گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
اسیری لاهیجی

ای جمال جان فزایت وایه جان و دلم

مهر رخسار تو کرده خانه در آب و گلم

دعوی عقل و قرار ما هم از دیوانگیست

ورنه با سودای عشق او که گوید عاقلم

کشته شمشیر هجرانست جان بیدلان

من به تیغ وصل جانان ای عجب چون بسملم

میل عاشق باوفا و مهر معشوقست من

از کمال عشق با جور و جفایش مایلم

هر دو عالم یار می بینم ندارم فکر غیر

من همه حق دیدم و فارغ ز فکر باطلم

صد نشان در هر قدم دیدم ز یار بی نشان

تا درین ره شد مقام بی نشانی منزلم

گر کند قتل اسیری گو بدست خویش کن

خون خود کردم بحل گر یار باشد قاتلم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode