گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
عطار

بنمود رخ از پرده، دل گشت گرفتارش

دانی که کجا شد دل در زلف نگونسارش

از بس که سر زلفش در خون دل من شد

در نافهٔ زلف او دل گشت جگرخوارش

چون مشک و جگر دید او در ناک دهی آمد

ناک از چه دهد آخر خاکی شده عطارش

ای کاش چو دل برد او بارش دهدی باری

چون بار دهد دل را چون دل ندهد بارش

جانا چو دلم دارد درد از سر زلف تو

بگذار در آن دردش وز دست بمگذارش

بردی دلم و پایش بستی به سر زلفت

دل باز نمی‌خواهم اما تو نکو دارش

تا بو که به دست آرم یک ذره وصال تو

جان می‌بفروشم من کس نیست خریدارش

چون نیست وصالت را در کون خریداری

عطار کجا افتد یک ذره سزاوارش

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode