عشق آمد و آتشی به دل در زد
تا دل به گزاف لاف دلبر زد
آسوده بدم نشسته در کنجی
کامد غم عشق و حلقه بر در زد
شاخ طربم ز بیخ و بن برکند
هر چیز که داشتم به هم بر زد
گفتند که سیمبر نگار است او
تا رویم از آرزوی او زر زد
طاوس رخش چو کرد یک جلوه
عقلم چو مگس دو دست بر سر زد
از چهرهٔ او دلم چو دریا شد
دریا دیدی که موج گوهر زد
عطار چو آتشین دل آمد زو
هر دم که زد از میان اخگر زد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معشوق مرا ره قلندر زد
زان راه به جانم آتش اندر زد
گه رفت ره صلاح دین داری
گه راه مقامران لنگر زد
رندی در زهد و کفر در ایمان
[...]
معرفی آهنگهای دیگر
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.