گنجور

 
اسیری لاهیجی

حان الرحیل مابر دلدار میرویم

لاخوف گو بعشق چو همراه می شویم

هرگز نظر بدنیی و عقبی نیفکنیم

ترک همه گرفته پی یار می رویم

ما طالبیم و در پی مطلوب روز و شب

دایم چو سایه از پی آن نور می دویم

مشتاق حسن روی نگاریم آنچنان

کز شوق یکنفس به شب و روز نغنویم

مطرب بنای، دم زدم عشق می دمد

تا سر عشق از نفس نای بشنویم

تا کی ز عشق و عاشق کهنه کنی حدیث

عشقم بنو ببین که کنون عاشق نویم

معشوق و عاشق ار چه بمعنی یکی بود

بنگر اسیریا که به معنی یکی دویم