چو در مرو گزین شد شاه شاهان
دلش خرم به روی ماه ماهان
ز روی ویس بودی آفتابش
ز موی ویس بودی مشک نابش
نشسته شاد روزی با دلارام
سخن گفت از هوای ویس با رام
که بنشستی به بوم ماه چندین
ز بهر آنکه جفتت بود رامین
اگر رامین نبودی غمگسارت
نبودی نیم روز آنجا قرارت
جوابش داد خورشید سمنبر
مبر چندین گمان بد به من بر
گهی گویی که با تو بود ویرو
کنی دیدار ویرو بر من آهو
گهی گویی که با تو بود رامین
چرا بر من زنی بیغاره چندین
مدان دوزخ بدان گرمی که گویند
نه اهریمن بدان زشتی که جویند
اگر چه دزد را دزدی بود کار
دروغش نیز هم گویند بسیار
تو خود دانی که ویرو چون جوانست
به دشت و کوه بر نخچیرگانست
نداند کار جز نخچیر کردن
نشستن با بزرگان باده خوردن
به عادت نیز رامین همچنین است
مرو را دوستدار راستین است
به هم بودند هر دو چون برادر
نشسته روز و شب با رود و ساغر
جوان را هم جوان باشد دلارام
کجا باشد جوانی خوشترین کام
جوانی ایزد از مینو سرشتهست
مرو را بوی چون بوی بهشتست
چو رامین آمد اندر کشور ماه
به رامش جفت ویرو بود شش ماه
به ایوان و به میدان و به نخچیر
به اندوه و به شادی و به تدبیر
اگر ویروست او را بد برادر
و گر شهروست او را بود مادر
نه هر کاو دوستی ورزید جایی
به زیر دوستی بودش خطایی
نه هر کاو جایگاهی مهربانی
کند، دارد به دل در بد گمانی
نه هر دل چون دلت ناپاک باشد
نه هر مردی چو تو بی باک باشد
شهنشه گفت نیکست ار چنینست
دل رامین سزای آفرینست
بدین پیمان توانی خورد سوگند
که رامین را نبودش با تو پیوند
اگر سوگند بتوانی بدین خورد
نباشد در جهان چون تو جوانمرد
جوابش داد ویس و گفت سوگند
خورم شاید بدین نابوده پیوند
چرا ترسم ز ناکرده گناهی
به سوگندان نمایم خوب راهی
نپیچد جرم ناکرده روانی
نگندد سیر ناخورده دهانی
به پیمان و به سوگندم مترساد
که دارد بیگنه سوگند آسان
چو در زیرش نباشد ناصوابی
چه سوگندی خوری چه سرد آبی
شهنشه گفت ازین بهتر چه باشد
به پا کی خود جزین درخور چه باشد
بخور سوگند وز تهمت برستی
روان را از ملامتها بشستی
کنون من آتشی روشن فروزم
برو بسیار مشک و عود سوزم
تو آنجا پیش دینداران عالم
بدان آتش بخور سوگند محکم
هر آن گاهی که تو سوگند خوردی
روان را از گنه پاکیزه کردی
مرا با تو نباشد نیز گفتار
نه پرخاش و نه پیگار و آزار
ازین پس تو مرا جان و جهانی
برابر دارمت با زندگانی
چو پیدا گردد از تو پارسایی
ترا بخشم سراسر پادشایی
چه باشد خوبتر زان پادشایی
که بپسندد مرو را پارسایی
مرو را گفت ویسه همچنین کن
مرا و خویشتن را پاکدین کن
همی تا به من بر بدگمانی
از آن در مر ترا باشد زیانی
گناهِ بوده بر مردم نهفتن
بسی نیکوتر از نابوده گفتن
شهنشه خواند یکسر موبدان را
ز لشکر سروران و کهبدان را
به آتشگاه چیزی بی کران داد
که نتوان کرد آن را سر به سر یاد
ز دینار و ز گوهرهای شهوار
زمین و آسیا و باغ بسیار
گزیده مادیانان تگاور
همیدون گوسفند و گاو بیمر
ز آتشگاه لختی آتش آورد
به میدان آتشی چون کوه برکرد
بسی از صندل و عودش خورش داد
به کافور و به مشکش پرورش داد
ز میدان آتش سوزان برآمد
که با گردون گردان همبر آمد
چو زرّین گنبدی بر چرخ یازان
شده لرزان و زرّش پاک ریزان
به سان دلبری در لعل و ملحم
گرازان و خورشان مست و خرّم
چو روز وصلت او را روشنایی
هنو سوزنده چون روز جدایی
ز چهره نور در گیتی فگنده
ز نورش باز تاریکی رمنده
نبود آگاه در گیتی زن و مرد
که شاهنشاه آن آتش چرا کرد
چو از میدان برآمد آتش شاه
همی سود از بلندی سرش با ماه
ز بام گوشک موبد ویس و رامین
بدیدند آتشی یازان به پروین
بزرگان خراسان ایستاده
سراسر روی زی آتش نهاده
ز چندان مهتران یک تن نه آگاه
بدان آتش چه خواهد سوختن شاه
همان گه ویس در رامین نگه کرد
مرو را گفت بنگر حال این مرد
که آتش چون بلند افروخت ما را
بدین آتش بخواهد سوخت ما را
بیا تا هر دو بگریزیم از ایدر
بسوزانیم او را هم به آذر
مرا بفریفت موبد دی به سوگند
به شیرینی سخنها گفت چون قند
مرو را نیز دام خود نهادم
نه آن بودم که در دام او فتادم
بدو گفتم خورم صد باره سوگند
که رامین را نبد با ویس پیوند
چو زین با وی سخن گفتم فراوان
دلش بفریفتم ناگه به دستان
کنون در پاش شهری و سپاهی
ز من خواهد نمودن بیگناهی
مرا گوید به آتش بر گذر کن
جهان را از تن پاکت خبر کن
بدان تا کهتر و مهتر بدانند
کجا در ویس و رامین بدگمانند
بیا تا پیش ازین کاومان بخواند
ورا این راستی در دل بماند
پس آنگه دایه را گفتا چه گویی
وزین آتش مرا چاره چه جویی
تو دانی کاین نه هنگام ستیزاست
که این هنگام هنگام گریزست
تو چاره دانی و نیرنگ بازی
نگر در کار ما چاره چه سازی
کجا در جای چونین چاره بهتر
که در جای دگر مردی و لشکر
جوابش داد رنگآمیز دایه
نیفتادهست کار خوار مایه
من این را چاره چون دانم نهادن
سر این بند چون دانم گشادن
مگر ما را دهد دادار یاری
برافروزد چراغ بختیاری
کنون افتاد کار، ایدر مپایید
کجا من میروم با من بیایید
پس آنگه رفت بر بام شبستان
نگر زانجا چگونه ساخت دستان
فراوان زر و گوهر برگرفتند
پس آنگه هر سه در گرمابه رفتند
رهی از گلخن اندر بوستان بود
چنان راهی که از هر کس نهان بود
بدان ره هر سه اندر باغ رفتند
ز موبد با دلی پرداغ رفتند
سبک بررفت رامین روی دیوار
فروهشت از سر دیوار دستار
به چاره بر کشید آن هر دوان را
به دیگر سو فروهشت این و آن را
پس آنگه خود فرود آمد ز دیوار
به چادر هر سه بربستند رخسار
چو دیوان چهره از مردم نهفتند
به آیین زنان هر سه برفتند
همی دانست رامین بوستانی
بدو در کار دیده باغبانی
همان گه پیش مرد باغبان شد
بیارامید چون در بوستان شد
فرستادش به خانه باغبان را
بخواند از خانه پنهان قهرمان را
بفرمودش که رو اسپان بیاور
گزیده هرچه آن باشد تگاور
همیدون خوردنی چیزی که داری
سلاحم با همه ساز شکاری
بیاوردند آن چیزی که او خواست
نماز شام رفتن را بیاراست
ز مرو اندر بیابان رفت چون باد
ندیده روی او را آدمیزاد
بیابانی که آرام بلا بود
ز ناخوشی چو کام اژدها بود
ز روی ویس و رامین گشته فرخار
ز بوی هر دوان چون طبل عطار
کویر و شوره و ریگ رونده
سموم جانکش و شیر دمنده
دو عاشق را شده چون باغ خرم
از آن شادی کجا بودند باهم
ز گرما و کویر آنگه نبودند
تو گفتی شب در ره نبودند
به چین اندر به سنگی برنبشتهست
که دوزخ عاشقان را چون بهشتست
چو باشد مرد عاشق در بر دوست
همه زشتی به چشمش سخت نیکوست
کویر و کوه او را بوستانست
فراز برف همچون گلستانست
کجا عاشق به مرد مست ماند
که در مستی غم و شادی نداند
به ده روز آن بیابان را بریدند
ز مرو شاهجان زی ری رسیدند
به ری در بود رامین را یکی دوست
به گاه مردمی با او ز یک پوست
جوانمرد هنرمند و بی آهو
مرو را دستگاهی سخت نیکو
به بهروزی بداده بخت کامش
که خود بهروز شیرو بود نامش
ز خوشی چون بهشتی خان و مانش
همیشه شاد از وی دوستانش
شبی تاریک بود و ماه با مهر
ز بیننده نهفته اختران چهر
جهان چون چاه سیصد باز گشته
هوا با تیرگی انباز گشته
همی شد رام تا درگاه بهروز
به کام خویش فرخ بخت و پیروز
چو رامین را بدید آن مهر پرور
نبودش دیده را دیدار باور
همی گفت ای عجب هنگام چونین
که باید نیک مهمانی چو رامین
مرو را گفت رامین ای برادر
بپوش این راز ما در زیر چادر
مگو کس را که رامین آمد از راه
مکن کس را ز مهمانانت آگاه
جوابش داد بهروز جوانمرد
ترا بختم به مهمان من آورد
خداوندی و من پیش تو چاکر
نه چاکر بل ز چاکر نیز کمتر
ترا فرمان برم تا زنده باشم
به پیش بندگانت بنده باشم
اگر فرمان دهی تا من هم اکنون
شوم با چاکران از خانه بیرون
سرای و جز سرایم مر ترا باد
یکی خشنودی جانت مرا باد
پس آنگه ویس با رامین و بهروز
به کام خویش بنشستند هر روز
گشاده دل به کام و در ببسته
به مِیْ گرد از رخان خویش شسته
به روز اندر نشاط و شادمانی
به شب در خرّمی و کامرانی
گهی مِیْ بر کف و گه دوست در بر
شده مِیْ نوش بر رخسار دلبر
چراغ نیکوان ویس گلاندام
به شادی و به رامش با دلارام
به شب چون زهره شبگیران برآمد
به بانگ مطرب از خواب اندر آمد
هنوز از باده بودی مست و در خواب
نهادندیش بر کف بادهٔ ناب
نشسته پیش او رامین دلبر
گهی طنبور و گاهی چنگ در بر
همی گفتی سرود مهربازان
به دستان و نوای دلنوازان
همی گفتی که ما دو نیک یاریم
به یاری یکدگر را جان سپاریم
به هنگام وفا گنج وفاییم
به چشم دشمنان تیز جفاییم
چو ما را خرّمی و شاد خواریست
بد اندیشان ما را رنج و زاریست
به رنج از دوستی سیری نیابیم
ز راه مهربانی رخ نتابیم
به مهر اندر چو دو روشن چراغیم
به ناز اندر چو دو بشکفته باغیم
ز مهر خویش جز شادی نبینیم
که از پیروزی ارزانی بدینیم
خوشا ویسا نشسته پیش رامین
چنان کبگ دری در پیش شاهین
خوشا ویسا نشسته جام بر دست
هم از باده هم از خوبی شده مست
خوشا ویسا به کام دل نشسته
امید اندر دل موبد شکسته
خوشا ویسا به خنده لب گشاده
لب آنگه بر لب رامین نهاده
خوشا ویسا به مستی پیش رامین
ز عشقش کیش همچون کیش رامین
زهی رامین نکو تدبیر کردی
که چون ویسه یکی نخچیر کردی
زهی رامین به کام دل همی ناز
که داری کام دل را نیک انباز
زهی رامین که در باغ بهشتی
همیشه با گل اردبهشتی
زهی رامین که جفت آفتابی
به فَرّش هر چه تو خواهی بیابی
هزاران آفرین بر کشور ماه
که چون ویس آمدهست از وی یکی ماه
هزاران آفرین بر جان شهرو
که دختش ویسه بود و پور بیرو
هزاران آفرین بر جان قارن
که از پشت آمدش این ماه روشن
هزاران آفرین بر خندهٔ ویس
که کردهست این جهان را بندهٔ ویس
بیار ای ویس جام خسروانی
درو می چون رخانت ارغوانی
چو از دست تو گیرم جام مستی
مرا مستی نیارد هیچ سستی
ندارم مست چون گشتم به کامت
ز رویت یا ز مهرت یا ز جامت
گر از دست تو جام هوش گیرم
چنان دانم که جام نوش گیرم
نشاط من ز تو آرام یابد
غمان من ز تو انجام یابد
دلم درج است و در وی گوهری تو
کنارم برج و در وی اختری تو
ابی گوهر مبادا هرگز این درج
ابی اختر مبادا هرگز این برج
همیشه باد باغ رویت آباد
دو دست من به باغت باغبان باد
بسا روزا که نام ما بخوانند
خردمندان شکفت از ما بمانند
چنان خوبی و چونین مهربانی
سزد گر نام دارد جاودانی
دلا بسیار درد و ریش دیدی
کنون از دوست کام خویش دیدی
دلی چون خویشن دیدی پر از مهر
و یا این گل رخی تابانتر از مهر
تو روز و شب بدین چهره همی ناز
نبرد بد سگالان را همی ساز
که خرما در جهان با خار باشد
نشاط عشق با تیمار باشد
کنون از جان کنی در کار مهرش
نباشد در خور دیدار مهرش
روان از بهر چونین یار باید
جهان از بهر چونین کار باید
تو اکنون مِیْ خور از فردا میندیش
که جز فرمان یزدان نایدت پیش
مگر کارت بود در مهر کاری
ازان بهتر که تو امید داری
هر آنگاهی که رامین باده خوردی
جنین گفتارها را یاد کردی
ازین سو ویس با کام و هوا بود
وزان سو شاه با رنج و بلا بود
گر ایشان را به ناز اندر خوشی بود
شهنشه را شتاب و ناخوشی بود
که او سوگند ویسه خواست دادن
دل از بندِ گمانی برگشادن
چو ویس ماه پیکر را طلب کرد
زمانه روز او را تیره شب کرد
همی جستش ز هر سو یک شبانروز
به دل در، آتشی مانده خردسوز
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: داستان دربارهٔ شاهزادهای به نام رامین و عشق او به دختری به نام ویس است. رامین به خاطر عشقش به ویس، با چالشها و مشکلات زیادی روبرو میشود. ویس در صحبت با رامین از دیگران میگوید و نگرانیهایی دربارهٔ رامین دارد. به دنبال چنین نگرانیهایی، رامین به او اطمینان میدهد که میان آنها هیچ ناپاکی نیست.
شکلگیری پیمانهای دوستی و عشق و چگونگی حفظ آنها از موضوعات اصلی این داستان است. احساسات عمیق و صادقانه بین رامین و ویس آنها را به هم نزدیک میکند و قصهای از وفاداری و عشق حقیقی را روایت میکند. در ادامه، وسوسهها و توطئههایی که تلاش میکنند این عشق را به خطر بیندازند، به تصویر کشیده میشود.
شخصیتهای فرعی نیز در این داستان حضور دارند که زوایای مختلفی از داستان عشق را نشان میدهند. در نهایت، داستان به اهمیت وفا و صداقت در عشق تاکید دارد.
هوش مصنوعی: زمانی که شاه بزرگ، مرو را انتخاب کرد، دلش به خاطر زیباییهای ماه و چهرههای دلنشین کسانی که شبیه ماه هستند، شاد و خوشحال شد.
هوش مصنوعی: از چهرهی ویس مانند آفتاب میدرخشد و از موهای او بویی مشابه مشک خالص میآید.
هوش مصنوعی: روزی شاد و خوشحال، با دوست خوشگل خود در مورد عشق ویس و رام صحبت کردم.
هوش مصنوعی: تو برای آنکه رامین، همسرت باشد، بر سکوی ماه نشستهای و به خاطر او مدت زیادی را انتظار کشیدهای.
هوش مصنوعی: اگر رامین در کنارم نبودی، کسی نبود که در غمهایم را آرام کند؛ در میانسالی، آنجا که هستم، احساس آرامش نمیکردم.
هوش مصنوعی: خورشید به او پاسخ داد که چرا این همه گمانهای بد را نسبت به من داری.
هوش مصنوعی: گاه میگویی که با تو هستم و به همین دلیل، گاهی به دیدار تو میآیم و مانند آهو، به تو نزدیک میشوم.
هوش مصنوعی: برخی اوقات میگویی که رامین به تو نزدیک بوده است، پس چرا اینقدر بیملاحظه و بیفکر به من آسیب میزنی؟
هوش مصنوعی: دوزخ را به آن گرمی که میگویند، مشمار و اهریمن را به آن زشتی که در افسانهها میگویند، نپندار.
هوش مصنوعی: اگرچه دزد در کار خود دزدی میکند، اما به او میگویند که دروغ هم زیاد میگوید.
هوش مصنوعی: تو خود میدانی که ویرو چه جوانی است و در دشت و کوه به دنبال صید میباشد.
هوش مصنوعی: کسی که فقط به شکار و نشستن با بزرگترها و نوشیدن شراب عادت کرده، چیز دیگری نمیداند.
هوش مصنوعی: رامین نیز به همان سبک و سیاق عادت کرده است، او نیز دوستی واقعی و راستین در زندگی دارد.
هوش مصنوعی: این دو نفر مانند برادران در کنار هم بودند و روز و شب را در کنار رود و با یکدیگر گذراندند.
هوش مصنوعی: جوانی باید شاداب و خوشحال باشد، چگونه میتوان انتظار داشت که در دل جوانی آرامش یابد در حالی که بهترین لذتها در جوانی است؟
هوش مصنوعی: جوانی هدیهای از سوی خداوند است که از عالم بالا به وجود آمده و بوی آن همچون بوی بهشت است.
هوش مصنوعی: زمانی که رامین به سرزمین ماه آمد، همسرش ویرو به مدت شش ماه در کنار او بود.
هوش مصنوعی: در مکانهای عمومی و بیرونی، در لحظات خوشی و غم، و همچنین در مواقعی که نیاز به چارهجویی داریم، باید حضور داشته باشیم.
هوش مصنوعی: اگر دوست تو بد باشد، او را همچون برادر نپندار و اگر کسی اهل شهر و دیار باشد، او را همچون مادر خود بگیر.
هوش مصنوعی: هرکس که دوستانی را انتخاب میکند، ممکن است در این دوستیها اشتباهی مرتکب شود.
هوش مصنوعی: هر کسی که در جایی مهربانی میکند، لزوماً در دلش نیازی به حسن نیت ندارد و ممکن است بدگمانیهای خود را داشته باشد.
هوش مصنوعی: هر دلی مانند دل تو پاک نیست و هر مردی مانند تو شجاع و بیپروا نیست.
هوش مصنوعی: پادشاه گفت اگر دل رامین اینگونه است، او شایستهی ستایش است.
هوش مصنوعی: با این عهدی که بستی، میتوانی قسم بخوری که رامین هیچ ارتباطی با تو نداشته است.
هوش مصنوعی: اگر بتوانی به این سوگند وفا کنی، در سراسر جهان مانند تو انسان با مردانگی وجود نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: ویس پاسخ داد و گفت: قسم میخورم که شاید به این عشق و پیوند بینظیر، آسیبی نرسد.
هوش مصنوعی: چرا باید از کار نادرستی که نکردهام بترسم و در برابر دیگران خود را محزون و اندوهگین نشان دهم؟
هوش مصنوعی: اگر کسی خطایی نکرده باشد، نباید به او نسبت دروغ داد و اگر چیزی نخورده، نباید به او اتهام زد.
هوش مصنوعی: به عهد و قسمم اعتماد نکن، چون کسی که بیگناه است، آسان قسم میخورد.
هوش مصنوعی: وقتی که زیر پای تو چیز بدی نباشد، چه قسمی خواهی خورد و چه آب سردی مینوشی؟
هوش مصنوعی: شاه گفت: از این بهتر چه چیزی میتواند وجود داشته باشد؟ آیا ارزش انسان جز این است که در راهی بزرگ قدم بگذارد؟
هوش مصنوعی: بخور و به سوگند خود عمل کن تا از تهمتها رهایی یابی و روحات پاک شود از ملامتها و انتقادات.
هوش مصنوعی: اکنون شمعی روشن کردهام و عطر خوش مشک و بخور را به سوختن درآوردهام.
هوش مصنوعی: تو در میان دینداران عالم هستی، آنجا با تمام وجود به آتش سوزان و دشواریها بپرداز و به خودت ایمان داشته باش.
هوش مصنوعی: هر بار که تو قسم خوردی، روح را از گناه پاک و خالص کردی.
هوش مصنوعی: من با تو صحبت نمیکنم، نه با خصومت و نه با خشونت و آزار.
هوش مصنوعی: از این به بعد، تو برای من مانند جان و تمام جهان هستی و به اندازه زندگی برایم باارزش هستی.
هوش مصنوعی: اگر پارسایی و نیکوکاری تو نمایان شود، من تمامی فرمانروایی را به تو خواهم بخشید.
هوش مصنوعی: چه چیزی میتواند بهتر از پادشاهی باشد که پارسایی و دیانت تو را بپسندد؟
هوش مصنوعی: مرو به من گفت که مانند او رفتار کنم و خودم را از آلودگیها دور نگهدارم.
هوش مصنوعی: هرگز به من بدگمان نباش، زیرا که این شک تو برای من دردسرساز خواهد بود.
هوش مصنوعی: پنهان کردن گناهانی که در گذشته وجود داشته، از این بهتر است که از وجود آنها به طور کامل بگوییم.
هوش مصنوعی: پادشاه تمام موبدان را به حضور طلبید، از بین فرماندهان لشکر و نیکان و سازندگان.
هوش مصنوعی: به مکانی مقدس یا آتشگاه، چیزی بیپایان و ارزشمند عرضه کرد که هیچکس قادر نیست تمام جنبههای آن را به یاد بسپرد.
هوش مصنوعی: از پول و جواهرات و لذتهای دنیوی و زمین و آسیا و باغهای فراوان.
هوش مصنوعی: انتخاب بهترین و نیکوترین مادیانها با قد و قامت بلند، در کنار آن، گوسفند و گاوهایی وجود دارند که بینهایت و بسیار هستند.
هوش مصنوعی: لحظهای از آتشگاه شعلهای به میدان آورد که به بزرگی کوه میدرخشید.
هوش مصنوعی: بسیاری از عطرها و خوشبوییها را به همراه چوب صندل و عودش میآورده است و به کمک کافور و مشک، به آنها زندگی و جلوهای خاص میبخشیده است.
هوش مصنوعی: از دل آتش سوزان، نوری ظهور کرد که به طور معجزهآسا به آسمان پیوست.
هوش مصنوعی: گنبد طلا بر آسمان در حال نوسان است و طلاهایش به آرامی در حال ریختن و پراکنده شدن هستند.
هوش مصنوعی: مانند دلبری که در میان زیورهای زیبا و میوههای خوشمزه، سرخوش و شاداب است.
هوش مصنوعی: روز وصال او مانند روزی روشن و شاداب است، اما روز جدایی مانند روزی سوزان و دردناک میباشد.
هوش مصنوعی: از چهرهاش نور در جهان پخش شده و به واسطه این نور، تاریکیها دور شدهاند.
هوش مصنوعی: در دنیا هیچکس از زن و مرد آگاهی ندارد که شاهنشاه چرا آن آتش را روشن کرد.
هوش مصنوعی: وقتی که شاه از میدان جنگ بیرون میآید، آتش پیروزی او مانند نوری درخشان بر فراز سرش میدرخشد و او همچون ماه در آسمان جلوهگر میشود.
هوش مصنوعی: از بالای بام، موبد ویس و رامین آتشی را در آسمان، در میان ستارههای پروین مشاهده کردند.
هوش مصنوعی: بزرگان خراسان با وقار و استوار، تمام وجودشان را به عشق و شور آتشین سپردهاند.
هوش مصنوعی: از میان این همه بزرگزادگان، کسی از آتش این مصیبت آگاه نیست و نمیداند شاه چگونه خواهد سوخت.
هوش مصنوعی: در آن لحظه که ویس به رامین نگاه کرد، به او گفت: "ببین حال این مرد چیست."
هوش مصنوعی: آتش که شعلهور شود، ما را به سوختن وامیدارد و از این آتش نمیتوانیم رهایی یابیم.
هوش مصنوعی: بیا با هم از اینجا فرار کنیم و او را هم با آتش بسوزانیم.
هوش مصنوعی: مرا با وعده و سوگند، دلربایی کرد و با سخنان شیرین و دلنشین مانند قند، فریبم داد.
هوش مصنوعی: من هم با دقت خودم را در دام تو نشان دادم، اما این من نبودم که در دام تو گرفتار شدم.
هوش مصنوعی: به او گفتم که من بارها و بارها قسم خوردهام که رامین هیچ ارتباطی با ویس ندارد.
هوش مصنوعی: وقتی با او به سخن نشستم و گفت و گو کردم، دلش را به خوبی جذب کردم و ناگهان به دستانش توجه کردم.
هوش مصنوعی: حالا در این سرزمین، مردمی و نیروهایی از من میخواهند که بیگناهی و innocence خود را نشان دهم.
هوش مصنوعی: به من میگوید که با آتش عبور کن و جهانی که در آن زندگی میکنی را از وجود جسمانیات خالی کن.
هوش مصنوعی: برای آنکه بدانند افراد بزرگتر و کوچکتر کجا در داستان ویس و رامین دچار بدگمانی شدهاند.
هوش مصنوعی: این شعر به دعوت به نزدیکی و گفتمان اشاره دارد. منظور این است که بیایید تا پیش از آنکه زمان بگذرد و زندگی به روزهای سختتری برسد، با هم خوب صحبت کنیم و احساسات واقعیمان را در دل نگه داریم.
هوش مصنوعی: سپس به دایه گفت: چه میگویی و برای نجات من از این آتش چه تدبیری داری؟
هوش مصنوعی: این زمان، زمان جنگ نیست، بلکه زمانی است برای دوری و فرار.
هوش مصنوعی: تو میدانی چه کار باید کنی و با تدبیر خود میتوانی در مسائل ما راه حلی پیدا کنی.
هوش مصنوعی: در چنین موقعیتی، چه راهی بهتر است از این که در جای دیگری باشی و به تنهایی با لشکر و مردان روبرو شوی؟
هوش مصنوعی: جواب او را دایهای داد که نقش و رنگش هنوز به آن کار شروع نشده است.
هوش مصنوعی: من نمیدانم چگونه میتوانم سر این مشکل را بگذارم یا آن را حل کنم.
هوش مصنوعی: تنها در صورت کمک و یاری خداوند میتوانیم نور خوشبختیمان را روشن کنیم.
هوش مصنوعی: حالا که کار به اینجا رسیده، دیگر نگران نباشید که من به کجا میروم، فقط همراه من بیایید.
هوش مصنوعی: سپس به بالای بام شبستان رفت و از آنجا دید که چگونه دستان به وجود آمدهاند.
هوش مصنوعی: آنها مقدار زیادی طلا و جواهر برداشتند و سپس همگی به حمام رفتند.
هوش مصنوعی: یک شخص از فضایی تاریک و داغ به باغی سرسبز و زیبا راه پیدا کرده است. بهگونهای که این مسیر برای دیگران پنهان است و کسی از آن خبر ندارد.
هوش مصنوعی: در آن مسیر، هر سه نفر به باغ رفتند و موبد هم با دل پر از شوق و محبت، همراه آنها بود.
هوش مصنوعی: رامین به آرامی از دیوار پایین آمد و دستار خودش را که بر روی دیوار بود، برداشت.
هوش مصنوعی: با تدبیر و چارهجویی، هر دو طرف را به سمت دیگری هدایت کرد و آنچه را که متعلق به این و آن بود، از هم جدا ساخت.
هوش مصنوعی: سپس او از دیوار پایین آمد و به طرف چادر رفت و هر سه نفر صورتهای خود را پوشاندند.
هوش مصنوعی: وقتی که چهرههای دیوان را از مردم پنهان کردند، به روش زنان، هر سه نفر آنها رفتند.
هوش مصنوعی: رامین به خوبی میدانست که بوستانی در کار باغبانی مهارت دارد.
هوش مصنوعی: در آن لحظه که مرد باغبان نزدیک او شد، آرامش یافت چون وارد باغ شد.
هوش مصنوعی: او را به خانه باغبان فرستاد تا قهرمان را از پشت دربخانه صدا کند.
هوش مصنوعی: او به او فرمان داد که بر روی اسبها بیفت و هر چیزی را که انتخاب کردهاست بیاور.
هوش مصنوعی: هرچیزی که در اختیار داری، به همراه سلاح و ابزارهایی که برای شکار داری، مهم و ارزشمند است.
هوش مصنوعی: آنچه را که او خواسته بود آوردند و نماز شام را به خوبی آماده کردند.
هوش مصنوعی: از دشت مرو به بیابان رفت، مانند باد که هیچکس چهرهاش را ندیده است.
هوش مصنوعی: بیابانی که در آن آرامش به معنای سختی و آسیب است، مانند وضعیتی است که اژدها از ناخوشی و درد میکشد.
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و جذابیت روی ویس و رامین، فضایی شاداب و دلنشین پدید آمده است، مانند بویی که از دو عطار به مشام میرسد و مانند صدای طبل به گوش میرسد.
هوش مصنوعی: کویر و زمینهای شور و ریگها، پر از گرمای سوزان و بادهای تند و بیرحم است.
هوش مصنوعی: دو عاشق مانند باغی شاداب و سرزنده شدهاند، حالا که در کنار هم هستند، شادی و خوشحالی آنها را فراگرفته است.
هوش مصنوعی: از شدت گرما و بیابان، آنها وجود نداشتند. تو گفتی که شب در راه نبودند.
هوش مصنوعی: در چین سنگی وجود دارد که نوشته شده است، دوزخ برای عاشقان همانند بهشت است.
هوش مصنوعی: اگر مرد عاشقی در کنار محبوبش باشد، هر گونه نازیبایی و زشتی به نظرش بسیار زیبا و پسندیده میآید.
هوش مصنوعی: کویر و کوه برای او مثل باغی زیباست، زیرا برف بر روی آنها همانند گلهایی در یک باغ میدرخشد.
هوش مصنوعی: کجا میتوان عاشق را یافت که در حال مستی حتی از غم و شادی خود آگاه باشد؟
هوش مصنوعی: به مدت ده روز در بیابان سفر کردند تا به ری، شهری در منطقه مرو، رسیدند.
هوش مصنوعی: در شهر ری، رامین دوستی داشت که در زمانهای دور همواره با او بود و از یک خمیره و سرشت مشترک برخوردار بودند.
هوش مصنوعی: جوانمرد، هنرمند و بیگناه را به خوبی پرورش بده.
هوش مصنوعی: سرنوشت خوشبختی را به او عطا کرده است، چون خود او نیز به شیرینی و خوشی معروف است.
هوش مصنوعی: از شادی او بهشتی است و زندگیاش همیشه مملو از خوشحالی و شادابی است و دوستانش نیز از این حال خوش بهرهمند هستند.
هوش مصنوعی: یک شب تاریک بود و ماه، با نوری دلنشین، از دیدگان پنهان شده بود و ستارهها چهره خود را نشان نمیدادند.
هوش مصنوعی: دنیا مانند چاهی است که عمق زیادی دارد و هوای آن پر از تاریکی شده است.
هوش مصنوعی: او به سوی درگاه بهروز میرفت و در این راه، با آرزوها و خوشبختیهای خود، خوشحال و موفق به نظر میرسید.
هوش مصنوعی: وقتی رامین آن مهربان را دید، دیگر مطمئن نبود که چشمش میتواند او را واقعی ببیند.
هوش مصنوعی: در اینجا شعری به زیبایی اشاره دارد به شگفتی از زمانه و شرایطی که در آن، باید به خوبی از مهمانی و مهماننوازی برخوردار بود. سخن از این است که در چنین اوقاتی، اهمیت مهمانی و رفت و آمد با دیگران به ویژه شایسته است.
هوش مصنوعی: رامین به برادرش میگوید که این راز را در زیر چادر پنهان کن و نگذار کسی از آن باخبر شود.
هوش مصنوعی: به کسی نگو که رامین از مسیر رسید، و مهمانان خود را از این موضوع باخبر نکن.
هوش مصنوعی: بهروز جوانمرد به او پاسخ داد که خوش آمدی، خوش شانسیام این است که مهمان من هستی.
هوش مصنوعی: خداوند تو هستی و من در مقابلت، نه فقط یک خدمتگزار، بلکه حتی از خدمتگزار هم پایینترم.
هوش مصنوعی: من به تو خدمت میکنم تا زنده بمانم و در مقابل کسانی که به تو خدمت میکنند، خود را مطیع و بنده نشان دهم.
هوش مصنوعی: اگر بگویی، همین حالا همراه با خدمتکاران از خانه خارج میشوم.
هوش مصنوعی: خانهات، جز خود خانهام، برایت باشد. خواستهام این است که شادی و آرامش جانت همیشه در کنار من باشد.
هوش مصنوعی: پس از آن، ویس همراه با رامین و بهروز هر روز در آرامش و خوشحالی زندگی کردند.
هوش مصنوعی: دل را شاد و خوشحال نگهدار و با نوشیدن شراب، از آنچه بر چهرهات است، رها شو.
هوش مصنوعی: در روز، با شادی و سرزندگی سپری کن و در شب، با خوشحالی و فراهمی زندگی را تجربه کن.
هوش مصنوعی: در بعضی از اوقات، من شراب در دست دارم و در برخی دیگر، دوست در آغوشم است. شراب را بر چهره محبوبم مینوشم.
هوش مصنوعی: چراغ نیکوکاران، مانند ویس که زیبا است، در شادی و خوشی میدرخشد و با دلفریبی زندگی را به سر میبرد.
هوش مصنوعی: در شب، هنگامی که ستاره شب، یعنی زهره، در آسمان ظاهر شد، صدای نوازنده باعث شد که از خواب بیدار شوم.
هوش مصنوعی: تو هنوز از شراب مست هستی و در خواب، شیشهای از شراب خالص در دستت گذاشتهاند.
هوش مصنوعی: رامین دلبر نشسته است با طنبور و چنگ، گاهی به نغمهسرایی مشغول است و گاهی به نوازندگی.
هوش مصنوعی: میگفتی که ملودی عاشقان در دستان و آهنگ دلنشین دلباختگان بیان شده است.
هوش مصنوعی: تو هر بار میگفتی که ما دو دوست خوب هستیم و برای کمک به یکدیگر آمادهایم و جانمان را فدای هم میکنیم.
هوش مصنوعی: در زمان وفاداری، ما گنجینهای از وفا هستیم، اما در چشم دشمنان، به نظر میرسیم که دست به ظلم و خیانت زدهایم.
هوش مصنوعی: وقتی ما در خوشی و شادی زندگی میکنیم، بدیزنان برای ما مشکل و اندوه به وجود میآورند.
هوش مصنوعی: از دوستی نمیتوانیم خسته شویم و از راه محبت رویگردان نمیشویم، حتی اگر به زحمت بیفتیم.
هوش مصنوعی: ما مانند دو چراغ درخشان هستیم که با محبت به هم نزدیک شدهایم و همچون دو باغ شکوفا، در ناز و لطافت زندگی میکنیم.
هوش مصنوعی: از محبت خود جز خوشحالی نمیبینیم و به پاس پیروزیهایمان شادی را به دیگران اهدا میکنیم.
هوش مصنوعی: خوشا که زنی زیبا در کنار رامین نشسته است، همانند کبک که در مقابل شاهین ایستاده است.
هوش مصنوعی: خوشا که او با جام در دست نشسته است و از شراب و زیبایی مست و شاداب شده.
هوش مصنوعی: خوش به حال کسی که به خواستههایش رسیده و امید در دلش زنده است، در حالی که کسی که مقام والایی دارد و حکمت میآموزد، ناامید و افسرده است.
هوش مصنوعی: خوشا وقتی که لبخند بر لبان اوست و سپس لبانش را بر لبان رامین میگذارد.
