گنجور

 
عطار

درد کو تا دردوا خواهم رسید

خوت کو تا در رجا خواهم رسید

چون تهی دستم ز علم و از عمل

پس چگونه در جزا خواهم رسید

بی سر و پای است این راه عظیم

من به سر یا من به پا خواهم رسید

در چنین راهی قوی کاری بود

گر به یک بانگ درا خواهم رسید

می‌روم پیوسته در قعر دلم

می‌ندانم تا کجا خواهم رسید

جان توان دادن درین دریای خون

تا مگر در آشنا خواهم رسید

پی کسی بر آب دریا کی برد

من به گرداب بلا خواهم رسید

هر دم این دریا جهانی خلق خورد

گرچه من بر ناشتا خواهم رسید

علم در علم است این دریای ژرف

من چنین جاهل کجا خواهم رسید

گر هزاران ساله علم آنجا برم

آن زمان از روستا خواهم رسید

هیچ نتوان بردن آنجا جز فنا

کز بقا بس مبتلا خواهم رسید

هر که فانی شد درین دریا برست

وای بر من گر به پا خواهم رسید

بیخودی است اینجا صواب هر دو کون

گر رسم با خود خطا خواهم رسید

شبنمی‌ام ذره‌ای دارم فنا

کی به دریای بقا خواهم رسید

برنتابم این فنا سختی کشم

خوش بود گر در فنا خواهم رسید

کی شود عطار الا لا شود

زانچه بر الا بلا خواهم رسید