گنجور

 
اسیری لاهیجی

ای بسا اعمال کان باشد وبال

گفت پیغمبر ازین رو رب مال

هر عمل کان موجب کبر و ریاست

در حقیقت آن عمل جرم و خطاست

نیست بی اخلاص اعمالت قبول

چون ریا شرک ست از قول رسول

چون نداری نور تأیید خدا

کی توان کرد نیک از بد جدا

صورتش بینی ز معنی غافلی

زانکه در علم طریقت جاهلی

پیر باید صاحب علم و عیان

کو به نور کشف بیند هر نهان

تا که واقف سازدت از نیک و بد

قول او باشد ز اعمالت سند

بود ک ه ز ارشادش شوی ایمن ز دیو

وارهد جانت مگر از مکر و ریو

در مقام قرب حق سازی وطن

ایمن آبی در سفر از راهزن

با هوای نفس خود یکدم م ساز

لاتکلنی بشنو از دریای راز

گر به دست دشمنان گردی اسیر

به که باشد نفس بد بر تو امیر

با تو افعی گر درون جامه است

بهتر از نفسی که او خودکامه است

با پلنگ و شیر گر آیی به جنگ

بهتر از صلح است با نفس دو رنگ

نیش عقرب به ز نفس بد فعال

در پناه پیر سازش پایمال

پند ناصح گوش کن از جان و دل

نفس را با آرزوی خود مهل

هر که شد مستغرق دریای راز

مشکل ار آید دگر با خویش باز

مرغ جان زین دام و دانه کن خلاص

همچو روح اللّه در بزم خاص

با گدایان کم نشین شاهی طلب

غافلی بگذار و آگاهی طلب

این ده ویرانه با جغدان گذار

کن به قاف قرب چون عنقا گذار

شاهباز دست سلطانی ، چرا

در جهان باشی چو بومان بینوا

تو همای دولتی ای ممتحن

چند جویی جیفه چون زاغ و زغن

از ملک چون هست قدر تو فزون

پس چرا در دست شیطانی زبون

بلبل گلزار عالم چون تو نیست

بینوا چون صعوه بودن بهر چیست

چون شوی بیدار زین خواب گران

ز آ ه و واویلا چه سود ت آن زمان

هان و هان این دم که هستت فرصتی

جهدها کن تا بیابی دولتی

هر چه آن اینجا نیاوردی بدست

تا نپنداری دلا آنجات هست

کشتگاه آخرت دنیاست هان

هر چه کاری ، بدروی آخر همان

این دو روزه عمر را فرصت شمار

هان مشو از کار غافل زینهار

چونکه فرصت هست بنشان بیدرنگ

آن نهال میوه های رنگ رنگ

خار بن را از زمین دل بکن

در عوض بنشان ریاحین و سمن

هان درخت خار منشان در زمین

تا نگردی تو پشیمان و حزین

هر چه می کاری جو و گندم بکار

تلخ دانه چون نمی آید به کار

برکن از بیخ و ز بن خار و تلو

تاکه خار و خس نگیرد در گلو

این دمست آن وقت تخم انداختن

کارهای روز حاجت خواستن

زانکه دنیا مزرع عقبی بود

کشت کن تا بهره ات آنجا بود

هر چه کشتی جنس آن خواهی درود

نیک و بد آنجا عیان خواهدنمود