چون جمال دوست خود را جلوه داد
شورشی در جان مشتاقان فتاد
پر ز غوغا گشت آفاق جهان
تا که یاراز خانه پا بیرون نهاد
صد قیامت هر زمان شد آشکار
تا جمالش پرده از رخ برگشاد
حسن او در پرده چون خود را نمود
گشت ذرات جهان مست وداد
تا نقاب زلف از رخ برگرفت
جان عاشق گشت واصل بامراد
مابزلفش سرفرازی میکنیم
سایه اواز سرما کم مباد
با غم عشق و گدائی جان ما
سر فرو نارد بتاج کیقباد
دل بیاد روی جانان خرم است
با خیال وصل او جان است شاد
دایما جان اسیری در جهان
از غم عشق رخ او شادباد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آن زن از دکان فرود آمد چو باد
پس فلرزنگش به دست اندر نهاد
تا جهان باشد ملک مسعودی باد
کاین جهان گشت از ملک مسعود شاد
در زمانه دیده رادی ندید
هیچگه همچون ملک مسعود راد
که بهمت چون ملک مسعود چرخ
[...]
خادم سرگشته در راه ایستاد
تا به نزدیک ایاز آمد چو باد
آن وزیرک از حسد بودش نژاد
تا به باطل گوش و بینی باد داد
آنکه هفت اقلیم عالم را نهاد
هر کسی را هر چه لایق بود داد
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.