گنجور

 
اسیری لاهیجی

ای حسن ترا عالم و آدم شده مجلا

روی تو بذرات جهان کرده تجلی

هر لحظه کنی جلوه دیگر پی نظار

زان جلوه یکی مؤمن و دیگر شده ترسا

بی نور تو عالم همه در ظلمت نابود

ای رحمت عالم تو شده محیی موتی

دیدیم عیان مهر رخت از همه ذرات

زان روی شدیم از همه رو واله و شیدا

ما آینه جمله اسما و صفاتیم

بنموده ز ما عکس همه اسم و مسمی

هم ذات قدیمیم و هم اوصاف کمالش

هم مرکز و نه دایره چرخ معلی

هم عالم و هم خالق و قیوم دوعالم

هم عالم و حی و شنوائیم و توانا

هم وحدت و هم کثرت وهم مظهرو ظاهر

هم موسی و هم عیسی و هم دیر کلیسا

هم گبر و یهودیم گه قیدو اسیری

هم مؤمن آزاده ز دنیا و ز عقبی

 
 
 
عنصری

چون آب ز بالا بگراید سوی پستی

وز پست چو آتش بگراید سوی بالا

سنایی

علم و عمل خواجه اسماعیل شنیزی

ما را ز نه چیزی برسانید به چیزی

ما کبک دری بوده گریزیده ز کبکی

او کرده دل ما چو دل باز گریزی

تا ما ز پی تنقیت و تقویت او

[...]

میبدی

اذا ما خلوت الدّهر یوما فلا تقل

خلوت و لکن قل علیّ رقیب‌

یک دم زدن از حال تو غافل نیم ای دوست‌

صاحب خبران دارم آنجا که تو هستی

محمد بن منور

زان باده که با بوی گل و گونۀ لعلست

قفل دَرِ گُرمست و کلید درِشادی

ادیب صابر

ای یافته از روی تو و رای تو دنیا

حسنی و جمالی و شکوهی و بهایی

از فهم تو و فکرت تو بر فلک طبع

نوری و شعاعی و فروغی و ضیایی

احوال مرا نزد تو دانی که نباشد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه