گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
حکیم سبزواری

ای آفت جان ها خم ابروی کمندت

غارت گر دل ها قد دل جوی بلندت

تا آفت چشمت نرسد دست حق افشاند

بر آتش رخسار تو از خال سپندت

ای ترک سمنبر بسرم تاز سمندی

گوی خم چوگان سرخوبان خجندت

افتاده خلاصیش به فردای قیامت

هر صید که گردیده گرفتار به بندت

شد رشک فلک روی زمین تا که نشسته

برخاک هلال از اثر لعل سمندت

اندام تو خود قاقم و خزاست زنرمی

سودی ندهد جامهٔ دیبا و برندت

دارد سر یغما شد من غمزهٔ شوخت

اینک دل و جانی اگر این هست پسندت

تا دفع عوارض بشود زان گل عارض

یک بوسه بما ده بزکواة از لب قندت

ناصح چه دهی پند باسرار ز عشقش

او نیست از آنها که دهد گوش به پندت

 
 
 
میلی

ای مرغ دلم فاخته سرو بلندت

زلف تو کمند و دل من صید کمندت

بر من که تو را صید زبونم نکشی تیغ

آزرده دلم از دل دشوار پسندت

تا چشم بد غیر، گزندت نرساند

[...]

حکیم سبزواری

ای دل نخوری محنت و اندوه که چندت

از یار و دیار ار ببریدند برندت

تا قدر شب قدر وصالش نشناسی

در تاری از آن طره فکندند به بندت

هر چیز که بینی ز زمانی و زمینی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه