چنین گفتست شیخ مهنه یک روز
که یک تن بین جهان و دیده بر دوز
زمین پر بایزیدست و آسمان هم
ولی او گم شده اندر میان هم
چه میگویم کجا افتادم اینجا
که جان در موج آتش دادم اینجا
قدم تا کی زنم در ره به هر سوی
چو از خود مینیابم یک سر موی
بسی رفتم درین راه خطرناک
ندیدم آدمی را جز کفی خاک
کفی خاکست و بادی در میانش
تن او چون طلسم و گنج جانش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.