گنجور

 
اسیری لاهیجی

ای ماه برون آمده از مشرق بطحا

تابان ز رخت شعشعه نور تجلی

خورشید جهانی ز تو روشن همه عالم

انوار الهی ز جبین تو هویدا

از پرتو روی تو مه و مهر منور

وان نورسیه از خم زلفین تو پیدا

ایجاد جهان را چو غرض نور تو بودست

دارند بمهرت همه ذرات تولا

گر شرع تو رهبر نشود سالک ره را

کی در حرم وصل شود محرم مولی

هر دیده که در هر دو جهان حسن تو بیند

در صورت و معنی بود آن دیده بینا

سودا زده چون موی تو شد جان اسیری

زان دم که جمال رخ تو کرد تماشا

 
 
 
عنصری

چون آب ز بالا بگراید سوی پستی

وز پست چو آتش بگراید سوی بالا

سنایی

علم و عمل خواجه اسماعیل شنیزی

ما را ز نه چیزی برسانید به چیزی

ما کبک دری بوده گریزیده ز کبکی

او کرده دل ما چو دل باز گریزی

تا ما ز پی تنقیت و تقویت او

[...]

میبدی

اذا ما خلوت الدّهر یوما فلا تقل

خلوت و لکن قل علیّ رقیب‌

یک دم زدن از حال تو غافل نیم ای دوست‌

صاحب خبران دارم آنجا که تو هستی

محمد بن منور

زان باده که با بوی گل و گونۀ لعلست

قفل دَرِ گُرمست و کلید درِشادی

ادیب صابر

ای یافته از روی تو و رای تو دنیا

حسنی و جمالی و شکوهی و بهایی

از فهم تو و فکرت تو بر فلک طبع

نوری و شعاعی و فروغی و ضیایی

احوال مرا نزد تو دانی که نباشد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه