چو بدفرجام خواهد بُد یکی کار
هم از آغاز او آید پدیدار
چو خواهد بود سال بد به گیهان
پدید آیدْش خشکی در زمستان
درختی کاو نباشد راست بالا
چو برروید شود کژّیش پیدا
چو خواهد بود بر شاخ اندکی بار
به نوروزان بود بر، گلْش دیدار
چو تیر از زه بخواهد تافتن سر
پدید آید در آهنگ کمانور
همیدون کار آن ماه دل افروز
پدید آورد ناخوبی همان روز
کجا چون آفرین برخواند شهرو
نهادش دست او در دست ویرو
همی کردند ساز میهمانی
در آن ایوان و کاخ خسروانی
ز دریا دود رنگ ابری برآمد
به روز پاک ناگه شب درآمد
نه ابرست آن تو گفتی تند بادست
کجا در کوه خاکستر فتادهست
ز راه اندر پدید آمد سواری
چو کوه ویژه زیرش راهواری
سیاه اسپ و کبودش جامه و زین
سوارش را همیدون جامه چونین
قبا و موزه و رانین و دستار
به رنگ نیل کرده بود هموار
جلال و مطرف و مهد و عماری
به گونه چون بنفشه جویباری
بدین سان اسپ و ساز و جامهٔ مرد
چو نیلوفر کبود و نام او زرد
رسول شاه و دستور و برادر
هم او و هم نوندش کوه پیکر
ز رنج راه کرده لعلگون چشم
گره بسته جبینش را بسی خشم
چو شیری در بیابان گور جویان
و یا گرگی سوی نخچیر پویان
به دست اندر گرفته نامهٔ شاه
ز بویش عنبرین گشته همه راه
کجا نامه حریری بُد نبشته
به مشک و عنبر و می در سرشته
سخنها گفته اندر نامه شیرین
به عنوانش نهاده مُهر زرین
چو زرد آمد سوی درگاه ویرو
به پشت اسپ شد تا پیش شهرو
نمازش برد و پوزش خواست بسیار
که پیشت آمدم بر پشت رهوار
کجا فرمان شاهنشه چنینست
مرا فرمان او همتای دینست
مرا فرمان چنان آمد ز خسرو
که روز و شب میاسای و همی رو
به راه اندر شتاب تو چنان باد
که گردت را نیابد در جهان باد
چنان باید که رانی باره بشتاب
به پشت باره جویی خوردن و خواب
همی تا باز مرو آیی ازین راه
نیاسایی ز رفتن گاه و بیگاه
به راه اندر نه خسبی نه نشینی
ز پشت باره شهرو را ببینی
رسانی نامه چون پاسخ بیابی
عنان باره سوی مرو تابی
پس آنگه گفت با خورشید حوران
سلامت باد بسیار از خُسوران
درودت باد شهرو از شهنشاه
ز داماد نکو بخت و نکوخواه
درودت با بسی پذرفتگاری
به شاهیّ و مِهیّ و کامگاری
پذیرشهای او کردش همه یاد
پس آنگه نامهٔ خسرو بدو داد
چو شهرو نامه بگشاد و فروخواند
چو پی کرده خری در گل فروماند
کجا در نامه بسیاری سخن یافت
همان نو کرده پیمان کهن یافت
سر نامه به نام دادگر بود
خدایی کاو همیشه داد فرمود
دو گیتی را نهاد از راستی کرد
به یک موی اندران کژّی نیاورد
چنان کز راستی گیتی بیاراست
ز مردم نیز داد و راستی خواست
کسی کز راستی جوید فزونی
کند پیروزی او را رهنمونی
به گیتی کیمیا جز راستی نیست
که عزّ راستی را کاستی نیست
من از تو راستی خواهم که جویی
همیشه راستی ورزی و گویی
تو خود دانی که ما با هم چه گفتیم
به پیمان دست یکدیگر گرفتیم
به مهر و دوستی پیوند کردیم
وزان پس هردوان سوگند خوردیم
کنون سوگند و پیمان را مفرموش
بجا آور وفا در راستی کوش
به من تو ویس را آنگاه دادی
که تا سی سال دیگر دخت زادی
چو من بودم ترا شایسته داماد
به بخت من خدا این دخترت داد
به بخت من بزادی روز پیری
چو سروی بار او گلنار و خیری
بدین دختر که زادی سخت شادم
به درویشان فراوان چیز دادم
کجا یزدان امیدم را وفا کرد
بدین پیوند کامم را روا کرد
کنون کان ماه را یزدان به من داد
نخواهم کاو بود در ماه آباد
که آنجا پیر و برنا شاد خوارند
همه کنغالگی را جان سپارند
جوانان بیشتر زن باره باشند
در آن زن بارگی پر چاره باشد
همیشه زن فریبی پیشه دارند
ز رعنایی همین اندیشه دارند
مباد آن زن که بیند روی ایشان
که گیرد ناستوده خوی ایشان
زنان نازک دلند و سست رایند
به هر خو چون برآریشان برآیند
زنان گفتار مردان راست دارند
به گفت خوش تن ایشان را سپارند
زن ارچه زیرک و هشیار باشد
زبون مرد خوش گفتار باشد
بلای زن در آن باشد که گویی
تو چون مه روشنی چون خور نکویی
ز عشقت من نژند و بی قرارم
ز درد و زاری تو جان سپارم
به زاری روز و شب فریاد خوانم
چو دیوانه به دشت و کُه دوانم
اگر رحمت نیاری من بمیرم
بدان گیتی ترا دامن بگیرم
ز من مستان به بی مهری روانم
که چون تو مردمم چون تو جوانم
زن ارچه خسروست ار پادشایی
و گر خود زاهدست ار پارسایی
بدین گفتار شیرین رام گردد
نیندیشد کزان بدنام گردد
اگر چه ویسه بی آهو و پاکست
مرا زین روی دل اندیشناکست
مدار او را به بوم ماه آباد
سوی مروش گُسی کن با دل شاد
مبر انده زبهر زرّ و گوهر
که ما را او همی باید نه زیور
مرا پیرایه و زیور بسی هست
سزاتر زو به گنج من کسی هست؟
من او را روز و شب در ناز دارم
کلید گنجها او را سپارم
دل اندر مهر آن بتروی بندم
هر آنچه او پسندد من پسندم
فرستم زیِّ تو چندان ز گوهر
که گر خواهی کنی شهری پر از زر
ترا دارم چو جان خویشتن شاد
زمین ماه را بی بیم و آزاد
بدارم نیز ویرو را چو فرزند
کنم با وی ز تخم خویش پیوند
چنان نامی کنم آن خاندان را
که نامش یاد باشد جاودان را
چو شهرو خواند مشکین نامهٔ شاه
چنان شد کش نبود از گیتی آگاه
ز شرم شاه گشت آزردهٔ خویش
دلش پیچان شده از کردهٔ خویش
فروافگنده سر چون شرمساران
همی پیچید چون زنهار خواران
هم از شاه و هم از دادار ترسان
که بشکست این همه سوگند و پیمان
بلی چونین بُوَد زنهارخواری
گهی بیم آورد گه شرمساری
چنان چون بود شهرو دلشکسته
لب از گفتار بسته دم گسسته
مرو را دید ویس ماه پیکر
ز شرم و بیم گشته چون مُعصفر
برو زد بانگ و گفتا چه رسیدت
که هوش و گونه از تن برپریدت
ز هنجار خرد دور اوفتادی
چو رفتی دخت نازاده بدادی
خرد کردار چونین کی پسندد
روا باشد که هر کس بر تو خندد
پس آنگه گفت با زرد پیمبر
چه نامی وز که داری تخم و گوهر
جوابش داد کز کسهای شاهم
به درگاهش ز پیشان سپاهم
چو با لشکر بجنبد نامور شاه
من او را پیشرو باشم به هر راه
هر آن کاری که باشد نامبُردار
شهنشه مر مرا فرماید آن کار
چو رازی باشدش با من بگوید
ز من تدبیر خواهد رای جوید
به هر کاری بدو دمساز باشم
به هر سرّی بدو همراز باشم
همیشه سرخ روی و خویش کامم
سیه اسپم چنین و زرد نامم
چو بشنود آن نگارین پاسخ زرد
به گرمی و به خنده پاسخش کرد
که زردا زرد باد آن کت فرستاد
بدین فرزانگی و دانش و داد
به مرو اندر شما را باشد آیین
چنین ناخوب و رسوا و بهنفرین
که زن خواهد از آنجا کش بود شو
ز پاکی شو و زن هر دو بی آهو
نبینی این همه آشوب مهمان
رسیده بانگ خنیاگر به کیوان
به بت رویان شهر و نامداران
سرا آراسته چون نوبهاران
به زیورها و گوهرهای شهوار
طرایفها و دیباهای زرکار
مهان نامی از هر شهر و کشور
یلان جنگی از هر مرز و گوهر
بتان ماهروی از هر شبستان
گلان مشک موی از هر گلستان
به رنگ و روی جامه دلفروزان
ز بوی اسپرغم و از عود سوزان
به فریاد آمده دل زیر هر بر
ستوهی یافته هر مغز در سر
نشسته هر کسی با همنشینی
زبان هر کسی با آفرینی
که جاوید این سرا آراسته باد
پر از شادی و ناز و خواسته باد
درُو خرّم ویوکان و خُسوران
عروسان دختران داماد پوران
کنون کاین بزم دامادی بدیدی
سرود و آفرین هر دو شنیدی
عنان بارهٔ شبرنگ برتاب
شتابان رو به ره چون تیر پرتاب
بدین امّید مسپر دیگر این راه
که باشد دست امّید تو کوتاه
به نامه بیش از این ما را مترسان
که داریم این سخن با باد یکسان
مکن ایدر درنگ و راه برگیر
که ویرو هم کنون آید ز نخچیر
ز من آزرده گردد وز تو کیندار
برو تا خود نه کین باشد نه آزار
ولیکن بر پیام من به موبد
بگو چون تو نباشد هیچ بخرد
بسی گاهست خیلی روزگارست
که نادانیت بر ما آشکارست
ز پیری مغزت آهومند گشتهست
ز گیتی روزگارت در گذشتهست
ترا گر هیچ دانش یار بودی
زبانت را نه این گفتار بودی
نجستی زین جهان جفت جوان را
ولیکن توشه جستی آن جهان را
مرا جفت و برادر هر دو ویروست
همیدون مادرم شایسته شهروست
دلم زین خرّم و زان شاد باشد
ز مرو و موبدم کی یاد باشد
مرا تا هست ویرو در شبستان
نباشد سوی مروم هیچ دستان
چو دارم سرو گوهر بار در بر
چرا جویم چنان خشکی و بی بر
کسی را در غریبی دل شکیباست
که اندر خانه کار او نه زیباست
مرا چون دیده شایستهست مادر
چو جان پاک بایسته برادر
بسازم با برادر چون می و شیر
نخواهم در غریبی موبد پیر
جوانی را به پیری چون کنم باز
ملا گویم ندارم در دل این راز
چو زرد از ویس این گفتار بشنید
عنان بارهٔ شبگون بپیچید
همی رفت و نبود او هیچ آگاه
که در پیشش همی راهست یا چاه
چنان بی سایه شد چونان بی آزرم
که بر چشمش جهان تاری شد از شرم
همی تا او ز مرو آمد سوی ماه
نیاسودی ز اندیشه دل شاه
همی گفتی که زرد اکنون کجا شد
چنین دیر آمدنش از مه چرا شد
به بوم ماه وی را نیست دشمن
که یارد دشمنانی کرد با من
نه قارن کرد یارد شوی شهرو
نه آن مهتر پسر کش نام ویرو
چه کار افتاد گویی زرد ما را
که افزون کرد راهش درد ما را
مگر دُژخیم ویسه دُژ پسندست
که ما را اینچنین در غم فگندهست
دل سنگین به بوم ماه بنهاد
همی ناید به بوم مرو آباد
همی گفتی چنین با خویشتن شاه
دو چشمش دیدبان گشته سوی راه
که ناگاهی پدید آمد یکی گرد
به گرد اندر گرازان نامور زرد
به سان پیل مست از بند جسته
ز خشم پیلبانان دلش خسته
ز بس کینه نداند بِهْ ز بتر
بود هامون و کوهش هر دو یکسر
ز کینجویی شده چونان بی آزرم
که در چشمش جهان تاری بد از شرم