هوش مصنوعی: خوشا که مثل رامین در حالت مستی به عشق او بپردازی و احساسی عمیق و شورانگیز تجربه کنی.
هوش مصنوعی: درود بر تو که به خوبی تدبیر کردی و همانند ویسه، یکی را به دام انداختی.
هوش مصنوعی: به چه خوبی رامین به خواستهاش دست یافته و دلش شاد است، زیرا کسی را در کنار خود دارد که این شادی و آرامش را برایش به ارمغان آورده است.
هوش مصنوعی: رامین، چه خوشبخت است که در باغ بهشتی همیشه در کنار گلهای زیبا و خوشبو زندگی میکند.
هوش مصنوعی: رامین چقدر خوشبخت است که همراهی مانند آفتاب دارد و با شکوه او، هر چیزی که دوست داشته باشی، میتوانی به دست آوری.
هوش مصنوعی: هزاران بار نیکوست کشور ماه که مانند ویس، به صورت ماهی زیبا و دلربا آمده است.
هوش مصنوعی: هزاران بار به جان مردمان شهر سلام و درود میفرستیم، زیرا دختری به نام ویسه و پسری به نام بیرو داشتند.
هوش مصنوعی: هزاران بار به روح قارن درود میفرستیم، چون این ماه روشن از پشت سرش به او نور میبخشد.
هوش مصنوعی: خندهٔ ویس باعث شده است که این جهان به سوی او تسلیم شود و هزاران بار باید بر این خندهٔ او تحسین کرد.
هوش مصنوعی: بیا ای ویس، جامی از شاهی بیاور که در آن نوشیدنی وجود دارد چون رنگ چهرهات به رنگ ارغوان است.
هوش مصنوعی: وقتی از تو جام میگیرم، هیچ کم و کاستی در مستی من وجود ندارد.
هوش مصنوعی: من در حالتی سرمستم که به خاطر تو به آرامش رسیدهام؛ یا به خاطر زیباییات، یا به خاطر محبتت، یا به خاطر می که نوشیدهام.
هوش مصنوعی: اگر از تو جامی پر از دانش و آگاهی بگیرم، میدانم که مانند یک جام پر از شادی و لذت است.
هوش مصنوعی: شادی من از وجود تو به آرامش میرسد و غمهایم با کمک تو به پایان میرسند.
هوش مصنوعی: دل من مانند گنجینهای است و در آن، تو همچون جواهری درخشان جا داری. در کنار من، تو مانند ستارهای روشن میدرخشی.
هوش مصنوعی: ای دریا، مبادا که به انکار وری یا بیاهمیتی به ارزشها و زیباییهای خود بپردازی، و ای ستاره، مبادا که به پایین آمدن از مقام و مرتبت واقعیات فکر کنی.
هوش مصنوعی: هرگز باد باغ تو را خراب نکند، و دو دست من همیشه در خدمت باغبانی تو باشد.
هوش مصنوعی: خیلی از روزها نام ما را خردمندان و فرهیختگان میبرند و در مورد ما صحبت میکنند، اما بعدها از ما چیزی باقی نمیماند که در خاطرشان بماند.
هوش مصنوعی: تو آنقدر خوب و مهربانی که شایسته است نامت همیشه در یادها بماند.
هوش مصنوعی: دلا، تو در گذشته دردها و زخمهای زیادی کشیدهای، اما حالا موفق شدهای که از دوستی لذت ببری و به خواستهات برسی.
هوش مصنوعی: تو دلهایی را دیدهای که پر از محبت هستند، یا چهرهای را مشاهده کردهای که درخشانتر از عشق است.
هوش مصنوعی: تو در هر روز و شب به این زیبایی خود افتخار میکنی و به راحتی تمام دشمنان را شکست میدهی.
هوش مصنوعی: خرما در برابر خارها قرار دارد و این نشاندهندهی این است که لذت عشق همواره با مشکلات و دردها همراه است.
هوش مصنوعی: اکنون باید از دل و جان برای محبت او تلاش کنی، زیرا دیگر قابلیت دیدن چهره محبت او وجود ندارد.
هوش مصنوعی: برای داشتن یاری از این دست، زندگی و جهان باید به سختی گزارد.
هوش مصنوعی: الان از شراب بنوش و نگران فردا نباش، چون تنها اراده خداوند است که در آینده برایت پیش خواهد آمد.
هوش مصنوعی: آیا کار تو میتواند به اندازه محبت و عشق تو ارزشمند باشد؟ بهتر است که به امیدها و آرزوهای ارزشمند خود ادامه دهی.
هوش مصنوعی: هر بار که رامین شراب نوشید، این نوع حرفها را به یاد آوردی.
هوش مصنوعی: از یک سمت، ویس درگیر لذت و خوشی بود و از سوی دیگر، شاه با مشکلات و درد و رنج مواجه بود.
هوش مصنوعی: اگر آنها با ناز و عشق در خوشی به سر برند، پادشاه در عذاب و غم خواهد بود.
هوش مصنوعی: او میخواهد که با سوگند، دل را از قید گمانها آزاد کند.
هوش مصنوعی: زمانی که ویس، زیبای ماهسان را خواست، سرنوشت روز او را به شب تیره تبدیل کرد.
هوش مصنوعی: او به دنبال چیزی به مدت یک شبانهروز از هر طرف بوده و در دلش آتشی کوچک و سوزان باقی مانده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۴ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.