مگر میکرد درویشی نگاهی
درین دریای پر دُر الهی
کواکب دید چون در شب افروز
که شب از نور ایشان بود چون روز
تو گفتی اختران استادهاندی
زفان با خاکیان بگشادهاندی
که هان ای غافلان هشیار باشید
برین درگه شبی بیدار باشید
چرا چندین سر اندر خواب دارید؟
که تا روز قیامت خواب دارید
رخ درویش ِ بیدل زآن نظاره
ز چشم ِ درفشان شد پر ستاره
خوشش آمد سپهر گوژ رفتار
زبان بگشاد چون بلبل به گفتار
که یا رب بام زندانت چنین است
که گویی چون نگارستان چین است
ندانم بام بُستانت چه سان است
که زندان تو باری بوستان است
ولی بر بام این زندان ستاره
ز خلقان عمر دزدد آشکاره
چو این زندان به جانی مزد داریم
از آن بر بام زندان دزد داریم
ز دیری گاه من در بند آنم
که سحر صحن گردون بازدانم
که تافت از بیخ و بار هفت طارم
خروش و گریهٔ طفلان انجم
دمی این جوز زرین ستاره
برین گنبد نشد سیر از نظاره
مگر ما را درین ره طفل دانند
که چندین جوز بر گنبد فشانند
بگو تا کی حلال سعر گردون
نماید هر شبی لعبی دگرگون
گهی مه در دق و گاهی در آماس
گهی گشته سپر گاهی شده داس
گهی در خوشه چون از سیم داسی
گهر در گاو چون زرین خراسی
که داند کاین کلهداران افلاک
کمر بسته چرا گردند در خاک
که داند کاین هزاران مهره زرین
چرا گردند در نه حقه چندین
درین دریا چرا غواص گشتند
سماعی نیست، چون رقاص گشتند؟
نه پی شان از طواف خود بگیرد
نه دل شان از مصاف خود بگیرد
مشعبدوار تا کی مهره بازند؟
درین نُه حقه بر هم چند تازند؟
هزاران بار برگشتند بر هم
یکی افزون نمیگردد یکی کم
طریقی مشگل و کاری شگرف است
دلم ز اندیشهٔ این، خون گرفتهست
دمی زیشان یکی از پای ننشست
که تا خود کی دهد مقصودشان دست
دلی پر شوق میگردند عاجز
ز گَردِش مینیاسایند هرگز
خموشانند سر در ره نهاده
زفان ببریده و در ره فتاده
همه چون صوفیان خرقه پوشند
ز بیخویشی درآن خوشی خموشند
در آن گردش نه مستند و نه هشیار
نه در خوابند زان حالت نه بیدار
شبانروزی از آن در جست و جویند
که تا محشر بهجان جویای اویند
تو شب خوش خفته ایشان در ره او
همی بوسند خاک درگه او
دلا حاصل کن آخر تیزبینی
ترا تا چند ازین آویز کینی
چه میگویی که این بتهای زرین
ازین گشتن چه میجویند چندین
برو از روی بتها دیده بردار
سر بت را فرو گردان نگوسار
چو ابراهیم بتها بر زمین زن
نفس از لا احب الآفلین زن
ترا با آفرینش نیست کاری
که باشی در همه عالم تو باری
تورا با حکمت یزدان چه کار است
مزن دم گرنه جانت زیر دار است
اگر صد سال در اندیشه باشی
گیاه خشک و باد بیشه باشی
اگر مقصود کس را دست دادی
ز نادانی ز ره باز اوفتادی
شدی از جست و جویی باکناری
نماندی رونقی درهیچ کاری
چو نشناسی سر مویی ز اسرار
به نادانی چه گردی گرد این کار
ترا خاموشی و صبرست راهی
نخواهی یافت به زین دستگاهی
مکن با سرّ این معنی دلیری
که چون موری شوی گر نرهشیری
یقین دانم که بسیاری برنجی
که رعشه داری و سیماب سنجی
تو هرگز هیچ شطرنجی نبردی
به شطرنج اندرون رنجی نبردی
چو تو شطرنج بازی میندانی
از آن از یک دو بازی میبمانی
چه دانی تو که رخ چندان چرا رفت
شه از هر سوی سرگردان چرا رفت
ز یک سو اسب بینی رخ نهاده
ز یک سو پیل بر گردن فتاده
پیاده چون ببینی بر کناره
که فرزین شد ترا گیرد سواره
ذراعی نیست آخر نطع شطرنج
که تو در وی فروماندی به صد رنج
برین نطعی که در چشم است خردت
نمیدانی که تا در چیست بردت
چنین نطعی که بحر سرنگون است
چه دانی لَعبهای او که چون است
تو صد بازی کجا از پیش بینی
که تو نه پس روی نه پیش بینی
چو لعب نطع شطرنجی ندانی
ز لعب چرخ بی شک خیره مانی
ز یک سو خرمن زر کهکشان را
ز یک سو دانهٔ زر آسمان را
دو مرغ اندر پی دانه دویده
عددشان شش یکی زیشان پریده
ز گندم خوشه بر خرمن رسیده
دو دهقان گاو در خرمن کشیده
ترازویی به گندم کرده بازو
جوی ناسخته هرگز آن ترازو
به دریا درفکنده دلوی از چنگ
برآورده ازو ماهی و خرچنگ
بره با بز شده سوی چراگاه
به نخجیر آمدی شیری ز روباه
کمان بر شیر دهقان برگشاده
بره دو پای بر کژدم نهاده
چو تو دهقانی و گردون نگردی
برو تن زن، به گِردِ این چه گردی؟
بره جان و دلت بریان بسی کرد
بره بریانییی زین سان بسی کرد
چو گاو از خشم با تو در سرو شد
چرا خواهی تو ریش گاو او شد
چو جوزا از تو چون برنا کمر جست
برین پستی ازو نتوان کمر بست
به زیر چنگ خرچنگ اندری تو
از آن هر ساعتی واپس تری تو
تو این دم در دهان شیر اسیری
چه دانی زانک این دم شیرگیری
ز خوشه دانهای بیغم نبینی
که یک جو ندهدت بیخوشهچینی
چو سنجد در ترازو زور بازوت
که برد او از تنور اندر ترازوت
به کژدم چون توان ظن نکو برد
که او خود کژدم زنده فرو برد
کمان گر در زه آید برد جانت
چو زه بر تو کشد ناگه کمانت
ز بز بازی بز چشم تو خیرهست
سر بز دار این بز گر حظیرهست
چو دلوت گفت در دلو آی بر ماه
چو دلوی زین رسن رفتی فرو چاه
به موری در کف ماهی اسیری
که تو چون ماهی هنگامه گیری
چه دانی لعب چرخ بوالعجب باز
برو انگشت حیرت نه به لب باز
کناری گیر زین نطع مزین
چه میریزی میان ریگ روغن
دلت در سیر نطع چرخ بستی
برو دنبال زن بر ریک و رستی
ز نطع چرخ درمانی علی القطع
برو بر ریگ رو تا چند ازین نطع
برین نطع زمینت بیم جان است
که دم چون ریگ در شیشه روان است
برین نطع زمین منشین به شاهی
که تو بر ریگ گرمی همچو ماهی
فلک نطع و زمین ریگ است هر روز
برآرد تیغ خورشید جهان سوز
ز نطع و ریگ دل نومید داری
که بر سر تیغ زن خورشید داری
به آخر چون نه اهل این سرایی
میان نطع و ریگ از سر برآیی
ز حیرت گرچه در دردسری تو
مده بر باد سر را سرسری تو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به تأمل در زندگی و معنای آن میپردازد. او با استفاده از تصاویری از ستارهها و زندان، مفهوم نادانی و غفلت انسانها را مورد انتقاد قرار میدهد. درویشی به تماشای آسمان مینشیند و به این فکر میکند که انسانها در خواب غفلت به سر میبرند و از حقیقت فاصله گرفتهاند.
شاعر از درویش میخواهد که بیدار شود و از خواب غفلت بیرون بیاید، او به زیباییهای زندگی و عوالم معنوی اشاره میکند و انسانها را دعوت به جستجوی حقیقت مینماید. او بر این نکته تأکید میکند که زندگی شبیه یک بازی شطرنج است و انسانها باید آگاهانه در آن بازی کنند و در جستجوی حقیقت و معنای واقعی زندگی باشند.
در نهایت، شاعر هشدار میدهد که زندگی مملو از ناملایمات، خطرات و توهمات است و انسان باید هوشیار باشد تا پای در خطای غفلت نگذارد. او به عمق اندیشه و تأمل دعوت میکند و از بیتوجهی نسبت به زندگی و مضامین جدی آن انتقاد میکند.
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که درویشی نگاهی به این دریای پر از گوهرهای الهی نکند؟
هوش مصنوعی: ستارهها را دیدم که در شب میدرخشند، بهگونهای که شب، به خاطر نور آنها، روشنتر از روز به نظر میرسید.
هوش مصنوعی: تو گفتی که ستارهها بر تو مسلط شدهاند و از زبان با انسانها به گفتگو پرداختهای.
هوش مصنوعی: ای نادانان، هوشیار باشید و در این مکان بیدار و آگاه بمانید.
هوش مصنوعی: چرا چند نفر از شما در خواب هستید؟ تا روز قیامت همچنان در خواب خواهید بود.
هوش مصنوعی: چهره درویش بیدل از آن نگاه، چشمانش پر از ستاره شد.
هوش مصنوعی: سپهر (آسمان) رفتار ناپسندی دارد، اما وقتی از بلبل (پرندهی خوشصدا) سخن میگوید، زبانش به حرف زدن باز میشود و به روایت داستان میپردازد.
هوش مصنوعی: ای خدا، حال زندان تو چنان است که گویی مانند نگارستانی در چین زیبا و دلنواز است.
هوش مصنوعی: نمیدانم که باغ تو چگونه است، اما زندان تو به نوعی مانند یک باغ میماند.
هوش مصنوعی: اما بر بالای این زندان، ستارهای وجود دارد که به وضوح از زندگی مردم میدزدد.
هوش مصنوعی: وقتی که در این زندان قرار داریم و جانمان در خطر است، باید از این وضعیت به نفع خودمان استفاده کنیم و از بالای این زندان، آنچه را که میخواهیم به دست آوریم.
هوش مصنوعی: مدت زیادی است که من گرفتار این آرزو هستم که صبح روزی به گردونه زمان دسترسی پیدا کنم و تغییرات آن را ببینم.
هوش مصنوعی: نور و روشنی که از عمق آسمان به زمین میتابد، به مانند صدای ناله و گریهی ستارهها به گوش میرسد.
هوش مصنوعی: لحظهای این جوی زرین ستاره در این آسمان از تماشا سیر نشد.
هوش مصنوعی: آیا ما را در این مسیر همچون کودکان تصور میکنند که به راحتی هرچند بار که بخواهند، بر سرمان جوز بریزند؟
هوش مصنوعی: بگو تا کی قیمت جهانی هر شب دچار تغییر و تحول خواهد شد و بازیهای جدیدی را به نمایش میگذارد؟
هوش مصنوعی: گاهی ماه در زیبایی و درخشانی است و گاهی در حالت گندمزاری که دچار آفت شده. گاهی سپر و محافظ است و گاهی به شکل داسی در میآید.
هوش مصنوعی: گاهی در خوشه، مانند داسی از نقره، و گاهی در گاو، مانند خروسی از طلا.
هوش مصنوعی: کیست که بداند چرا ستارهها و افلاک که به فرم کلهدار هستند، در زمین و خاک فرو میروند؟
هوش مصنوعی: چه کسی میداند چرا این همه مهرههای زرین برای تنها چند حقه و ترفند دور هم جمع میشوند؟
هوش مصنوعی: در این دریا چرا کسی غرق شده است؟ چون وقتی به رقص پرداختند، دیگر خبری از غواصی نیست.
هوش مصنوعی: نه کسی از گردهمایی آنها چیزی برمیگیرد و نه دل آنها از نبرد و جدال خود بهرهای میبرد.
هوش مصنوعی: تا کی به مانند یک بازیگر، رفتار کنند و تظاهر به انجام کارهایی بکنند؟ در این بازی پیچیده، چند بار باید حقایق را به هم بیفزایند و ماجرا را تغییر دهند؟
هوش مصنوعی: به تعداد بسیار زیادی افراد به هم بازگشتند، اما هیچکدام به تعداد آنها افزوده نشد و یا کم نشد.
هوش مصنوعی: راهی دشوار و کاری بزرگ در پیش است و به خاطر فکر کردن به این موضوع، دلم پر از اندوه و غم شده است.
هوش مصنوعی: لحظهای از پای نمیایستادند، که نمیدانستند چه موقع به هدفشان خواهند رسید.
هوش مصنوعی: دلهایی با شوق و اشتیاق همیشه در حرکت هستند و هرگز از دویدن و تلاش کردن خسته نمیشوند.
هوش مصنوعی: کسانی که خاموشند و در راه نشستهاند، به این معناست که به دلایل مختلف، شاید از ناامیدی یا خستگی، زبانشان بسته شده و دیگر صحبت نمیکنند. آنها در جادهای که طی کردهاند، به زمین افتادهاند و در حال انتظارند.
هوش مصنوعی: همه مثل صوفیان، لباس خاصی بر تن دارند و از آنجایی که در حالتی از بیهویتی به سر میبرند، در درون خود، آرامش و خوشحالی را پنهان میکنند.
هوش مصنوعی: در آن لحظه نه کسی مست بود و نه کسی هوشیار، نه در خواب بودند و نه بیدار.
هوش مصنوعی: انسانها در طول زندگی، همیشه در تلاشاند که حقیقتی را بیابند و در نهایت در روز قیامت، جانشان به دنبال آن حقیقت خواهد بود.
هوش مصنوعی: شبانگاهان، زمانی که آنها در خواب خوش هستند، دیگران برای رسیدن به او، خاک درگاهش را بوسه میزنند.
هوش مصنوعی: ای دل، سعی کن که درک و تیزبینیات را افزایش دهی، تا اینکه مدام درگیر چیزهای ناچیز نباشی و از آنها رنج نکشی.
هوش مصنوعی: میپرسی این مجسمههای طلایی چه چیزی را از بودن در این حال میخواهند و دنبال چیستند؟
هوش مصنوعی: از میان پرستشگاهها دور شو و به معشوق خودت توجه کن، سر بت را پایین بیاور و به معشوق نگاهی بینداز.
هوش مصنوعی: مانند ابراهیم، بتها را بر زمین بینداز و نفسی را که به چیزهای فانی عشق میورزد، از خود دور کن.
هوش مصنوعی: تو به واسطه آفرینش خود نیازی نداری که در تمام جهان حضور داشته باشی یا بار سنگینی بر دوش بگیری.
هوش مصنوعی: تو را چه کار به علم و حکمت الهی است؟ اگر سخن بگویی، ممکن است جانت در خطر بیفتد.
هوش مصنوعی: اگر مدتها به فکر و اندیشه بپردازی، ولی هیچ اقدام عملی انجام ندهی، نتیجهات مانند گیاهی خواهد بود که خشک شده و به باد سپرده شده است.
هوش مصنوعی: اگر در فهم هدف کسی اشتباه کنی و نتوانی به درستی او را درک کنی، به دلیل نادانیات از مسیر اصلی خود دور میشوی.
هوش مصنوعی: به دنبال چیزی بودی و تمام تلاشت را کردهای، اما در واقع از همه جستوجوها به نتیجهای نرسیدی و هیچ چیز در کارهایت به خوبی پیش نمیرود.
هوش مصنوعی: اگر از رازها و جزئیات کار آگاه نباشی، در نادانیات چگونه میتوانی در این زمینه به توانمندی برسی؟
هوش مصنوعی: اگر خاموش بمانی و صبر کنی، به ننتیجهای نخواهی رسید و راهی نخواهی یافت؛ این افراد که این گونه رفتار میکنند، به جایی نخواهند رسید.
هوش مصنوعی: برای بیان حقیقت این موضوع، بیپروا عمل نکن، زیرا اگر شجاع باشی مانند شیر نر، ممکن است در نهایت به اندازه یک مورچه کوچک و بیفایده شوی.
هوش مصنوعی: اگرچه تو به نظر میرسی که دستنخورده و قیمتی هستی، اما مطمئن هستم که در باطن تو ارزش واقعیات به اندازهای نیست که به آن میبالند.
هوش مصنوعی: تو هرگز در زندگیات با هیچ مشکل و چالشی از نوع کنجکاوی و تفکر مواجه نشدهای.
هوش مصنوعی: اگر تو هنر بازی شطرنج را نداشته باشی، از انجام یک یا دو بازی نیز ناکام میمانی.
هوش مصنوعی: تو چه میدانی که چطور و به چه دلیلی این چهره دلربا از هر طرف سرگردان و پریشان شد؟
هوش مصنوعی: از یک سمت، اسبی را میبینی که سرش را بر زمین گذاشته است و از سمت دیگر، فیل بزرگی را میبینی که بر گردن او نشسته است.
هوش مصنوعی: اگر کسی را دیدی که در کنار راه پیاده است، بدان که او به سوارکاران میرسد و میتواند تو را نیز به سوار برساند.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که در دنیای زندگی، هیچ فضایی برای مانع شدن و درجا زدن وجود ندارد، و نباید در برابر چالشها و مشکلات تسلیم شد. اگر در یک موقعیت سخت قرار بگیری، باید تلاش کنی که از آن خارج شوی و به جلو حرکت کنی.
هوش مصنوعی: در اینجا گفته میشود که انسانی که به چشمانش نگاه میکند و با آن فکر میکند، نمیداند که چه چیز در درون او وجود دارد و چه تاثیری بر او میگذارد. به نوعی به عمق وجود انسان و ناشناختههای آن اشاره میشود.
هوش مصنوعی: این بیانیه نشان میدهد که وقتی که وضعیت یا شرایطی به شدت بحرانی و دشوار است، چگونگی عملکرد یا رفتار آن شرایط را نمیتوان به راحتی درک کرد. به عبارت دیگر، زمانی که اوضاع برخلاف انتظار پیش میرود، نمیتوان متوجه شد که چگونه این ناپایداریها بر روند امور تأثیر میگذارد.
هوش مصنوعی: تو در دنیای پر از پیچیدگیها و تغییرات، هیچ کدام از اتفاقات را نمیتوانی به طور قطعی پیشبینی کنی، نه به عقب برمیگردی و نه به جلو میروی.
هوش مصنوعی: اگر بازی شطرنج را نشناسی، از بازی دنیا (چرخ) نیز به یقین گیج و سرگردان خواهی ماند.
هوش مصنوعی: از یک طرف، انبوهی از ثروتهای طلایی در کهکشان وجود دارد و از طرف دیگر، دانههایی از طلای آسمان.
هوش مصنوعی: دو پرنده به دنبال دانهای در حال دویدن هستند که تعداد آنها شش میشود، زیرا یکی از آنها پرش کرده و از گروه خارج شده است.
هوش مصنوعی: دو کشاورز که خوشههای گندم را در خرمن جمع کردهاند، گاوهایی دارند که محصول را در خرمن جابجا میکنند.
هوش مصنوعی: ترازوهایی که برای اندازهگیری گندم ساخته شدهاند، همیشه دقیق نیستند. بنابراین، نمیتوان به آنها اعتماد کرد.
هوش مصنوعی: فردی که دلو (سطل) را به دریا انداخته، حالا از آن ماهی و خرچنگی بیرون آورده است.
هوش مصنوعی: بره و بز به دنبال چرانیدن در چراگاه هستند و در این مسیر، شیری را از دور مشاهده کردهاند که به سمت روباه رفته است.
هوش مصنوعی: دهقان کمان را به سوی شیر نشانه رفته و برهای با دو پای خود بر کژدم ایستاده است.
هوش مصنوعی: اگر تو کشاورز هستی و حرکت نمیکنی، چرا باید در دور این زمین بچرخی؟
هوش مصنوعی: بره جان و دل تو به شدت در آتش عشق سوخته است، و به همین دلیل، دیگران نیز به این حالت دچار شدهاند.
هوش مصنوعی: زمانی که گاو از خشم به شما نزدیک میشود، چه نیازی به ریش آن گاو دارید؟ این به این معناست که وقتی که شرایطی به شدت خطرناک و خشمگین پیش میآید، بهتر است با آن مواجه نشوید و تلاش نکنید به آن آسیب برسانید.
هوش مصنوعی: مثل یک جوان که با شجاعت و بلندپروازی از زمین جهش میکند، تو نیز نمیتوانی به راحتی او را به زمین بپیوندی یا به او دسترسی پیدا کنی.
هوش مصنوعی: تو در زیر چنگ خرچنگ، هر لحظه بیشتر به عقب برمیگردی.
هوش مصنوعی: تو در این لحظه در چنگال شیر هستی، چه میدانی که این لحظه میتواند مقدمهای بر نجات تو باشد.
هوش مصنوعی: از خوشهای که دانهای بیغم از آن نمیچینی، انتظاری از آن نیست که به تو چیزی بدهد.
هوش مصنوعی: وقتی قدرت تو را در ترازوی سنجش اندازهگیری کنند، متوجه میشوند که او وزن بیشتری از تو دارد.
هوش مصنوعی: اگر به کژدم نیزدهای، نمیتوانی به او اعتماد کنی؛ زیرا او خود به طبیعت خویش برمیگردد و میتواند آسیب بزند.
هوش مصنوعی: اگر کمان در زه قرار بگیرد، جان تو همانند تیر که به سوی تو کشیده میشود، به خطر میافتد.
هوش مصنوعی: بز بازیها و ماجراهایی که در آن وجود دارد، و زیبایی چشمان تو چنان است که هر کسی را به خود جلب میکند. اگر این بز به جایی پناه ببرد، سرش بر روی آن درختهای بلند میرسد.
هوش مصنوعی: وقتی دل تو به دل من گفت که بیا، ماه مانند دلویی از این طناب پایین رفتی و به چاه افتادی.
هوش مصنوعی: اگر موری در دست ماهی باشد و تو در حال غلغله و جنب و جوش باشی، آنها به نوعی در حال بازی با یکدیگرند. در اینجا تضاد میان قدرت و ضعف، یا تسلط و اسارت نمایش داده شده است.
هوش مصنوعی: چه میدانی از بازیهای شگفتانگیز زمان؟ بهتر است با شگفتی دست به دهان شوی و به دقت نگاه کنی.
هوش مصنوعی: کنار این فرش زیبا بنشین، چرا که روغن را بین دانههای ریگ میریزی؟
هوش مصنوعی: دل تو در چرخ دندههای زندگی گیر کرده، پس بهتر است به دنبال زنی بروی که تو را آزاد کند.
هوش مصنوعی: از زیر سقف آسمان، درمانی جز قطع رابطه نیست. چرا باید همچنان بر روی این شنها بگذرانیم؟
هوش مصنوعی: این زمین برای تو مایهای از ترس و نگرانی است، چرا که لحظهها مانند دانههای ریز شن در شیشه به سرعت میگذرند.
هوش مصنوعی: بر روی این زمین به مقام سلطنت تکیه نزن، زیرا تو روی ریگ گرم نشستهای، همچون ماهی در معلق.
هوش مصنوعی: آسمان مانند یک سفره است و زمین همانند شن. هر روز تیغ خورشید برمیخیزد و جهان را میسوزاند.
هوش مصنوعی: تو به جای دلخوشی و امید، بر روی زمینی سنگلاخی ایستادهای، در حالی که در بالای سر تو، نور و گرمایی مانند تیغ خورشید وجود دارد.
هوش مصنوعی: در پایان، وقتی که تو از این دنیا بیرون میروئی، دیگر به چه چیزی اهمیت میدهی؟ مانند کسی که در میان چادر و سنگریزهها قرار دارد.
هوش مصنوعی: اگرچه به خاطر حیرت در مشکلاتی به سر میبری، اما نگذار که بیمحابا و بیتوجهی تو را در خطر و نابودی قرار دهد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.