بدو آنگه جنید پاک دین گفت
که ای ذات تو با عین الیقین جفت
دمی بگذار تا با هم بگوئیم
دوای درد خود از تو بجوییم
دمی بگذار مستی ز آنکه دلدار
تو میدانیم از این معنی خبردار
دمی هم گوش ما هاسوی ما کن
پس آنگه هرچه خواهی پیشوا کن
تو امروزی حقیقت رخ نموده
ابا دمبدم پاسخ نموده
گمان برداشتی عین الیقینی
میان جملگی تو پیش بینی
از آن در پیش بینی پادشاهی
که هم در عشق ذاتی تو الهی
توئی اصل و منت هم اصل ذاتم
حقیقت بود تو از وصل ذاتم
بدین معنی ترادیدم دل و جان
مرا در بود خوداکنون مرنجان
چو در بود توام معبود مائی
درین دنیا زبان و سود مائی
زیان و سود ما اندر بر تست
حقیقت ذات توهم درخور تست
کجا ما در خور ذات تو باشیم
بخاصه چونکه ذرات تو باشیم
تو در ذاتی و ما در عین افعال
که در افعال کی باشد یقین حال
حقیقت ذات تو در جمله پیداست
نمودت درهمه چیزی هویداست
یقین دانم که موجودی نه باطل
که ازتو میشود مقصود حاصل
حقت دانم که بر حقی تو بیچون
که کل میگوئی از کل بیچه و چون
حقت دانم که بیچونی و مطلق
دم کل میزنی اندر اناالحق
حقت دانم که دیدار الهی
حقیقت صاحب اسرار الهی
حقت دانم که گفتی راز سرباز
حقیقت با جنید خود سرافراز
تو حقی و یقین اینجا حقی تو
به معنی سر ذات مطلقی تو
کنون ای سرور و سلطان عالم
جوابی ده مرا ای جان عالم
کنون ای سرور و سلطان اسرار
جوابی ده مرا هان از سردار
بگویم هان جواب از روی معنی
کنون چون حاضری در کوی دنیا
بر تو جمله یکسانست دانم
مرا گوئی که تا راز است دانم
توئی در جمله پیدا و حقیقت
توئی بر جملگی دانا حقیقت
توئی در گفت وگوی جملگی دید
حقیقت در مکان عین توحید
تو هم جانی نمودی ساکن دل
درین آب و درین نار و در این گل
درین صورت نمودی روی ما را
حقیقت نیز از هر سوی ما را
یکی ذاتست با تو هرچه هستست
دل وجانم ز دیدار تو مست است
ندانم هیچ بیروی تو اینجا
فتاده جمله در کوی تو اینجا
تو خود آوردهٔ اینجا نمودت
تو خود دانی حقیقت بود بودت
تو اینجا دیدهٔ دیدار جانان
درین دیدار خود اسرار جانان
بدیدستی حقیقت کس نداند
بجز تودیده خود میبس نداند
تو بنهادی تو میدانی بصد راز
کجا یابد به جز تو سر تو باز
تو دانای زمین و آسمانی
تو مانی ذات و اینجاکس نمانی
ز دانائی خود بینا یقین است
که نور نور بودت پیش بین است
طلبکارت بدم تادیدمت من
مرا سر یقین از تست روشن
ز توراهست روشن همچو خورشید
بتو دارم حقیقت جمله امید
ره از تو روشن است و چون تو نوری
درون جملگی دایم حضوری
حضور از تست و آسایش حقیقت
کنی مان پاک از رنگ طبیعت
اگرچه رهنمون و آشنائی
ز عشق خویش درعین بلایی
یقین دانم که عشقت هست اینجا
نمودت نیز هم پاکست اینجا
ز بهر عاشقان اینجا توئی شاه
که تا ایشان کنی از راز آگاه
بقدر خویش ای دانای اکبر
ترا دانیم ای دانای سرور
جنید خویش را آزاد کن تو
از این معنی مرا دلشاد کن تو
بگو با من که اینجا چون یقین باز
همه یکیسیت در انجام و آغاز
همه از اصل تست اینجا پدیدار
یقین هم زشت و هم زیبا پدیدار
همه دیدار تست و غیر نبود
همه دیدار تو در سیر نبود
توئی جمله عیان و هم نهانی
توئی فی الجمله راز کل تو دانی
چرا هر یک نمودستی دگرسان
حقیقت اندرین دیدار ایشان
سخن ز انسانست نی حیوان درین راز
بگو با من که تادانم ز سرباز
یکی را انبیا ورده نمودی
مرایشان را دل آگه نمودی
اگر کافر وگر دیندار اینجا
مرا برگوی این اسرار اینجا
یکی را بت پرست خویش کردی
یکی را مؤمن و درویش کردی
دگر خونی و درزوداشت کردار
برآری همچو خویشش بر سردار
یکی را معتکف در کعبه داری
مراو را دمبدم پاسخ گذاری
یکی دیوانه داری دایماً تو
نه بیند درجنون او جز ترا تو
یکی را ره دهی در وصل اینجا
نمائی مرورادر اصل اینجا
چو جمله خود توئی بس نیک و بد چیست
چو تو عشقی حقیقت جز تو خود کیست
عجب ماندستم ای جان من درین سر
که از هرگونه کردستی تو ظاهر
عجب ماندستم اینجا در حقیقت
که در ظاهر بود این دید صورت
عجائب مختلف افتاد احوال
که میبینم همه در قیل و در قال
بسی کردم ز تو در تو دمادم
حقیقت سرّها با تو در این دم
به هر نقشی که آمد در برم باز
ترا دیدم حقیقت ای سرافراز
بگو تا سر این معنی چگونه است
که این یک ره روان این ره نکویست
که داند ذات تو از سر بگویم
نمود باطن و ظاهر بگویم
ز ظاهر گویم اینجا چون تو دانی
که بیشک معنی بیرون تو دانی
ز ظاهر گویم اینجا در حقیقت
که در ظاهر بود حکم شریعت
بسی خون خوردهام شاها تودانی
تو میگوئی مرا هان لن ترانی
بسی خون خوردهام اندر ره تو
اگر کلی شوم من آگه تو
بسی خون خوردهام در پاکبازی
سؤالت کردهام از سرفرازی
نداری از جنید پاکبازت
کرم کن می بگوی اینجای رازت
حقیقت سر ببازم در ره تو
اگر کلی شوم من آگه تو
چه باشدجان چو میدانی بگویم
بزن شاها تو اینچوگان چو گویم
جنیدت سر چو گوئی پیش دارد
که ازتو عقل پیش اندیش دارد
اگرچه عشق او دارد کمالی
زند عقل از وصال تو مقالی
در این قال تو اینجا عقل شاد است
که با گفتن ورا این سر فتاده است
از آن اینجا نمیبیند یکی او
که دارد جز تو اینجا گه شکی تو
نه شک دارد اگرچه در یقین است
ولی در کفر و دینت پیش بین است
ره شرع تو بسپرده است عقلم
ز نور عقل دائم نور فعلم
ز قرآن گوی تا گوئی زنم من
ز قرآن سیر این روشن کنم من
ز قرآنست اسرارم در اینجا
ز قرآن من خبردارم در اینجا
مراین معنی ز قرآنم بگو تو
دوای دردم از قرآن بجو تو
ز قرآن گوی تا تحقیق یابم
بنورش شاه کل توفیق یابم
ز قرآنم بگوی و جان ستانم
توباقی مان که من باقی نمانم
تو باقی باش هم ساقی مرا دوست
که قرآن در حقیقت مغز بر پوست
تو بی منصور آنستی و گوئی
که در چوگان زلفش همچو گوئی
تو بی منصور دانستی و دانی
مرا زین گفتن اینجا گه رهانی
مرا مقصود ازین گفتار آنست
بدانم مختلفها کز چه سانست
مرا مقصود ازین گفتار این بود
که تو گفتی منم در اصل معبود
تو معبودی یقین در آفرینش
تمامت دادهٔ در عین بینش
بگو اسرارم و برقع برانداز
جنید امروز با عشاق بنواز
بگو اسرارم اینجادوست اینجا
که تا بیرون شوم از پوست اینجا
بگو اسرارم ای پاکیزه گوهر
مرا گوهر نما ای بحر اکبر
بگو اسرارم ای سلطان حقیقت
که تا بشناسم این برهان حقیقت
جنید اسرار میجوید در امروز
توئی هم تو بتو میگوید امروز
چه فرقست از میان ما حقیقت
که ماندستم در او شیدا حقیقت
من این دانم بسی و می ندانم
ولیکن درس در پیش تو خوانم
تو استاد تمامت کاملانی
که درس عشق نیکوتر تو دانی
تو استادی و ما هستیم مزدور
یقین نزدیک نی از صحبت دور
تو استادی و تلقین ده بیادم
پس آنگه ده ز عشق خود ببادم
تو استادی کنونم نکتهٔ گوی
که سرگردانم ای استاد چون گوی
تو استادی و ما را رهنمونی
گرفته هم درون و هم برونی
درون آگاهی و بیرون حقیقت
یکی دید است در دیدار دیدت
بگو اکنون مرا این راز مطلق
اگر بر راستی گوئی اناالحق
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن به گفتگو و تجربه عرفانی جنید از علم و حقیقت میپردازد. او به معشوق الهی میگوید که با او به بحث و گفتوگو بپردازند تا دوا و درمان دردهایشان را پیدا کنند. جنید بر این باور است که همه چیز در حقیقت به ذات الهی برمیگردد و او را در هر جنبهای از وجودش میبیند. او از معشوق میخواهد تا اسرار وجود را به او بیان کند و بر این نکته تأکید دارد که حقیقت، نهتنها در ظاهر بلکه در باطن نیز وجود دارد. جنید از عشق خود میگوید و در عین حال به تعلیماتی که از قرآن و از معشوق الهی آموخته اشاره میکند. او در نهایت به جستجوی حقیقت و درک آن ادامه میدهد و از معشوق میخواهد که او را در این راه هدایت کند. متن سرشار از مفاهیم عرفانی و فلسفی است که به جستجوی معانی عمیق تر و ارتباط با خالق اشاره دارد.
هوش مصنوعی: جنید پاک دین به او گفت: «تو با یقین واقعی به حقیقت خود آشنا هستی و این دو همواره در کنار هم هستند.»
هوش مصنوعی: لحظهای وقت بگذار تا با یکدیگر صحبت کنیم و راه درمان دردهایمان را از تو بخواهیم.
هوش مصنوعی: لحظهای به خود بیایید و از سرمستی لذت ببرید، زیرا ما میدانیم که محبوب شما از این موضوع باخبر است.
هوش مصنوعی: لحظهای هم گوش ما را با خودت مشغول کن، سپس هر کاری که میخواهی انجام بده.
هوش مصنوعی: تو در زمان حال حقیقت را نشان دادهای و به طور مداوم پاسخ میدهی.
هوش مصنوعی: شما تصور کردید که یقین کامل دارید، در حالی که دیگران نیز به درستی و از روی پیش بینی به این موضوع واقف هستند.
هوش مصنوعی: این جمله به بررسی ویژگیهای پادشاهی میپردازد که به طور طبیعی و ذاتی در عشق تو وجود دارد. به نوعی به این نکته اشاره دارد که محبت و عشق در وجود او مانند ویژگیهایی الهی و والا جلوهگر است.
هوش مصنوعی: تو منبع و اساس وجود من هستی، حقیقت من از پیوند با تو شکل گرفته است.
هوش مصنوعی: این عبارت به این معناست که من به این نتیجه رسیدهام که دل و جانم در دستان توست و اکنون مرا نرنجان.
هوش مصنوعی: وقتی در کنار تو هستم، تو مانند معبودی برای من هستی و در این دنیا، تو زبان و منفعت من هستی.
هوش مصنوعی: زیان و سود ما وابسته به وجود توست و در حقیقت، حقیقت ما به تو بستگی دارد.
هوش مصنوعی: ما چگونه میتوانیم در حد و اندازهی وجود تو باشیم، بهویژه اینکه خود ذرات و اجزای تو هستیم؟
هوش مصنوعی: تو در ذات خود هستی و ما در ظاهر کارهایمان. آیا در کارها یقین وجود دارد؟
هوش مصنوعی: ذات واقعی تو در همه جا آشکار است و وجودت در هر چیزی به وضوح دیده میشود.
هوش مصنوعی: من به خوبی میدانم که وجودی که از تو ناشی میشود، واقعی و با ارزش است و نه بیمعنی، و میتوان به وسیلهات اهداف را به دست آورد.
هوش مصنوعی: من حق تو را میدانم و بر حق تو ایمان دارم؛ زیرا تو از کل جهان سخن میگویی و به حقیقت مطلق اشاره داری.
هوش مصنوعی: من حق را میدانم که تو چیزی نیستی و در عین حال تمام در خودت اشاره میکنی که من هستم.
هوش مصنوعی: من تو را حقیقتی میشمارم که در ملاقات با خداوند، رازهای الهی را درک میکنی.
هوش مصنوعی: من حق میدانم که تو گفتی راز را، چون جنید با افتخار از آن یاد کرد.
هوش مصنوعی: تو حقیقت هستی و به طور قطع، اینجا حقیقت تو به معنای وجود کامل و بینقص تو است.
هوش مصنوعی: اکنون ای پادشاه و سرور جهانی، به من پاسخ بده ای روح و جان جهان.
هوش مصنوعی: اکنون ای بزرگ و فرمانروای رازها، پاسخ من را بده، ای سردار!
هوش مصنوعی: بگویم که اکنون که در دنیای دنیا حاضر هستی، پاسخی را بر اساس مفهوم بیان کن.
هوش مصنوعی: میدانم که همه چیز برای تو یکسان است، اما تو به من میگویی که تا زمانی که راز وجود دارد، من هم میدانم.
هوش مصنوعی: تو در همه جا وجود داری و حقیقت تو برای همه روشن و قابل درک است.
هوش مصنوعی: تو در میان تمام گفتگوها و بحثها، حقیقت را در وجود خود، که نشاندهندهی یگانگی و توحید است، مشاهده میکنی.
هوش مصنوعی: شما نیز روح و جانی به دل من بخشیدهاید و در این آب، آتش و گل زندگی کردهاید.
هوش مصنوعی: اگر در این حالت چهرهات را به ما نشان دهی، حقیقت از هر طرف به ما نمایان خواهد شد.
هوش مصنوعی: هر چیزی که وجود دارد به نوعی با تو مرتبط است و دل و جان من از دیدن تو بسیار شاد و سرشار از عشق و شوق است.
هوش مصنوعی: نمیدانم چه زمانی و چگونه در اینجا کنارت قرار گرفتهام، اما میدانم که همهچیز به تو مربوط میشود و در مکان توست.
هوش مصنوعی: تو خود باعث آمدن به اینجا هستی و نشان میدهی. خودت میدانی که واقعیت وجودت چه بوده است.
هوش مصنوعی: تو در اینجا دیدار معشوق را تجربه میکنی و در این دیدار، رازهای او را درک میکنی.
هوش مصنوعی: هیچکس جز خودت از حقیقت آگاهی ندارد و دیگران نمیتوانند آن را ببینند.
هوش مصنوعی: تو کسی هستی که میدانی، و تنها خودت میدانی که کجا میتوانی به غیر از خودت، راز خودت را آشکار کنی.
