و شادابیها به اوج میرسند و در این زمان، نعمتها و خوشیها به ما روی میآورند.
هوش مصنوعی: گاهی درون انگور روشن و درخشان است، اما ظاهر آن ممکن است ساده و بینقش به نظر بیاید.
هوش مصنوعی: گاهی اوقات زندگی روح و جان تازهای میبخشد، مانند اینکه شوق و عشق ما را به سمت بهشت و زیباییها میکشاند.
هوش مصنوعی: از جان خود تلاش کن تا به درک واقعی برسید، زیرا در عمق وجود، رازهای معانی نهفته است.
هوش مصنوعی: سپس در بهار، نطفهای که در انسان و حیوان وجود دارد، به شکل میوههای رنگارنگ و گوناگون در میآید.
هوش مصنوعی: نطفه شکل میگیرد و اسرار را نشان میدهد؛ از حیوانی، انسان به وجود میآید و ظاهر میشود.
هوش مصنوعی: حقیقتی که مولی به آن اشاره دارد، در مقایسه با آن سه مورد سنگین از یکدیگر بیشتر و والاتر است.
هوش مصنوعی: به اعتقاد شاعر، به آغاز زندگی و شکلگیری نطفهای فکر کن که از آب به وجود آمده است و همان آب، منبع جانداری تازه میشود.
هوش مصنوعی: حقیقت آن است که او مانند نطفهای بود که به منظور به دنیا آمدن و ارائهی هدیهای مشابه تو، شکل گرفت.
هوش مصنوعی: تو مانند آبِ منی، که به اصل و ریشهات برمیگردد. از توست که این همه خودپسندی و بزرگمنشی نشأت میگیرد.
هوش مصنوعی: کجا ممکن است که یک نطفه (بذری کوچک) به اندازهی دریا باشد یا اینکه یک ذره (پارهای کوچک) بتواند به ارتفاع آلا (درختی بلند و بزرگ) برسد؟
هوش مصنوعی: برای درک حقیقت، مانند آب به آن بنگر و تماشا کن که چگونه نور و روشنی در آن منعکس میشود.
هوش مصنوعی: به آب نگاه کن که نشانهای از حقیقت است، و انسانی که آن را به صورت بخشی از طبیعت به تصویر کشیده است.
هوش مصنوعی: همه چیز در وجود خود حامل پیام و معناست؛ اگر نگاهی عمیقتر به اطراف بیندازی و توجه کنی، میتوانی به رازهایی پی ببری که در آنها نهفته است.
هوش مصنوعی: همه چیز در این دنیا به نوعی آماده و مملو از زیبایی است، زیرا هر چیزی که در اینجا وجود دارد، نشانی از کمال و زیبایی او را به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: همه موجودات در زیر تأثیر آب قرار دارند و ما نیز از این آب هستیم و به همین دلیل به حیات ادامه میدهیم. این انرژی و زندگی به قربانگاه روح من میآید.
هوش مصنوعی: همه موجودات در حال رشد و تحول هستند و آب از عمق ماهیت خود به سرعت در وجود کوچکترین ذرات جریان دارد.
هوش مصنوعی: همه چیز در دنیا دارای قابلیت و استعداد است، و اصل وجود از جوهر خویش در تو جاری است و تو خود یقیناً همه چیز هستی.
هوش مصنوعی: همه چیز به او وابسته است و در پستی و بلندیها، حقیقتی وجود دارد که به سوی او میرود، جز اینکه...
هوش مصنوعی: از پایین هر درخت بالا میرود، حقیقت به سوی تعالی میرسد.
هوش مصنوعی: تو نمیتوانی آن را ببینی و تا زمانی که نخوانی، از این آب پاک در اینجا آگاه نخواهی شد.
هوش مصنوعی: اگر خوشی در اینجا زنده باشد، همه ذرات آن را به بندگی میپذیرند.
هوش مصنوعی: اگر به دنبال دانش و حقیقت هستی، باید از دل آتش علم و آگاهی عبور کنی، تا به راز و عمق آب و زندگی پی ببری.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.