حان الرحیل مابر دلدار میرویم
لاخوف گو بعشق چو همراه می شویم
هرگز نظر بدنیی و عقبی نیفکنیم
ترک همه گرفته پی یار می رویم
ما طالبیم و در پی مطلوب روز و شب
دایم چو سایه از پی آن نور می دویم
مشتاق حسن روی نگاریم آنچنان
کز شوق یکنفس به شب و روز نغنویم
مطرب بنای، دم زدم عشق می دمد
تا سر عشق از نفس نای بشنویم
تا کی ز عشق و عاشق کهنه کنی حدیث
عشقم بنو ببین که کنون عاشق نویم
معشوق و عاشق ار چه بمعنی یکی بود
بنگر اسیریا که به معنی یکی دویم