هوش مصنوعی: تو عالم و آگاه به همه چیز هستی و در این جهان باقی میمانی، اما ذات تو فراتر و جاودانه است و در اینجا نمیتواند محصور شود.
هوش مصنوعی: از دانایی، انسان به روشنی و علم میرسد و این روشنی، فرایند شناخت و آگاهی را تسهیل میکند. بنابراین، آگاهی و بینش به ما کمک میکند تا چیزها را بهتر درک کنیم.
هوش مصنوعی: من برای دیدن تو به تو میطلبم؛ یقین دارم که روشنی و روشنایی از تو ناشی میشود.
هوش مصنوعی: از راه تو روشن شدهام مانند خورشید و به همین خاطر تمام امیدهای خود را به تو سپردهام.
هوش مصنوعی: راه تو روشن است و به خاطر وجود تو، همیشه نوری در زندگی همه وجود دارد.
هوش مصنوعی: حضور تو در اینجا باعث میشود تا آسایش واقعی را تجربه کنم و از هرگونه آلودگی دنیوی دور شوم.
هوش مصنوعی: هرچند که عشق و شناخت تو میتواند منجر به مشکلات شود، اما من هنوز به آن راهنمایی و آشنایی وابستهام.
هوش مصنوعی: من به خوبی میدانم که عشق تو در اینجا حضور دارد و همچنین حضورت نیز در اینجا پاک و بیآلایش است.
هوش مصنوعی: به خاطر عاشقان، تو ای پادشاه، در اینجا حضور داری تا آنها را از رازها مطلع کنی.
هوش مصنوعی: به اندازه خودت، ای بزرگ دانا، تو را میشناسیم، ای دانای بزرگ.
هوش مصنوعی: خودت را از این مفهوم آزاد کن، تا من با دل خوش شوم.
هوش مصنوعی: بگو با من که اینجا در اغاز و انجام، همه چیز به یک حقیقت واحد برمیگردد.
هوش مصنوعی: همه چیز در این دنیا از یک منبع اصلی سرچشمه میگیرد و در نتیجه، هم چیزهای زیبا و هم چیزهای زشت در اینجا نمایان میشوند.
هوش مصنوعی: تمام ملاقاتها و دیدارها به خاطر تو بود و غیر از تو هیچ دیداری در سفر نبود.
هوش مصنوعی: تو تمامی وجود باقی را نشان میدهی و در عین حال در پس این ظاهر، اسرار زیادی نهفته است که تنها تو از آنها باخبری.
هوش مصنوعی: چرا هر کس در این دیدار، حقیقت را به شکلی متفاوت میبیند؟
هوش مصنوعی: موضوع صحبت از انسان است، نه حیوان. در این موضوع با من صحبت کن تا من نیز از سربازان آگاه شوم.
هوش مصنوعی: شما یکی را نشان دادی و دل او را با علم انبیا آشنا کردی.
هوش مصنوعی: هرکس در اینجا، چه کافر باشد و چه دیندار، میتواند رازی را که در این مکان وجود دارد بگوید.
هوش مصنوعی: یکی از افراد را به پرستش بت واداشتی و دیگری را به دینی درست و خضوع و فروتنی دعوت کردی.
هوش مصنوعی: اگر بخواهی در کارهای خود به نیکی و خیر عمل کنی، باید مانند کسانی که به درستی پیشوای تو هستند، عمل کنی و در رفتار و کردار خود توجه به اصول صحیح داشته باشی.
هوش مصنوعی: شما در کعبه فردی را دارید که در حال عبادت است و به او پاسخ میدهید.
هوش مصنوعی: تو یک دیوانهای داری که همیشه در حال جنون است و جز تو هیچکس را نمیبیند.
هوش مصنوعی: اگر به کسی در رسیدن به وصال یاری کنی، او را در حقیقت به ذات خودت معرفی میکنی.
هوش مصنوعی: هر چیزی که هستی، خود تویی و بنابراین نیک و بد چه تفاوتی دارد؟ عشق حقیقی فقط تویی و جز تو هیچ حقیقتی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: عجب میکنم ای جان من که در این سر، تو به هر شکل و صورتی خود را نشان میدهی.
هوش مصنوعی: عجب است که من اینجا ماندهام؛ در حالی که در حقیقت این جلوهها و ظاهرها بود که مرا فریب دادهاند.
هوش مصنوعی: حال و روز عجیبی پیش آمده که میبینم همه در صحبت و جدل هستند.
هوش مصنوعی: من پیوسته به یاد تو هستم و در این لحظه، حقیقت رازها را با تو در میان میگذارم.
هوش مصنوعی: در هر حالی که بودم و در هر وضعیتی که به سر میبردم، همیشه تو را جلوی خودم مشاهده کردم. تو حقیقتی هستی قابل احترام و بزرگ.
هوش مصنوعی: بگو ببینیم دلیل این موضوع چیست که این راهی که در پیش داریم، راه خوبی است؟
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم دربارهی حقیقت وجود تو صحبت کنم، در حالی که نمیتوانم باطن و ظاهر تو را بهدرستی بیان کنم؟
هوش مصنوعی: من از ظاهر سخن میگویم، اما تو خود میدانی که حقیقت درون تو را بهتر میشناسی.
هوش مصنوعی: ظاهر را در اینجا به زبان میآورم، اما حقیقت آن است که در ظاهر، قانون شریعت وجود دارد.
هوش مصنوعی: من بارها جانم را به خطر انداختهام و تو از آن آگاه هستی، اما تو میگویی که مرا نخواهی دید.
هوش مصنوعی: من در راه تو خونهای زیادی ریختم، اگر به طور کامل شوم، تو از این موضوع آگاه خواهی شد.
هوش مصنوعی: من در زمینه پاکی و صداقت خیلی زحمت کشیدهام و گنجینهای از تجربیات تلخ را پشت سر گذاشتهام. حالا از تو میپرسم که آیا من لیاقت و سرافرازی دارم یا نه.
هوش مصنوعی: اگر از جنید پاکباز، مهربانی یا بخشش نداری، لااقل بگذار بگوید که راز تو در اینجا چیست.
هوش مصنوعی: اگر برای تو حقیقت را فاش کنم و تمام وجودم را در این راه بگذارم، آیا تو از من باخبری؟
هوش مصنوعی: به چه درد و فایدهای است که بخواهم درباره جانم صحبت کنم، وقتی که تو میدانی؛ پس هر زمان که بگویم، تو اقدام کن و عمل کن.
هوش مصنوعی: جنید با اندیشه و تفکر خود، سرش را به سمت تو میآورد، بهطوری که عقل و خرد او از تو الهام میگیرد و پیشرفت میکند.
هوش مصنوعی: هرچند عشق او به کمال رسیده، اما از ملاقات تو، عقل دیگر چیزی نمیتواند بگوید.
هوش مصنوعی: در این محیط، عقل شاد و خوشحال است زیرا با صحبت کردن در این موضوع، این سر در دستان ما افتاده و به ما رسیده است.
هوش مصنوعی: هیچ کس جز تو اینجا نمیبیند که دیگران چه چیزی دارند و چه تردیدهایی دارند.
هوش مصنوعی: هرچند که او به یقین اعتقاد دارد و شک ندارد، اما در مورد اعتقادات مذهبی و کفر، دیدگاه روشن و پیشبینی دقیقی دارد.
هوش مصنوعی: عقل من تحت تأثیر راهنماییهای دین قرار گرفته است و از روشنایی عقل دائمی بهرهمند شدهام.
هوش مصنوعی: از قرآن بگو تا بگویم، من از قرآن سیر نشستهام و این نکته را روشنی میبخشم.
هوش مصنوعی: من از قرآن آگاهی دارم و رازهای آن را در این مکان میشناسم.
هوش مصنوعی: بیا و بگو این مفهوم را از قرآن، که من درمان دردهایم را از قرآن طالب هستم.
هوش مصنوعی: من از قرآن بگو تا به حقیقت برسم و با نور آن به موفقیت دست یابم.
هوش مصنوعی: از قرآن بگو و جانم را بگیر؛ تو باقی هستی و من نخواهم ماند.
هوش مصنوعی: در اینجا پیام تو اشاره به این دارد که عشق و محبت واقعی باید در عمق وجود انسان باقی بماند. همچنین مانند قرآن که به ظاهرش توجه نمیشود بلکه معنای عمیق و حقیقت آن مورد اهمیت است، عشق نیز باید از ظواهر فراتر رفته و به عمق روح و جان انسان نفوذ کند.
هوش مصنوعی: تو بدون منصور، در حالی که میگویی در بازی زلف او مانند یک مهره هستی.
هوش مصنوعی: تو میدانستی که من بدون منصور چه احساسی دارم و اکنون از گفتن این موضوع در اینجا مرا آزاد کن.
هوش مصنوعی: من هدفم از این سخن این است که بفهمم تفاوتها از چه ناشی میشوند.
هوش مصنوعی: من هدفم از این صحبت این بود که تو گفتی من در اصل معبود هستم.
هوش مصنوعی: تو خالق و معبود هستی که در تمام آفرینش، به وضوح و بصیرت دیده میشوی.
هوش مصنوعی: بفرما رازهای دل را بگو و پرده را کنار بزن، امروز با عاشقان همنوا شو.
هوش مصنوعی: بگو که رازهایم را اینجا با تو میگویم، تا زمانی که از این دنیا و جسمم جدا شوم.
هوش مصنوعی: ببخشید که اسرار من را برایت بازگو کنم، ای موجود باارزش. مرا مانند دریا پر از گوهر کن.
هوش مصنوعی: ای سلطان حقیقت، بگو به من اسرار وجودم را تا بتوانم برهان حقیقت را درک کنم.
هوش مصنوعی: جنید در جستجوی اسرار است و در این لحظه تو نیز همانند او هستی، این بیان به خود تو میگوید که در همین امروز قرار داری.
هوش مصنوعی: بین ما چه تفاوتی وجود دارد، در حالی که من به شدت به حقیقتی که باقی مانده وابسته هستم.
هوش مصنوعی: من اطلاعات زیادی دارم و چیزهای زیادی میدانم، اما هنوز هم نمیدانم. با این حال، در حضورت تو، درسی را میآموزم.
هوش مصنوعی: تو از همه کسانی که در آموختن عشق مهارت دارند، به بهترین شکل آگاهی و دانش بیشتری داری.
هوش مصنوعی: تو در دانش و علم ماهر هستی و ما به نوعی در خدمت تو قرار داریم. یقیناً به تو نزدیک نیستیم و از گفتگو و صحبت با تو دوریم.
هوش مصنوعی: تو معلمی و باید به من یاد بدهی، بعد از آن عشق خود را به من بسپاری.
هوش مصنوعی: ای استاد، تو هنرپیشهای با دانش و تجربه، من اکنون در حالتی سرگردان و گیج هستم. میخواهم از تو نکتههای ناب بیاموزم تا بتوانم مثل تو در مسیر درست حرکت کنم.
هوش مصنوعی: شما معلم و راهنمای ما هستید، و ما از آموزشهای شما هم در درون خود و هم در ظاهرمان بهره میبریم.
هوش مصنوعی: آگاهی و واقعیت در درون و بیرون، به یک شکل دیده میشوند و این به تجربه و مشاهدهی تو بستگی دارد.
هوش مصنوعی: بگو اکنون اگر صداقت را بگویی، این راز مطلق چیست؟ من حق را بیان میکنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.