گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
اسیری لاهیجی

دوش اندر بزم وصل یار بودم تا به روز

شب همه شب مست آن دیدار بودم تا به روز

بی‌رقیب و مدعی در گلشن عیش و طرب

هم‌نشین با آن گل بی‌خار بودم تا به روز

گه‌گهی در خواب مستی بی‌خود و گاهی دگر

در هوای روی او بیدار بودم تا به روز

با خیال چشم مخمورش چو رند می‌پرست

یک دو دم مست و دمی هشیار بودم تا به روز

دل پی دلبر برفت و باز آمد دلبرم

دور از آن مه بی‌دل و دلدار بودم تا به روز

شب ز فکر زلف او جان بود اندر پیچ و تاب

وز رخ او غرقه در انوار بودم تا به روز

بی‌اسیری فارغ از اغیار و طعن مدعی

در تماشای جمال یار بودم تا به روز