بیا جانا که بی تو جان خرابست
دلم از آتش شوقت کبابست
خورم خون جگر بی تو نگارا
بهجرانت مرا اینها شرابست
ندارم غیر عشقت در جهان کار
ترا با من چرا چندین عتابست
ز درد فرقتت ای جان جانان
تنم بیمار و دل در اضطرابست
قدت سرو و لبت قند و میان موی
جبینت ماه و رویت آفتابست
دلم را با وجود خاک کویت
نه پروای بهشت و نه ثوابست
ز دست هجر از پای اوفتادم
اگر رحمی کنی فکری صوابست
دوائی کن بوصل خود دلم را
که از درد و غم هجران خرابست
اسیری گر ز حالت پرسد آن ماه
بگو درد درونم بی حسابست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.