بزرگی بود میگفت و شنود او
بسی گرد جهان گردیده بود او
یکی گفتش که ای دانای دمساز
کرا دیدی کزو گوئی سخن باز
چنین گفت او که گشتم هفت اقلیم
ندیدم در جهان جز یک کس و نیم
یکی آن بود مانده در پسی او
که نه نیک و نه بد گفت از کسی او
ولکین نیمهٔ آن بود کز عز
بجز نیکو نگفت از خلق هرگز
ترا تانیک و بد همراه باشد
نه دل بینا نه جان آگاه باشد
ولیکن چون نه این ماند نه آنت
بسرّ قدس مشغولست جانت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.