دوستانم باز خواهد گشت یارم الغیاث
من ز دستش چاره جز مردن ندارم الغیاث
دامن وصلش نمی آید بدست و من چنین
در غم هجران او زار و نزارم الغیاث
جان و دل از درد عشقش خون شد و هرگز دمی
حال دل در پیش وی گفتن نیارم الغیاث
جرعه از باده لعل لبش خواهم که من
بی می لعلش مدام اندر خمارم الغیاث
می کشم بار غم عشق و جزاینم نیست کار
در غم عشقش همین است کار و بارم الغیاث
بیوفایی بین که خونم را بشمشیر جفا
دم بدم میریزد آن زیبا نگارم الغیاث
ترک چشمش رخت جان و دل به یغما می برد
از جفا و جور چشمش زار زارم الغیاث
غمزه چشمش بهر دم از کمان ابروان
میزند برجان خدنگ بیشمارم الغیاث
نیست هرگز ای اسیری از کمال غیرتش
در حریم خاص او یک لحظه بارم الغیاث
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.