رویش ببین زلف گرفتار آمده
سودای سود کرده ببازار آمده
بینا که عارفست بوحدت بود مقر
اعمی چو منکرست بانکار آمده
چون خانه خالی است ز اغیار از چه باز
پنهان شده ز پرده ببازار آمده
یک نقطه بیش نیست درین دور دایره
مرکز محیط دایره پرگار آمده
آن وحدتست بهر ظهور صفات خویش
ز اعیان ممکنات باطوار آمده
گاهی مسیح گشته بدم زنده میکند
گه ذوالفقار و حیدر کرار آمده
هر ذره بقید اسیری است مبتلا
از مهر نوربخش جهاندار آمده