دل و دینم ببرد آن شوخ عیار
چه میخواهد ندانم از من آن یار
بغیر از ناله و آه جگر سوز
ندارم در غم عشقش دگر کار
چو دید او کز غم عشقش چنینم
نمود آخر بمن بی پرده دیدار
ز یک جرعه ازآن جام تجلی
شدم سرمست و دیوانه بیکبار
اگر صد بار روزی رخ نماید
بحسن دیگرش بینم بهربار
شدم حیران میان نور و ظلمت
چو دیدم آن خط و عارض بهم یار
رخش مارا برد رو سوی مسجد
لبش گوید درآ در کوی خمار
بجان دارم نهان اسرار جانان
چو منصورم اگر آرند بردار
اسیری را چو دید او محرم راز
نهان از وی ندارد هیچ اسرار
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و دلبستگی عمیق به معشوق است. شاعر از احساسات شدید خود نسبت به یار سخن میگوید و بیان میکند که نمیداند معشوق از او چه میخواهد، جز ناله و غم. او از تأثیر آن جرعهای که از زیبایی معشوق نوشیده، به دیوانگی و سرمستی رسیده است. شاعر همچنین به زیبایی و جذابیت معشوق اشاره میکند و میگوید با دیدنش، هر بار زیبایی جدیدی را میبیند. در نهایت، او به زبان حال خود میگوید که تمام احساسات و رازهای قلبش به معشوق اختصاص دارد و هیچ چیزی از او پنهان نیست.
هوش مصنوعی: دل و دینم را آن معشوق بازیگوش برداشت، نمیدانم او از من چه میخواهد.
هوش مصنوعی: جز ناله و آه عمیق، احساس دیگری در دل ندارم و در اندوه عشق او دیگر مشغلهای ندارم.
هوش مصنوعی: وقتی او دید که به خاطر عشقش اینگونه دچار غم و اندوه شدهام، در نهایت بدون هیچ پردهپوشی به من روی آورد و مرا ملاقات کرد.
هوش مصنوعی: از یک جرعه آن جام روشنایی مست و دیوانه شدم به یکباره.
هوش مصنوعی: هر بار که او با زیباییاش پیش من میآید، حتی اگر صد بار باشد، باز هم با هر بار، زیبایی جدیدی را از او مشاهده میکنم.
هوش مصنوعی: در میانهی روشنایی و تاریکی، به شدت گیج و متحیر شدم وقتی که آن خط و چهرهی زیبا را در کنار یارم دیدم.
هوش مصنوعی: اسب ما به سوی مسجد میرود و لب او میگوید که وارد شو در کوی مستی.
هوش مصنوعی: من زندگی و جانم را در اختیار اسرار محبوب گذاشتهام و اگر مرا بگیرند مانند منصور، مقاومت میکنم.
هوش مصنوعی: زمانی که اسیری را میبیند، متوجه میشود که آن شخص رازهای نهانی دارد و از او هیچ چیزی را از نظر اسرار پنهان نمیکند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
من اینجا دیر ماندم خوار گشتم
عزیز از ماندن دایم شود خوار
چو آب اندر شَمَر بسیار ماند
زُهومت گیرد از آرام بسیار
منقش عالمی فردوس کردار
نه فرخار و همه پر نقش فرخار
هواش از طلعت ماهان پر از نور
زمینش از بوسۀ شاهان پر آثار
بتانی اندر و کز خط خوبان
[...]
مرا با عاشقی خوش بود هموار
کنون خوشتر، که در خور یافتم یار
کنون خوشتر، که ناگاهان برآورد
مه دو هفته من سر ز کهسار
کنون خوشتر، که با او بوده ام دی
[...]
نبینی بر درخت این جهان بار
مگر هشیار مرد، ای مرد هشیار
درخت این جهان را سوی دانا
خردمند است بار و بیخرد خار
نهان اندر بدان نیکان چنانند
[...]
خدای پاک و بی همتا و بی یار
هم از اندیشه دور و هم ز دیدار
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.