ای بدیدار تو روشن دیده گریان ما
محنت عشقت دوای درد بی درمان ما
خانه دل پاک کردم از غبار غیر یار
تا مگر نقش رخش گردد دمی مهمان ما
خاک گشتم در هوای لعل چون آب حیات
کم نشد از دل زمانی آتش سوزان ما
خون دل خواهد که ریزد غمزه تولیک شد
آب حیوان لب لعلت بلای جان ما
من ازین مستی کجا هشیار گردم تا ابد
در ازل چون بامی لعل توشد پیمان ما
میکند ایمان جانم را نهان در هر نفس
در نقاب کفر زلف عنبرین جانان ما
یار چون حیران خویشم دیدگفت از عین ناز
ای اسیری تا بکی باشی چنین حیران ما
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.