بشهر مصر در شوریدهٔای بود
که در عین الیقینش دیدهای بود
چنین گفت او که هر شوریدهٔ راه
که میرد از غم معشوق ناگاه
عجب نیست آن، عجب اینست کین سوز
گذارد عاشقی در زندگی روز
اگر عاشق بماند زنده روزی
بوَد چون شمع در اشکی و سوزی
نگیرد کار عاشق روشنائی
مگر چون شمع سوزد در جدائی
چوسوز عاشق از صد شمع بیشست
چو شمعش روشنی از شمع خویشست
اگر معشوق یابد عاشق زار
روان گردد بسر مانند پرگار
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.