گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
اسیری لاهیجی

گردیدن گردون یقین از عشق جانان بوده است

جانا نگر کز جست و جو یک لحظه کی آسوده است

ارواح قدسی زین سبب بیخورد و بیخواب آمده

عقل کل اندر عمرها زین غم دمی نغنوده است

بینی که باد تندخو چون آب و آتش دم بدم

افتان بخاک ره چنین آن هم ازین غم بوده است

یاقوت و لعل از مهر او افتاده در کوه و کمر

از اشک خونین لاله را دامن بخون آلوده است

حیوان و انسان از طلب گشته روان از هر طرف

این رفتن واین آمدن گوئی مگر بیهوده است

چشم بصیرت را گشا یک یک ازین ها کن نگاه

از گوش جان بشنو ز من کین نکته کس نشنوده است

خامش اسیری تا بکی افشای این سر بهر چیست

عارف کجا نااهل را رمزی ازین بنموده است