گنجور

 
عطار

درآمد از در دل چون خرابی

ز می بر آتش جانم زد آبی

شرابم داد و گفتا نوش و خاموش

کزین خوشتر نخوردستی شرابی

چو جان نوشید جام جان فزایش

میان جان برآمد آفتابی

اگرچه خامشی فرمود لیکن

دلم با خامشی ناورد تابی

فغان دربست تا آن شمع جان‌ها

برافکند از جمال خود نقابی

چو جانم روی یار خوش‌نمک دید

ز دل خوش بر نمک می‌زد کبابی

همی ناگاه در جان من افتاد

عجب شوری عجایب اضطرابی

جهان از خود همی پر دید و خود نه

من این ناخوانده‌ام در هیچ بابی

درین منزل فروماندیم جمله

که دارد مشکل ما را جوابی

برو عطار و دم درکش کزین سوز

چو آتش در دلم افتاد تابی

 
 
 
باباطاهر

الهی دل بلا بی دل بلا بی

گنه چشمان کره دل مبتلا بی

اگر چشمان نکردی دیده بانی

چه داند دل که خوبان در کجابی

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از باباطاهر
انوری

سرخس از جور بی‌آبی و آبی

دریغا روی دارد در خرابی

ز بی‌آبی خلاصش دادی اما

خداوندا خلاصش ده ز آبی

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه