هم از ره دگر شهری آمد به پیش
درو نغز بتخانه ز اندازه بیش
یکی بتکده در میان ساخته
سر گنبدش بر مه افراخته
همه بوم و دیوار او ساده سنگ
تهی پاک از آرایش و بوی و رنگ
بتی ساخته ماه پیکر دروی
برهنه نه زر و نه زیور بروی
میان هوا ایستاده بلند
نه زیرش ستون و نه زافزار بند
بسی پیکر مردم ومرغ و باز
ز گردش میان هوا پر باز
گروهی شمن گرد او انجمن
سیه شان تن و دل سیه تر ز تن
گرفته همه لکهن و بسته روی
که و مه زنخ ساده کرده ز موی
چنان بُد مر آن بی رهان را گمان
که هست او خدای آمده ز آسمان
فرشتست گردش بپر هر که هست
بفرمانش استاده ایزد پرست
کسی را که بودی به چیزی هوا
چو زو خواستی کردی ایزد روا
از آهن بُد آن بت معلق به جای
همان خانه از سنگ آهن ربای
ازآن بُد میان هوا داشته
که سنگش همی داشت افراشتته
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.