گنجور

 
اسیری لاهیجی

با خیال زلف تو در خلوت تارم خوشست

از صفای روی تو باروح انوارم خوشست

خلوت تاریک وصمت وجوع و بیداری شب

با همه در بزم وصلت گر بود بارم خوشست

بی گل رخسار تو پیوسته روز و شب زغم

همچو بلبل با فغان و ناله زارم خوشست

هرکسی را در جهان باشد بچیزی میل دل

جان ما را دایمابا درد دلدارم خوشست

دل فکارست و جگر خونست و دیده خون فشان

این همه در آرزوی روی آن یارم خوشست

با وجود تابش مهر جمال نوربخش

گر بقید ظلمت زلفش گرفتارم خوشست

چون اسیری کفر و ایمان عکس زلف و روی اوست

زان سبب با کعبه و با دیر و زنارم خوشست