سپهبد چو دید آن خروش سپاه
سبک خواست خفتان و رومی کلاه
به مهراج گفت از سپاه تو کس
میار از سر کُه تومی و بس
بهر تیغ کُه دیدهبان برگماشت
به هامون سپه صف کشیده بداشت
سوی راست لشکر به مهیار داد
سوی چپ به بهپور سالار داد
بفرمود کاذرشن و بُرزَهم
بسازند جنگ و طلایه به هم
کمین داد سنبان و گرداب را
که کردندی از کینه گرداب را
نگهبان سه لشکر سه گرد دلیر
هژیر و گراهون و نشواد شیر
به قلب اندرون هر که بُد زاولی
پس پشتشان ارفش کاولی
به هر سو که دو گرد کین ساز بود
میانشان یکی آتش انداز بود
چنان بر صف پیل بگشاد جای
که گر کس گریزد بکوبد بپای
جدا هر صفی هم بر بدگمان
صفی همچو تیر و صفی چون کمان
کمند افکنان از پس خیل خویش
به تیغوزره نیزهداران زپیش
پیاده سپر در سپر آخته
خدنگ افکن از پس کمین ساخته
به هر سو نگهبانی از بهر کین
به هر گوشهای جنگیی در کمین
سوار اندر آمد شدن کین گزار
پیاده به قلب اندرون پایدار
چو شیر ژیان پهلوان پیش صف
درفش از پس پشت و خنجر بهکف
تو گفتی سمندش کُه آهنست
و گر گرد پاش ابر هامون کنست
همان اژدها فش درفش سیاه
همی درکشد گفتی از چرخ ماه
ستاده به پیش گو شیر دل
به برگستوان اسپ جنگی چهل
دلیران به جنگ اندر آویختند
به هر گوشه گردی برانگیختند
غو هایوهوی از دو لشکر بخاست
جهان پر دهاده شد از چپوراست
بغرید بر کوس چرم هژبر
دم نای رویین برآمد به ابر
پُر از اژدها گشت گردون ز گرد
پُر از شیر هامون ز مردان مرد
کمند سواران سرآویز شد
پرند آوران ابر خونریز شد
چنان تف خنجر جهان برفروخت
که برچرخ ازو گاو و ماهی بسوخت
به دریا رسید از تف تیغ تاب
به کُه سنگ آتش شد و آهن آب
جهان آینه جوش جوشن گرفت
زمین گونه روی روشن گرفت
چکاکاک خنجر به گردون رسید
ز هندوستان خون به جیحون رسید
هر ایرانیی در کمند و کمین
کشیدی همی هندوی بر زمین
تو گفتی که شیرند در کارزار
همی دیو گیرند هر یک به مار
چو پیکار ایرانیان شد درشت
یل پهلوان اندر آمد به پشت
به توپال و پیلان و هندو گروه
نهاد از کمین سر چو یکپاره کوه
بهتیر و بهخشت و بهگرز و بهتیغ
همی ریخت پولاد چون ژاله میغ
کجا گرز کین کوفت کُه غار شد
کجا نیزه زد عیبه گلنار شد
زتیغش همی دشت و گردون بتفت
ز بانگش همی کوه و هامون بکفت
چو شد یک زمان دشت پست و بلند
همه دست و پای و تن و سر فکند
به نوک سنان پیل برداشتی
سپاهی به یک حمله برگاشتی
صف زنده پیلان همه کرد پست
سوار و پیاده به هم در شکست
همی پیل بر پیل جنگی فتاد
چو کشتی که بر کشتی افتد ز باد
چو توپال دید آن دم رستخیز
ز یک تن جهانی سپه در گریز
برانگیخت گلرنگ رزم از میان
بزد نیزه بر پهلوی پهلوان
سنان زخم نآورد و شد نیزه خُرد
به تیغ اندر آمد سپهدار گرد
چنان زدش بر سر که شد سرنشیب
سر و ترگ بگذاشتن تا رکیب
به زخمی دونیمه شد از خشم و زور
ز بالا سوار و ز پهنا ستور
به دیگر سپه خنجر اندر نهاد
ز هر سو سپاهی به خون در نهاد
همی میمنه کوفت بر میسره
در افکند پیش آن سپه یکسره
نگه کرد از دور سالار تیو
گریزان سپه دید بیهوش و تیو
سواران به زیر پی پیل خوار
پیاده نگون زیر نعل سوار
نهاد از کمین سر که سالار بود
عمودش ز پولاد بالار بود
همی تاخت هر سو ز پیش سپاه
گزیدندگان را همی بست راه
سپه را چنین پنج ره باز گاشت
به صد چاره بر جایگهشان بداشت
همی گفت ازینسان سپاهی به جنگ
ز یک تن گریزان ندارید ننگ
ز ضحاک جز جادوی پیشه چیست
همین رزم ایرانیان جادویست
ز سر گرد کینشان برآید پاک
وزین جادویها مدارید باک
گرفتند پاسخ همه تن به تن
کزین یک سوارست بر ما شکن
نبینی کزو کشته را جای نیست
بَر زخم او پیل را پای نیست
ز خنجر به زخم آتش آرد همی
ز گرز گران کوه بارد همی
همان گرد گردنکش اجرا به نام
که از شیر جستی به شمشیر کام
ببد تند و گفت این چه آشفتنست
ز یک تن چه چندین سخن گفتنست
من اکنون روم سوی آورد او
هم از خونش بنشانم این گرد او
سبک باره با باد انباز کرد
به ایرانیان آمد آواز کرد
که این زاولی پیشروتان کجاست
سپهبد چو بشنید زود اسپ خواست
ز دریای کوشش چو موج دمان
برانگیخت شبرنگ را در زمان
هم از رهش گرزی چنان زد به زور
که گم شد سرش در سرین ستور
دگر ره ز کین رای آویز کرد
سبک خیز شبدیز را تیز کرد
برافکند بر هندوان تن ز کین
به یک حمله سی گرد زد بر زمین
همی گفت آگه نه اید ای سپاه
که چون رویتان روزتان شد سیاه
نهاد از کمینگه سر آن اژدها
کزو پیل جنگی نباید رها
برآمد ز دریای کین آن نهنگ
که برباید از شیر دندان و چنگ
گرفت آن دمان آتش افروختن
که گیتی به رنج آمد از سوختن
ز ریگ از فزون مرشما را شمار
ز خونتان برم تا بخارا بخار
همی گفت ازینسان و از خشم و کین
نهاده یکی پای بر پشت زین
همه هندوان دل شکسته شدند
به جان و دل از بیم خسته شدند
نیارست با او کس آویختن
نه از پشتش از ننگ بگریختن
بود تن قوی تا بود دل بجای
چو ترسید دل سست شد دستوپای
گوی بُد ورا نام بیکاو بود
سنانش اژدها را جگر کاو بود
بدو گفت تیو این هنر کار تست
ترا شاید این نام و این رزم جست
به هندوستان نیست همتای تو
نگیرد به مردی کسی جای تو
بخندید بیکاو گفت این مباد
کز آغالش تو دهم سر به باد
ز پیکار بد دل هراسان بود
به نظاره بر جنگ آسان بود
ز بهر تو جان من این بیش نیست
کس اندر جهان دشمن خویش نیست
شدن سوی جنگ کسی کز تو بیش
بود مرگ را باز رفتن ز پیش
نگه داشتن سر گه نام و لاف
از آن به که دادن به باد از گزاف
چون دشمن کشم نام و کام آیدم
چو سر خیره بدهم چه نام آیدم
شد آشفته دل تیو گفت ار به جنگ
دلت نیست خنجر چه داری به چنگ
ز مرگ ار بترسی بنه تیغ و ترگ
که جنگ او کند کو نترسد ز مرگ
ازین زاولی غم چه آید مرا
که او گاه کین بنده شاید مرا
چو اسپ اندر افراز و شیب افکنم
چو او من به زخم رکیب افکنم
تو رو چون زنان پنبه و دوک گیر
چه داری به کف خنجر و گرز و تیر
بگفت این و پس پور کین باد کرد
سبک دست زی گرز پولاد کرد
به ناورد گِرد سپهبد بگشت
سپهبد به حمله بدرید دشت
برانگیخت آن باره آتشی
به کف آهنین نیزه سی رشی
زدش بر کمربند و خفتان و گبر
بر آوردش از کوهه زین به ابر
بسان درفشی بر افراختش
به پیش صفِ هندوان تاختش
پس از نوک نیزه به زخمی درشت
زدش بر دو تن هر سه تن را بکشت
دگر ره میانشان تن اندر فکند
به هر گوشه خیلی به هم بر فکند
ز خنجر چو آتش بر انگیخت جوش
ز خون دشت کُه کرد مصقول پوش
به گرز و سنان زاسپ وز مرد و پیل
همی کشته افکند بیش از دو میل
چنین تا به نزد بهوشان ز جای
همی برد و بر زد به پرده سرای
بیامد بهو دید هر سو شکست
کز ایران سپه خیمها گشته پست
چنین گفت کاین رستخیز از کجاست
چنین بیم از اندک سپه تان چراست
نشان داد هر کس که ما را شکوه
ازین یک سوارست کاید چو کوه
به نیزه رباید همی زاسپ مرد
برآرد ز گرز از سر پیل گرد
بهو گفت کز دوزخ اهریمنست
شما صد هزارید و او یک تنست
جدا هر یکی گر یکی مشت خاک
برو برفشانید گردد هلاک
ندارید شرم و نه ننگ اندکی
گریزید چندین هزار از یکی
از آسوده گردان خنجر گزار
به هم حمله کردند چون سی هزار
سپهبد خروشی چو شیر ژیان
برآورد و زد اسپ کین در میان
بدان ترگ ها بر همی کوفت گرز
چو سنگ گران آید از کوه برز
ز گرزش دل خاره خون شد همی
سران از سنانش نگون شد همی
کجا خنجر از زخم بفراختی
بر الماس آب بقم تاختی
ز ناگاه بیکاو گرد دلیر
درآمد یکی تند شولک به زیر
زدش خشتی از گرد چون برق تیز
نبد کارگر جست راه گریز
سپهبد برانگیخت شبرنگ زود
گرفتش کمربند و از زین ربود
برافکندش از بر به بالای میغ
چو برگشت دو نیمه کردش به تیغ
پس از کین برافکند تن بر همه
رمان کردشان هر سویی چون رمه
پلنگینه پوشان زاول به کین
پسش برگشادند ناگه کمین
به یکبار بر قلب لشکر زدند
ربودندشان بر بهو برزدند
فکندند چندان سران سرنگون
که هر شیب چون فرغری شد ز خون
ز بس کشته هندو زمین شد سیاه
چو زاغان فکنده به بیراه و راه
درخشان ز تن خشت افروخته
چنان کآتش از هیزم سوخته
چنین جنگ بد تا شب آمد فراز
چو شب تنگ شد جنگ چیدند باز
شده شاد مهراج بر تیغ کوه
همی هر زمان نعره زد با گروه
فرستاد نزد سپهدار کس
که آمد شب از جنگ و پیکار بس
جهان گرم و دشمن چنین بیکران
تو در رزم سخت و سلیحت گران
زمانی برآسای از آویختن
که گیتی سرآمد ز خون ریختن
به هر جنگ بخت تو پیروز باد
شب دشمنان تو بی روز باد
به خواهش مهان نیز بشتافتند
عنانش از ره رزم برتافتند
چو خورشید در قار زد شعر زرد
گهربفت شد بیرم لاجورد
ستاره چو گل گشت و گردون چو باغ
چو پروانه پروین و مه چون چراغ
از آن لشکر هندوان هر که زیست
همی خسته و کشته را خون گریست
به هر خیمه شیون بد آراسته
همه ناله خستگان خاسته
همه شب تن خسته را دوختند
بر آتش همی کشته را سوختند
کشیدند در پیش باره ز پیل
طلایه پراکنده شد بر دو میل
بهو خیره دل ماند از بس شگفت
گه انگشت و گه لب به دندان گرفت
همی گفت از ینسان برو بوم و گاه
به دست آمده گنج و چندین سپاه
بر و پُشت باید همی گاشتن
به بدخواه ناکام بگذاشتن
به دینار هر چیز و تیمار سخت
توان یافت جز زندگانی و بخت
دریغ این همه گنج و رنج و نهاد
که گنجم همه خاک شد رنج باد
ز کردار این کودک نو رسید
ندانم دگر تا چه خواهم کشید
همان به که با او درنگ آورم
به شیرین سخن بند و رنگ آورم
به گنج و به دختر نویدش دهم
به شاهی و کشور امیدش دهم
مگر سر بدین چاره از چنبرش
کنم دور و در چنبر آرم سرش
جوان هم سبکسر بود خویش کام
سبکسر سبکتر درافتد به دام
به چیزی فریبد دل آویزتر
که باشد نیازش بدان بیشتر
نباشد سوی چینه آهنگ باز
نه تیهو سوی گوشت آید فراز
جوان را ره و رای گردان بود
دلش بردن از راه آسان بود
ز بدخواه وز دشمن کینه کش
توان دوست کردن به گفتار خوش
بسا کس که یکدانگ ندهد به تیغ
چه خوش گوییش جان ندارد دریغ
به گفتار شیرین فریبنده مرد
کند آنچه نتوان به شمشیر کرد
همه شب چنین جفتِ اندوه بود
از اندیشه بر جانش انبوه بود
چو برگشت گرشاسب از آوردگاه
پذیره شدش زود مهراج شاه
جهان دید کوبان سمندش به نعل
بر و بازوی و تیغ و خفتانش لعل
ز خون جگر بسته بر دیده چون
گشاده چو اکحل رگ از نیزه خون
بسی آفرین خواند از ایزد بروی
گهش دست بوسید و گه چشم و روی
به خوان یکسر ایرانیان را نشاند
بر ایشان بسی زر و گوهر فشاند
همی گفت در کوشش و دار و برد
جز ایرانیان را نزیبد نبرد
باستاد و مر پهلوان را نشاخت
چونان خورده شد بزم شادی بساخت
سپهدار و مهراج فرخنده پی
گرفتند با سروران جام می
نخست از شهنشاه کردند یاد
پس آنگه نشستند در بزم شاد
سپهبد بر اورنگ و دل شادکام
به پیش اندرون گرز و بر دست جام
تو با تیغ گفتی به رزم اندرست
نه با جام شادی به بزم اندرست
چو آسود با می به مهراج گفت
که با دل زدم رای اندر نهفت
ز دشمن سپه بیشمارند پیش
ز ما هر یک ایشان هزارند بیش
چنانیم ما پیششان روز کین
چنان چشمه در پیش دریای چین
اگر دست کشتن برم روز کار
بسی بایدم رنج و هم روزگار
دگر ره ز چرخ ار بود یار بخت
بر آراست خواهم یکی رزم سخت
میان بهو تا به خم کمند
نیارم نپیچم عنان سمند
پناه سپه شاه نیک اخترست
چو شه شد سپه چو تن بی سرست
گرامی همیشه به بویست مشک
چو شد بوی چه مشک و چه خاک خشک
چنین گفت مهراج کز سروران
به نزد بهو زین سپاه گران
همین چار سالار بودند گرد
که بنمودی از تیغشان دستبرد
ز خویشانش ماندست گردی گزین
خداوند کوس و درفش و نگین
دلیری کجا نام او مبترست
به رزم از گشن لشکری بهترست
به تو دیده امروز بنهاده بود
به کین در کمین گاهت استاده بود
همی خواستم کت بود پیش باز
نبد کش زمانه نیامد فراز
سوی اوست پاک آن سپه را پناه
گرو کم شود ، شد شکسته سپاه
سپهدار گفتا دگر ره ز کوه
همی جویش اندر میان گروه
نمایش به من در کمینگاه تو
سرش بی تن آن گه ز من خواه تو
چنان شادی افزود مهراج را
که بگذاشت از اوج مه تاج را
همان شب ز شادی که افکنده پی
همی جز به یادش ننوشید می
یکی باغ زرّین بُدش پیش تخت
ز گوهرش بار از زبرجد درخت
در آن نغز باغ آبگیری گلاب
ز دُر سنگ و ریگش همه مشک ناب
مر آنرا به گرد سپهدار داد
جز آن چیزش از گنج بسیار داد
چه مخمل چه شاره چه خز و حریر
چه دینار و دیبا چه مشک و عبیر
هزارش سراپردهء گونه گون
همی دادش از بهر نام و شگون
هزارش سپر داد مدهون کرگ
چهل اسپ جنگی و صد درع و ترگ
سراپرده چینی از زرّ بفت
ز دیبا شراعی نود خیمه هفت
یکی خسروی شاروان گونه گون
درازاش میدان اسپی فزون
دو خرگه نمد خزّ و چوبش ز زر
همه بندشان شوشهای گهر
ز بیجاده تاجی چو رخشنده هور
پر از درّ و گوهر سه جام بلور
همیدون به ایرانیان هر کسی
ببخشید دینار و گوهر بسی
چنین تا دو پاس از شب اندر گذشت
ببودند دلشاد و خرّم به دشت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، نبردی پرداخته شده که سپهبد فرماندهای با شور و شجاعت به سپاه خود دستور میدهد تا آمادهی جنگ شوند. سپاه به دو دسته تقسیم میشود و هر دسته زیر نظر سالارانی قرار میگیرد. نگهبانانی برای حفاظت از سپاه تعیین میشوند و صفوف جنگی شکل میگیرد. در این نبرد، تعدادی از قهرمانان و پهلوانان به جنگ مشغول میشوند و نبردی سخت و خونین آغاز میشود.
سپهبد با شجاعت و دلاوری وارد میدان میشود و با دشمنان میجنگد، زخمی میکند و بر کشتن آنها میافزاید. نبرد ادامه مییابد تا اینکه شب فرامیرسد و هر دو طرف خسته و آسیبدیده به اردوگاههای خود برمیگردند. در این بین، مهرجانی برپا میشود و سران و پهلوانان در محفل شادی گرد هم میآیند، جوایزی از طرف مهراج به سپهبد اهدا میشود و وعدههایی برای آینده میدهند.
متن به طور کلی نشاندهندهی شجاعت، دلیری و پیچیدگی نبردهای گذشته و همچنین اهمیت اتحاد و همدلی در جنگ است.
هوش مصنوعی: زمانی که سپهبد صدای بلند و خروش لشکر را شنید، بر آن شد که زره و کلاه خود را بپوشد.
هوش مصنوعی: به مهراج گفتند که از سپاه تو کسی را نیاورد، چون تو خود دلیری و کافی هستی.
هوش مصنوعی: برای حفاظت از کوه، نگهبانی تعیین کردهاند و در دشت، سپاهی صفآرایی کردهاند.
هوش مصنوعی: میان لشکر، مهیار را به سمت راست فرستاد و بهپور سالار را به سمت چپ قرار داد.
هوش مصنوعی: او دستور داد که کاذرشن و بُرزَهم را بسازند تا برای جنگ و پیشروی آماده شوند.
هوش مصنوعی: سنبان و گرداب به تلهای کمین کردند که به خاطر کینه و دشمنی، گرداب را به دردسر میانداختند.
هوش مصنوعی: سه گروه از دلیران شجاع به عنوان نگهبان، شامل هژیر، گراهون و نشواد هستند.
هوش مصنوعی: هر کسی که در دلش محبت و عشق باشد، در پشت او کسانی وجود دارند که از او حمایت میکنند و به او یاری میرسانند.
هوش مصنوعی: هر کجا که دشمنی و حسادت وجود داشته باشد، همیشه یک نفر هم وجود دارد که بر آتش این اختلافات بیفزاید و آن را شعلهورتر کند.
هوش مصنوعی: به قدری جایی را باز کرد که اگر کسی بخواهد فرار کند، زیر پایش را در هم میکوبد.
هوش مصنوعی: هر گروهی از مردم، به نوبه خود، مشغول ایجاد صف میشوند. برخی از این صفها مانند تیرهایی مستقیم و بیانعطاف هستند، در حالی که برخی دیگر مانند کمانهایی هستند که قابلیت انعطاف و تغییر شکل دارند.
هوش مصنوعی: کمند افکنان که به دنبال گروه خود هستند، با تیر و زره به سوی نیزهداران حمله میکنند.
هوش مصنوعی: نظامی به جنگ آماده است و با دقت منتظر فرصتی میباشد تا ضربهای بزند. او با استفاده از سپر و تجهیزات دفاعی به خوبی خود را آماده کرده و در کمینی منتظر است تا به دشمن حمله کند.
هوش مصنوعی: در هر طرف نگهبانی وجود دارد که برای انتقام آمادگی دارد و در هر گوشهای جنگی در حال پنهان شدن است.
هوش مصنوعی: سوار به خاطر کینه وارد شد و پیاده، در دل خود به ثبات و استقامت ادامه میدهد.
هوش مصنوعی: مانند شیری نیرومند، پهلوانی در جلو صف ایستاده است و درفشی را به دست دارد، در حالی که خنجرش را نیز آماده کرده است و از پشت مراقب است.
هوش مصنوعی: تو گفتی اسبش مانند کوه است و اگر غبار پاهایش را ببینی، گویی ابرهایی در دشت هستند.
هوش مصنوعی: یک اژدهای سیاه با قدرت و شکوهی خاص در حال حرکت است و به نظر میرسد که از ماه آسمان میآید.
هوش مصنوعی: شیر دل در جلو ایستاده است و بر تکیهگاهی که به شکل یال یک اسب جنگی است، تکیه زده است. او دلاور و شجاع به نظر میرسد، مثل یک قهرمان در میدان جنگ.
هوش مصنوعی: دلیران به سوی میدان جنگ رفتند و در هر گوشهای گرد و غبار را به راه انداختند.
هوش مصنوعی: نعره و صدای دو لشکر بلند شد و دنیا پر از هیاهو و آشوب گردید.
هوش مصنوعی: صدای بلند و دلاورانهای از طبلهای چرمی به گوش میرسد، گویی که نای آهنین در آسمان میپیچد.
هوش مصنوعی: آسمان پر از اژدها شد و دور تا دور خود را گرفته است، در حالی که زمین هم پر از شیرانی است که از مردان شجاع به وجود آمدهاند.
هوش مصنوعی: درود بر سوارانی که با دلاوری کامل بر بالای کمند نشستهاند و پرندگان را به دام میاندازند. ابرها نیز به حالتی خشمگین و خونین درآمدهاند.
هوش مصنوعی: تیرگی و خطراتی که از بدیهای جهان ناشی میشود، چنان شدید است که باعث آسیب به عناصر دیگر، از جمله موجودات آسمانی و زمینی، میشود و در واقع همه را تحتالشعاع قرار میدهد.
هوش مصنوعی: به دریا که رسید، حرارت شدید تیغ باعث شد که سنگ کوه مانند آتش شود و آهن به حالت مایع درآید.
هوش مصنوعی: جهان مانند آینهای شده که در آن جوشش و جنب و جوش وجود دارد و زمین نیز مانند چهرهای روشن و زیبا به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: تیر خنجر به آسمان پرتاب شد و از هندوستان خون به رود جیحون جاری شد.
هوش مصنوعی: هر ایرانی در دام و تلهای که برایش گذاشتهای، به طور جدی در انتظار هندی است که بر زمین آمده.
هوش مصنوعی: تو گفتی که در جنگ و نبرد، شیرها، یعنی شیران با勇مندی، هر کدام دیوها را به چنگ میآورند و به مانند مارهای خطرناک به آنها میتازند.
هوش مصنوعی: زمانی که نبرد ایرانیان به شدت و فشار رسید، یل پهلوان به میدان نبرد وارد شد.
هوش مصنوعی: به تو، گروههای مختلفی از نژادهای مختلف و با ویژگیهای گوناگون، از بال و پر و قدرت خود را به کار گرفتهاند و مانند کوهی مستحکم به تو نزدیک میشوند.
هوش مصنوعی: پولاد همچون باران تند بر زمین میریزد و دیگر هیچگونه ابزاری چون تیر، خشت، گرز و تیغ نمیتواند با آن مقابله کند.
هوش مصنوعی: کجا آنجا که گرز دشمن به کوه کوبیده شد و باعث شد که غاری به وجود بیاید، یا کجا آنجا که نیزه به درختان گلنار برخورد کرد و آنها آسیب دیدند؟
هوش مصنوعی: بر اثر شمشیر او، دشت و آسمان به لرزه میآیند و از صدای او، کوهها و بیابانها به تکاپو درمیآیند.
هوش مصنوعی: یکبار دشت و زمینهای بلند و کوتاه بههم ریخت و همهٔ اعضای بدن را درهم آمیخت.
هوش مصنوعی: تو با قدرت و شجاعت سپاهی را به حرکت درآوردی و در یک لحظه آنها را به حمله واداشتی.
هوش مصنوعی: جمعیت زنده فیلها را به صف کرده و همگان، سواران و پیادهها، در هم شکستند.
هوش مصنوعی: جنگ بزرگی آغاز شد و همچون دو کشتی که در میان طوفان به یکدیگر برخورد میکنند، قدرتها و نیروها به شدت با هم درگیر شدند.
هوش مصنوعی: وقتی توپال آن لحظهی قیامت را دید، جهانی از سپاه را از یک نفر در حال فرار مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: گلرنگ به عنوان یک جنگجوی دلیر، با شجاعت و قدرت به میدان جنگ میآید و نیزهاش را به سوی پهلوی رزمندهی بزرگ میزند، نشاندهندهی آغاز یک نبرد سرنوشتساز است.
هوش مصنوعی: سنجاقی که زخم زده، میشکند و نیزه خرد میشود، سپهدار به میدان آمده و درگیر نبرد است.
هوش مصنوعی: او به قدری محکم بر سرش زد که سرش به زمین افتاد و موهایش را برای رهایی رها کرد.
هوش مصنوعی: از شدت خشم و قدرت، زخم عمیقی به وجود آمده است؛ سوارکار از بالا و حیوان از پهلو به او آسیب رساندهاند.
هوش مصنوعی: در سپاه دشمن همچون خنجر نفوذ کرده و از هر طرف، جنگجویان را به خون میکشد.
هوش مصنوعی: یک گروه خوشبخت و شاداب به دشمنان حمله کرده و آنها را به طور کامل در هم شکسته و ناامید کردهاند.
هوش مصنوعی: او از دور به سالار نگاه کرد و دید که سپاهیان تیو بیهوش و بیحال هستند و به سمت فرار میروند.
هوش مصنوعی: سواران قوی و شجاع برای پیروزی و شکست دشمنان آمادهاند، اما پیادهنظام ضعیف و ناتوان زیر فشار و حمله سواران سرنگون میشوند.
هوش مصنوعی: رئیس ارتش از کمینگاه خود بیرون آمد و او به قدری قوی و بلندمرتبه بود که ستونش از فولاد ساخته شده بود.
هوش مصنوعی: ارتش دشمن به سرعت در حال حرکت است و راه هر کسی را که میخواهد فرار کند سد کرده است.
هوش مصنوعی: سپهسالار پنج راه را برای سپاه باز کرد و با صد تدبیر، آنها را در مکان مناسب خود قرار داد.
هوش مصنوعی: در این شعر، گفته میشود که سپاه باید از جنگ با یک نفر خجالت نکشد و نباید از او فراری باشد. به این معنا که وقتی سپاه با یک فرد روبرو میشود، نباید ترس یا شرم داشته باشد و باید به مقابله با او بپردازد.
هوش مصنوعی: تنها چیزی که از ضحاک باقی مانده، سحر و جادو است. اما همین مبارزات ایرانیان نیز خود نوعی جادو و نیرو دارند.
هوش مصنوعی: از سر کینهای که در دل دارند، به زودی آزاد خواهند شد و از این جادوها و فریبها هیچ نترسید.
هوش مصنوعی: همه به دلیل وجود یک سوار، درگیر مشکل و درگیری شدهاند.
هوش مصنوعی: نگاه نکن که کسی که کشته شده، جایی ندارد و زخمی که بر دل او است، حتی برای فیل هم جایی نیست.
هوش مصنوعی: ز خنجر بر زخم آتش بگذرد و هم از گرز سنگین نیز بر کوه باران می بارد.
هوش مصنوعی: این بیت به مفهوم انسانی اشاره دارد که با شجاعت و قدرت خود به میدان کارزار وارد میشود. او همچون یالی از شیر که با قدرت و ارادهاش به نبرد میپردازد، بر دشمنان خود غلبه میکند. در واقع، به نوعی از عظمت و برجستگی شخصیت او در مقابل چالشها و خطرات زندگی اشاره دارد.
هوش مصنوعی: او با تندی گفت: این چه وحشت و بینظمیای است که از یک نفر برمیخیزد که این همه سخن و حرف گفته میشود؟
هوش مصنوعی: من هماکنون به سوی او میروم و از خونش (مشکلات یا سختیهایی که متحمل شده) این غم و اندوه را از دورش دور میکنم.
هوش مصنوعی: سبکبال و آزاد، با وزش باد به ایرانیان پیام داد و ندا کردند.
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که فردی در جایگاه رهبری (سپهبد) وقتی که از حضور کسی به نام زاولی (که ممکن است یک قهرمان یا شخصیت مهم باشد) باخبر شده است، به سرعت فرمان هایی صادر میکند یا اقداماتی میکند. به طور کلی، تصویرگر واکنش سریع و آماده بودن یک رهبر در برابر اطلاعات مهم یا وضعیتهای خاص است.
هوش مصنوعی: از عمق تلاش و کوشش، همانند موجی که به ناگاه به حرکت در میآید، شبرنگ را در زمان به جلو میرانم.
هوش مصنوعی: او به قدری به شدت ضربهای به گردن اسب زد که سرش در یال آن گم شد.
هوش مصنوعی: راه دیگری برای کینهتوزی انتخاب کرد و شبدیز را به سرعت آماده حرکت کرد.
هوش مصنوعی: با یک حمله، به شدت بر هندوان حمله کرد و آنها را بر زمین افکند.
هوش مصنوعی: او به سپاه میگوید که آیا متوجه نیستید که وقتی شما به میدان میآیید، روزگار شما به تباهی میافتد؟
هوش مصنوعی: سر اژدها در کمین است و باید از او دوری کرد، چرا که او قدرتی دارد که نمیتوان جنگ را از او رها کرد.
هوش مصنوعی: از دل خشم و کینه به وجود آمده است، آن موجود قدرتمند که میتواند شیر را با دندان و پنجهاش شکست دهد.
هوش مصنوعی: در آن هنگام، آتشافروزی آغاز شد که دنیا از سوختن به رنج و زحمت افتاد.
هوش مصنوعی: از شنهای خیلی زیاد شمارش شما را به عنوان فانیان یادی میکنم و تا زمانی که به بخارا برسم، از خون شما سخن خواهم گفت.
هوش مصنوعی: او همینطور میگفت و به خاطر خشم و دشمنی، پایی بر روی زین گذاشته بود.
هوش مصنوعی: همه افرادی که دلهای شکستهای دارند، به خاطر نگرانی و ترس، جان و دلشان به شدت آزرده و ناآرام شده است.
هوش مصنوعی: کسی جرات ندارد با او ارتباط برقرار کند، نه به خاطر پرهیز از خود او، بلکه به دلیل ننگ و Shameای که از همراهی با او به وجود میآید.
هوش مصنوعی: تا زمانی که دل قوی و شجاع است، جسم هم قوی خواهد بود؛ اما به محض اینکه دل ترسید و سست شد، تواناییهای جسمی نیز ضعیف میشود.
هوش مصنوعی: او به گونهای توانمند و برجسته است که مانند خود یک اژدها، قدرت و نیرویی فراوان دارد و در او جرأت و شجاعت عمیقی نهفته است.
هوش مصنوعی: او به تیو گفت: این مهارت و هنر، کار توست. شاید این نام و این نبرد، به تو مربوط باشد.
هوش مصنوعی: در هندوستان هیچکس نمیتواند به اندازه تو در مردانگی و شجاعت به پاخیزد و برابری کند.
هوش مصنوعی: بخندید و بگویید که این خوب نیست که من از دست او آسیب ببینم.
هوش مصنوعی: از نبرد و جنگ بدلیل ترس دل، به تماشا ایستاده بود، ولی در واقع نگاه کردن به جنگ کار راحتی به نظر میرسید.
هوش مصنوعی: برای تو جان من ارزش بیشتری ندارد، زیرا در تمام دنیا هیچ کسی نیست که دشمن خود را مثل من بدارد.
هوش مصنوعی: کسی که از تو قویتر است، به سوی جنگ میرود و در مقابل مرگ، از خود عقبنشینی نمیکند.
هوش مصنوعی: بهتر است انسان از نام و افتخار خود نگهداری کند و آن را بیهوده هدر ندهد، زیرا آنچه که به سادگی و بیدلیل از دست برود، ارزش چندانی نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: وقتی که با دشمنان روبرو میشوم، نام و مقام من به یاد میآید. اما اگر شکست بخورم و سرم را به نشانهی تسلیم پایین بیندازم، دیگر نامی از من باقی نخواهد ماند.
هوش مصنوعی: دل تو آشفته و مضطرب است، پس اگر در دل خود جنگ و جدال نداری، چرا خنجر یا سلاحی در دست داری؟
هوش مصنوعی: اگر از مرگ میترسی، سلاح و تیرت را آماده کن، زیرا کسی که از مرگ نمیترسد، به جنگ خواهد آمد.
هوش مصنوعی: از این درد و اندوهی که دارم، چه نفعی برای من دارد وقتی که ممکن است این بنده به من آسیب برساند.
هوش مصنوعی: وقتی که به جلو میروم و خود را به چالش میکشم، مانند اسبی که بر روی تپهها میدود. من هم با شدت بر دشواریها غلبه میکنم و میتوانم با قدرت بر مشکلات فائق آیم.
هوش مصنوعی: تو مثل زنانی هستی که پنبه میریزند و دوک میچرخانند؛ پس چه ارتباطی با خنجر، گرز و تیر داری؟
هوش مصنوعی: او این حرف را گفت و سپس پسرش به شدت عصبانی شد و با قدرتی که مانند ضربهی یک نیزهزن بود، حمله کرد.
هوش مصنوعی: سپهبد به دور خودش جمع شد و سپس با قدرت به حمله پرداخت و دشت را درنوردید.
هوش مصنوعی: آتشی را که در دستان جنگجویانی با نیزههای آهنین و سرخی رنگ شعلهور است، برانگیخته است.
هوش مصنوعی: او بر کمربند و لباسش زد و گبر را از کوه به آسمان بلند کرد.
هوش مصنوعی: او همچون پرچمی بلند در صف جلو ایستاد و به سوی هندوها حمله کرد.
هوش مصنوعی: پس از آنکه با نوک نیزه ضربهای به زخم بزرگش زد، هر سه تن را از پا درآورد.
هوش مصنوعی: راه دیگری در میان آنها گشوده شد و بدن در گوشه و کنار پراکنده گشت و هر کس به سوی خود متمایل شد.
هوش مصنوعی: با ضربهای چون آتش از خنجر، حسی قوی ایجاد شد و خون دشت به مانند کوهی صیقل داده شده ظاهر شد.
هوش مصنوعی: با استفاده از گرز و نیزه و از میان آوردن جانوران بزرگ و جنگجویان، او بیش از دو میل (مسافت زیادی) را به میدان جنگ کشتار کرده است.
هوش مصنوعی: این اشعار به توصیف حالتی اشاره دارد که فردی با هوش و قوه درک بالا به جایی میرود و تحت تأثیر آن محیط یا شرایط قرار میگیرد. در واقع، این فرد از مکان خود خارج میشود و به طور ناخواسته به دنیای جدید و جذابی وارد میشود که ذهن و احساساتش را تحت تأثیر قرار میدهد.
هوش مصنوعی: به یکباره دید که در همه جا نشانههای شکست وجود دارد و از ایران سپاه، چادرها به زمین افتاده و پایین آمدهاند.
هوش مصنوعی: چرا این بیم و هراس از اندک سپاهی به وجود آمده است و این حادثه بزرگ از کجا آغاز شده است؟
هوش مصنوعی: هر کسی که از ما ناراضی است، باید بداند که ما همچون کوهی محکم و استوار هستیم و این نارضایتی او تأثیری بر ما ندارد.
هوش مصنوعی: مردی با نیزه به مقابله برمیخیزد و از سر توانایی و قدرتش، دشمن را مانند فیل به خاک میافکند.
هوش مصنوعی: به او گفت که شما به اندازهی صد هزار نفر هستید، اما در مقابل، او تنها یک نفر است که از دوزخ و اهریمن میآید.
هوش مصنوعی: اگر کسی از خاک بوجود آمده جدا شود و بر آن برف ببارد، به هلاکت میرسد.
هوش مصنوعی: شما نه شرم دارید و نه کمترین احساس ننگی، برای همین از هزاران نفر به یک نفر نمیگریزید.
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این دارد که دشمنان، به طور ناگهانی و هماهنگ به میدان جنگ آمده و حمله میکنند، مانند گروهی بزرگ و نیرومند.
هوش مصنوعی: سپهبد با صدای خوشی مانند شیر در معرض خطر، خود را بالا آورد و با شدت به دشمن حمله کرد.
هوش مصنوعی: بدان که تندبادها به شدت به هم میکوبند، مانند اینکه چرخ بزرگ و سنگینی از کوه پایین بیفتد.
هوش مصنوعی: از ضربه شمشیرش دلها مجروح شد و سرها از تیر او به زمین افتاد.
هوش مصنوعی: کجا چاقو از زخمهایش به الماس آسیب زد و بر روی آب سیلی آوردی؟
هوش مصنوعی: ناگهان شخصی شجاع و دلیر وارد شد، که با سرعت و قدرت به زیر آمد.
هوش مصنوعی: چون سنگی از آسمان فرود آمد، او به سرعت از موقعیت خود فاصله گرفت و راهی برای فرار پیدا کرد.
هوش مصنوعی: فرمانده به سرعت اسب شبرنگ را به حرکت درآورد، کمربندش را گرفت و از زین جدا کرد.
هوش مصنوعی: او را از روی خود به بالای آسمان پرتاب کرد و وقتی برگشت، او را به دو نیم کرد.
هوش مصنوعی: پس از جنگ، او به شدت بر روی همه حمله کرد و آنها را مانند گلهای از حیوانات در هر سو پراکنده ساخت.
هوش مصنوعی: افرادی که لباس پلنگی پوشیده بودند، به خاطر انتقام از زاول، ناگهان کمین کردند و از مخفیگاه خود خارج شدند.
هوش مصنوعی: یلسرایان به طور ناگهانی و بیخبر بر قلب سپاه حمله کردند و آنها را به شدت متزلزل و غافلگیر کردند.
هوش مصنوعی: چندین سر بزرگ را به زمین افکندند که هر شیب و تپهای به خاطر خون، مانند یک تپه بزرگ و سرخ شد.
هوش مصنوعی: به دلیل کشته شدن زیاد هندوها، زمین به رنگ سیاه درآمده است، مانند زاغهایی که در بیراه و راه پخش شدهاند.
هوش مصنوعی: جمله به این معناست که وجود افراد یا چیزهایی که از دیگران تأثیر پذیرفتهاند، به اندازهای روشن و قابل توجه است که میتوان آن را با شعله آتش مقایسه کرد که از سوختن هیزم به وجود آمده است. به عبارتی، تأثیر و روشنایی آنها به قدری است که جلب توجه میکنند و احساسات و افکار دیگران را تحت تأثیر قرار میدهند.
هوش مصنوعی: جنگی که تا غروب ادامه داشت، وقتی شب فرا رسید و تاریکی حاکم شد، مجدداً آغاز شد.
هوش مصنوعی: مهراج بر فراز کوه شاد و خوشحال است و هر لحظه با گروهی از همراهانش فریاد میزند و شادی خود را ابراز میکند.
هوش مصنوعی: فرستاد شخصی را به نزد فرمانده که شبانه از جنگ و نبرد برگشته بود.
هوش مصنوعی: دنیا شلوغ و دشوار و بدون پایان است، تو در نبردی سخت و سلاحات سنگین و قدرتمند است.
هوش مصنوعی: زمانی در آرامش زندگی کن و از کارهایی که به جنگ و خونریزی منجر میشود پرهیز کن، چون روزی این دنیا به پایان میرسد و جنگها تمام خواهند شد.
هوش مصنوعی: به هر نبرد و جنگ، شانس و بخت تو برنده باشد، و شبهای دشمنانت در بینوری سپری شود.
هوش مصنوعی: درخواستی از بزرگان و مهمانان را با شتاب پذیرفتند و بر اثر آن، از مسیر جنگ و نبرد دور شدند.
هوش مصنوعی: با تابش زیبای خورشید، اشعار بسیار با ارزش و دلنشینی به وجود آمد که همچون سنگهای زینتی نیلی رنگ، درخشان و شگفتانگیز هستند.
هوش مصنوعی: ستاره به زیبایی گل تبدیل شد و آسمان به مانند یک باغ درآمد. پروانه درخشان و ماه به مانند چراغی روشن است.
هوش مصنوعی: از میان سربازان هندی، هر کسی که هنوز زنده بود، به خاطر مردگان و زخمیها به شدت گریه میکرد.
هوش مصنوعی: در هر محل و خانهای، از سوگواری و اندوه پر شده و همه جا صدای ناله و گریهی خستهدلها به گوش میرسد.
هوش مصنوعی: در هر شب، بدن خستهام را به آتش میسپارند و در این سوختن، جانم را نابود میکنند.
هوش مصنوعی: در برابر درگاه، پردهای کشیدند و وقتی طلایۀ شجاعان از آن گذشت، به دو سمت پراکنده شد.
هوش مصنوعی: دل به شدت در حیرت و شگفتی مانده است، چرا که بارها بین انگشتان و لبهایش دچار تردید و گیجی شده و به دندان خود گاز گرفته است.
هوش مصنوعی: او میگفت از این انسان، برو در جایی که به دست آمدهاند گنج و سپاههای زیادی.
هوش مصنوعی: برای مقابله با دشمنان و بدخواهیهای آنها، باید همواره آماده بود و به آنها اهمیت نداد.
هوش مصنوعی: همه چیز را میتوان با پول خرید یا با تلاش به دست آورد، اما زندگی و شانس را نمیتوان به دست آورد.
هوش مصنوعی: متأسفانه، تمامی زحمات و سرمایههای من به هدر رفته و در نهایت به خاک تبدیل شدهاند.
هوش مصنوعی: از رفتار این کودک تازه به دنیا آمده، نمیدانم در آینده چه چیزهایی را باید تحمل کنم.
هوش مصنوعی: بهتر است با کسی که میتوانم به آرامی و با کلمات زیبا صحبت کنم، وقت بگذرانم و ارتباط شیرینی برقرار کنم.
هوش مصنوعی: به او ثروت و دختری زیبا میدهیم و به او امید میدهم که مقام شاهی و حکومت را به دست آورد.
هوش مصنوعی: آیا میتوانم با دور کردن سرم از این حلقه، در عوض سر او را در آن حلقه بگذارم؟
هوش مصنوعی: جوان به خاطر سبکیسر و بیملاحظگیاش ممکن است به راحتی در دام بیفتد. این نشان میدهد که اگر انسان بیپروا و بیفکر باشد، احتمالاً با مشکلات و دردسرهایی روبهرو خواهد شد.
هوش مصنوعی: هر چه که انسان به آن نیاز بیشتری دارد، به همان اندازه فریبندهتر و جذابتر به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: اگر در دل دشمنی نباشد، مانند پرندهای که به سوی طعمه پرواز میکند، هیچگاه به سمت آن بیفروغ نخواهد رفت.
هوش مصنوعی: جوان با شور و اشتیاقی که دارد، همیشه دنبال راه و نظر خاصی میگردد و به راحتی میتواند از مسیرهای آسان و عادی دور شود.
هوش مصنوعی: از فرد بدخواه و دشمن کینهتوز نمیتوان با حرفهای خوش دوستانه رفتار کرد.
هوش مصنوعی: بسیاری هستند که حتی یک دنگ از زندگی خود را به خاطر چیزی ارزشمند فدای نمیکنند، اما در صحبتهایشان عالیگویی و لفاظی میکنند و انگار که زندگیشان بسیار مهم است.
هوش مصنوعی: با سخنان شیرین و دلنشین، انسان میتواند کارهایی را انجام دهد که به زور و شمشیر نشود.
هوش مصنوعی: او هر شب غمگین و گرفتار اندیشهها بود و افکارش بر جانش فشار میآورد و او را آزار میداد.
هوش مصنوعی: پس از آنکه گرشاسب از میدان جنگ بازگشت، زود به او خوشامد گفتند و مقامش را به عنوان شاه بزرگ داشتند.
هوش مصنوعی: جهان مشاهده کرد که سوارکاران با اسبهایشان با نعل، بازو، شمشیر و زین زیبا در حرکتاند.
هوش مصنوعی: از خون قلبم که بر چشمانم نشسته، وقتی که مثل کمان از نیزه خون جاری میشود، باز میشود.
هوش مصنوعی: بسیار از خداوند ستایش کرد و بر چهره او دست بوسید و به چشمان و چهرهاش نگریست.
هوش مصنوعی: او همه ایرانیان را به دور یک سفره نشاند و برایشان طلا و جواهرات فراوانی ریخت.
هوش مصنوعی: او میگفت که در تلاش و جنگ، تنها ایرانیان را سزاوار نبرد میداند و دیگران را لایق آن نمیداند.
هوش مصنوعی: او با استاد و پهلوان آشنا شد و مانند کسی که در میهمانی شادمانی شرکت کرده، به خوبی از آن بهرهمند شد.
هوش مصنوعی: فرمانده و پادشاه خوشبخت با خوشحالی و سرور به نوشیدن جام شراب پرداختند.
هوش مصنوعی: ابتدا از پادشاه یاد کردند و سپس در مهمانی شاد نشستند.
هوش مصنوعی: سردار بر تخت نشسته و دل شاداب، در پیش او نیز گرزی و جامی در دست است.
هوش مصنوعی: تو با شمشیر در میدان جنگ هستی و نه با جام شادی در مجلس خوشی.
هوش مصنوعی: وقتی که با نوشیدن می راحت شد، به مهراج گفت که با دل خود مشورتی پنهانی کرده است.
هوش مصنوعی: دشمنان ما بسیارند و تعداد آنها از ما بیشتر است، هر یک از آنها به اندازه هزاران نفر میارزد.
هوش مصنوعی: ما در برابر آنها در روز انتقام، همچون چشمهای هستیم که در برابر دریای چین قرار دارد.
هوش مصنوعی: اگر بخواهم کسی را بکشم، باید آماده باشم که در این راه زحمتها و مشکلات زیادی بکشم و سختیها را تحمل کنم.
هوش مصنوعی: اگر تقدیر و شانس دوباره مساعد باشد، من آمادهام که یک نبرد سخت را شروع کنم.
هوش مصنوعی: من هیچگاه در لذت و خوشی، از مسیر خود منحرف نمیشوم و رها نمیکنم.
هوش مصنوعی: پناه سپه شاه خوشبخت و شایسته است، زمانی که شاهی وجود نداشته باشد، سپاه مانند بدنی بدون سر میشود.
هوش مصنوعی: اگر عطر مشک همیشه مورد توجه و احترام است، به این دلیل است که حتی بوی خاک خشک هم نمیتواند جای آن را بگیرد.
هوش مصنوعی: مهراج گفت که از خوشحالی به سوی بهو میرود، چرا که سپاه بزرگی را با خود دارد.
هوش مصنوعی: این افراد با نفوذ و قدرتمند بودند که نشان دادند چگونه با قدرت و تیزپرانی خود میتوانند بر دیگران تسلط یابند.
هوش مصنوعی: آن فرد از میان خویشانش به کسوت بزرگی و افتخار رسیده است و صاحب مقام و نشانههای قدرت شده است.
هوش مصنوعی: شجاعت به کجا و نام او در جنگ از گرسنگی لشکری بهتر است.
هوش مصنوعی: امروز نگاه من به تو دوخته شده بود و در انتظار فرصتی برای انتقام ایستاده بود.
هوش مصنوعی: من آرزو داشتم که زمانه به گونهای دیگر میگذشت و مشکلاتی که بر سر راهم بود، پیش نمیآمدند.
هوش مصنوعی: به سوی او پناهگاه پاک است، هر کسی که به او تکیه کند، از دشمنی و خطر دور میشود و اگر سپاه دشمن از هم بپاشد، از بین میرود.
هوش مصنوعی: سردار گفت: حالا باید راهی جدید پیدا کنیم که از میان افراد در کوه بگذریم.
هوش مصنوعی: به من نشان بده که در کمین تو هستم؛ بدون سر و بدون بدن، آن زمان تو از من بخواه.
هوش مصنوعی: شادی به قدری بر مهراج افزوده شد که او تاج را از اوج خود کنار گذاشت.
هوش مصنوعی: در همان شبی که از خوشحالی به هم پیوسته بود، هیچ نمینوشید جز به خاطر یاد او.
هوش مصنوعی: در یک باغ زیبا و طلایی، که در برابر تخت نشسته بود، درختی از سنگ قیمتی زبرجد وجود داشت.
هوش مصنوعی: در آن باغ زیبا و دلنواز، آبگرفتگی زیبایی وجود دارد که گلابی از سنگ و شنهایش به دست آمده و همهچیز در آن عطر خالص و خوشبویی دارد.
هوش مصنوعی: من به شخصی که نقش بالایی دارد، چیزی دادم و تنها از گنجینهاش، چیزی را به من بخشید.
هوش مصنوعی: هر نوع پارچه و البسهای از جمله مخمل، شاره، خز، و حریر، و همچنین هر نوع پول و کالایی چون دینار و دیبا، و عطرهای گرانبها چون مشک و عبیر، همگی نشاندهنده زیبایی و ارزش هستند.
هوش مصنوعی: او هزاران پوشش مختلف داشت که به خاطر نام و فال نیکش به او میبخشیدند.
هوش مصنوعی: او هزاران سپر به دست شما میدهد، در حالی که چهل اسب جنگی و صد زره و نیزه دارد.
هوش مصنوعی: در اینجا توصیف زیبایی از یک پرچم چینی شده با زر و پارچههای نرم و مجلل آمده است که نمایی از یک میدان بزرگ با نه چادر را به تصویر میکشد. این تصویر نشاندهندهی شکوه و عظمت یک مکان خاص است که با استفاده از موادی ارزشمند و طراحیهای زیبا ساخته شده است.
هوش مصنوعی: یک پادشاه مانند یک نگهبان با ویژگیهای مختلف، بر روی میدان یک اسب بزرگ و مهیج ایستاده است.
هوش مصنوعی: دو خرگاه ساخته شده از نمد، خز و چوب، که همه اجزای آن با جواهرات تزئین شده است.
هوش مصنوعی: از بیراهه تاجی چون خورشید درخشان، پر از مروارید و گوهر، سه جام بلورین.
هوش مصنوعی: این بیت به این معنی است که هر کسی از ایرانیان که سخاوتمندانه به دیگران دینار و جواهر بدهد، در حقیقت خود را از آن بخشنیدگان و بخشندگان میداند. به عبارت دیگر، بخشش و سخاوت ویژگی admirable و قابل ستایش در فرهنگ ایرانیان است.
هوش مصنوعی: چنین که دو قسم از شب گذشت، آنها در دشت خوشحال و شاداب بودند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۱۱ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.