گنجور

 
اسیری لاهیجی

در خرابات آمدم دوشینه هنگام سحر

جمله را دیدم ز مستی گشته از خود بیخبر

مطربان اندر سرود و ساز داده چنگ و عود

ساقی و جمله حریفان مست و بیخود سربسر

جملگی گردان بپهلو بی سرو پا در سماع

در گرفته شور و مستی در همه دیوار و در

آنچنان حالی چو دیدم در من آمد حالتی

بیخود از خود گشتم و دیگر ندیدم خیر و شر

هرکه بیند یک نظر آن بزم و ساقی و حریف

می پرستی پیشه کرد و نیستش کاری دگر

جان رندان واقف سر خراباتست و بس

دیگران نسبت بدان سر گوئیا کورند و کر

در خرابات آنچه برجان اسیری کشف شد

صوفی خلوت نشین را نیست در مسجد خبر

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode