گنجور

 
عطار

درج یاقوت درفشان کردی

دیو بودی و قصد جان کردی

شکری خواستم از لعل لبت

هر دو لب را شکرستان کردی

گفتم این لحظه یافتم شکری

روی از آستین نهان کردی

وا گرفتی ز بیدلی شکری

با چنین لب چرا چنان کردی

از سبک روحی تو این نسزد

گر تو بر خشم سر گران کردی

عشوه دادی مرا در اول کار

دلم از وصل شادمان کردی

آخر کار چون ز دست شدم

چشمم از هجر خون‌فشان کردی

ریختی تیر غمزه بر رویم

تا مرا پشت چون کمان کردی

چون دلم پیش خود هدف دیدی

دل من بد بتر از آن کردی

آن چه کردی ز جور با عطار

شیوهٔ دور آسمان کردی

 
 
 
غزل شمارهٔ ۷۶۰ به خوانش فاطمه زندی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مسعود سعد سلمان

مهترا از بزرگی آن کردی

که در آفاق داستان کردی

شب من بر فروختی چون روز

روز بر من چو بوستان کردی

رتبت قدر من به دولت خویش

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
سلطان ولد

پاره ‌ ای گوشت را زبان کردی

سیل حکمت از او روان کردی

شاه نعمت‌الله ولی

رفتی ای خواجه و زیان کردی

عرض خود در سر زبان کردی

باز گفتی زنان چنین گفتند

از زبان زنان زیان کردی

هلالی جغتایی

استخوان را اگر نشان کردی

تیر را مغز استخوان کردی

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه