ساقی جانها شراب ار زانکه زین دستان دهد
منت عالم بهر جامی به مستان می نهد
زان شراب بیخودی دریاب جانم را که چون
مست گردد از خمار هستی خود وارهد
هرزمان صد جان تازه یابد از دیدار دوست
هرکه جان و دل بهای نقد وصلش می دهد
آن امانت کز زمین و آسمان آمد دریغ
جان آدم زان امینش شد کامانت وا دهد
در هوای او اسیری از خودی آمد برون
همچو آن مرغی که از بند قفس ناگه جهد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.