چو زرد آمد چنین آشفته از راه
ز گرد راه شد پیش شهنشاه
هنوز از رنج رویش بد پر آژنگ
نگردانیده پای از پشت شبرنگ
شهنشه گفت زردا شاد بادی
به نیکی دوستان را یاد بادی
بگو چون آمدی از ماه آباد
نه شادی از پیام خویش یا شاد
رواکام آمدی یا نا رواکام
ازین هر دو کدامین برنهم نام
جوابش داد زرد از پشت باره
به بخت شاه شادم هامواره
ازین راه آمدهستم نارواکام
پس او داند که چونم برنهد نام
پس آنگه از تگاور شد پیاده
میان بسته زبان و لب گشاده
نهاد آن روی گرد آلود بر خاک
ابر شاه آفرین کرد از دل پاک
بگفتش جاودان پیروزگر باش
همیشه نام جوی و نامور باش
به پیروزی مهی و مهر ورزی
جهان را هم مهی کن تو که ارزی
چنانت باد در دولت بلندی
که چون جمشید دیوان را ببندی
چنانت باد اورنگ کیانی
که تاج فخر بر کیوان رسانی
ترا بادا ز شاهی نیکبختی
زمین ماه را تنگّی و سختی
زمین ماه یکسر باد ویران
شده مأواگه گرگان و شیران
زمین ماه بادا تا یکی ماه
شده شمشیر و آتش را چراگاه
همه بادش پر آتش ابر بی آب
ز دردش آفتاب از مرگ مهتاب
زمین ماه را دیدم چو فرخار
پر از پیرایه و دیبای شهوار
به شهر اندر سراسر بسته آیین
ز بس پیرایه چون بتخانهٔ چین
زن و مردش نشسته در خورگاه
خورگاه از بتان پر اختر و ماه
زمین از رنگ چون باغ بهاری
فروزان همچو لالهٔ رودباری
بسی ساز عروسی کرده شهرو
عروسش ویسه و داماد ویرو
ز دامادیش با شه نیست جز نام
کس دیگر همی یابد ازُو کام
ازین شد روی من هم گونهٔ بُرد
تو کندی جوی آبش دیگری برد
به تو داده زن از تو چون ستانند
مگر ایشان که ارز تو ندانند
که و مِه راست باشد نزد نادان
چو روز و شب به چشم کور یکسان
نه با آن کردهاند این ناسزا کار
که پاداشی نداریشان سزاوار
ولیکن تا بدیشان بد رسیدن
همی باید به چشم این روز دیدن
کجا ویروست آنجا مهتر رزم
ز نادانی به زور خویش در بزم
لقب کردهست روحا خویشتن را
به دل در راه داده اهرمن را
به نام او را همه کس شاه خوانند
جز او شاه دگر باشد ندانند
ترا نز شهریاران می شمارند
گروهی خود به مردت می ندارند
گروهی موبدت خوانند و دستور
چو خوانندت گروهی موبد دور
کنون گفتم هر آنچه دیدهام من
سخنهایی که آن بشنیدهام من
ترا بادا بزرگی بر شهانی
که بر شاهان گیتی کامرانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، موضوع درباره تقدیر و سرنوشت انسانهاست و به ظهور بدبختیها از آغاز کار اشاره میشود. اگر سالی بد قرار باشد، نشانههای آن درخشکی و خشکسالی در زمستان و کجروی درختان به وضوح دیده میشود. همچنین، داستان به نامهای از سوی شاه به شخصی به نام شهرو اشاره میکند که شامل پیمان و دوستی است و از آنها میخواهد تا به وعدههای خود وفادار بمانند. ضمن بیان این مطالب، به ویژگیهای زنان و مردان نیز اشاره شده و توصیههایی درباره راستی و صداقت در ارتباطات انسانی مطرح میشود. در پایان، نگرانیهایی درباره مشکلات و آسیبهای ناشی از نادرستی و بیوفایی در روابط انسانی بیان شده است. این متن شاملی از آموزههای اخلاقی و نیز احساسات انسانی در روابط اجتماع است.
هوش مصنوعی: اگر کسی به سرنوشت شومی دچار شود، نتایج همان کار در همان ابتدا نمایان خواهد شد.
هوش مصنوعی: هرگاه سالی نامبارک در دنیا بروز کند، در زمستان نشانهای از خشکی و کمآبی در آن ظاهر خواهد شد.
هوش مصنوعی: درختی که رشدش راست و پیدا نباشد، اگر بلند شود، انحرافش نمایان میشود.
هوش مصنوعی: زمانی که میخواهد روی درختی کمی میوه بیفتد، در روزهای نوروز گلهایش را نمایان میکند.
هوش مصنوعی: زمانی که تیر از کمان رها میشود، به سرعت به سمت هدف حرکت میکند و مسیر مشخصی را دنبال میکند. در این حالت، هدف با وضوح بیشتری نمایان میشود.
هوش مصنوعی: همونطور که اون ماه زیبا و دلربا باعث شادی و روشنی میشه، رویدادهای ناخوشایند هم در همون روز به وجود میاد.
هوش مصنوعی: کجا میتواند کسی مانند آفرین، بر دنیا فرمانروایی کند که او دستش در دست ویرو، آن قهرمان بزرگ است؟
هوش مصنوعی: در آن ایوان و کاخ بزرگ، همگی مشغول آمادهسازی برای برگزاری میهمانی بودند.
هوش مصنوعی: از دریا بخاری به رنگ ابر به سمت آسمان بلند شد و در روز صاف، ناگهان شب فرا رسید.
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر کشیدن حالت طبیعی و تغییرات جوی اشاره دارد. شاعر به کنایه میگوید که آنچه به نظر میرسد ابر باشد، در واقع تندبادی است که خاکستر را به اطراف پراکنده کرده است. این نکته نشان میدهد که گاهی چیزها آنطور که به نظر میرسند نیستند و واقعیت متفاوتی در پس آن قرار دارد.
هوش مصنوعی: سوارکارى از راه ظاهر شد که مانند کوه، استوار و محکم بود و زیرش جادهای نرم و هموار بود.
هوش مصنوعی: اسب سیاه و زین آبیاش که سوارش با پوشش مشابهی بر آن نشسته است.
هوش مصنوعی: لباس و کفش و شلوار و دستاری که بر تن داشت، همه به رنگ نیل شده بود و به شکل زیبا و مرتب درآمده بود.
هوش مصنوعی: جلال و مطرف و مهد و عماری به زیبایی مانند گلهای بنفشه در کنار جویبار هستند.
هوش مصنوعی: به این ترتیب، اسب و زین و لباس مرد، مانند گل نیلوفر آبی و نام او به رنگ زرد است.
هوش مصنوعی: پیامبر همانند شاه و فرمانرواست و برادر او نیز همینطور است، به گونهای که هر دو همچون کوهی استوار و برجسته هستند.
هوش مصنوعی: چشمانش به خاطر درد و رنجی که کشیده، رنگی لعل مانند پیدا کرده و پیشانیش به خاطر خشم زیاد، در هم گره خورده است.
هوش مصنوعی: شیر مثل یک موجود قوی و شجاع در بیابان که به دنبال شکار است، و یا گرگ که برای پیدا کردن طعمه به سمت دام میدود.
هوش مصنوعی: نامهای که شاه به دست گرفته است، بوی خوشی دارد که باعث شده تمام مسیرها معطر و خوشبو شوند.
هوش مصنوعی: کجا میتوان نامهای به زیبایی و نیکی نوشت که در آن از عطر مشک و عنبر و شراب سخن رفته باشد؟
هوش مصنوعی: در نامهای شیرین، مطالبی بیان شده که بر روی آن با مهر طلا تأکید شده است.
هوش مصنوعی: زمانی که او زرد روی به درگاه پادشاه آمد، به پشت اسب رفت تا به دیدار او برود.
هوش مصنوعی: او در حالی که از نماز خود غافل شده و از تو بسیار عذرخواهی میکند، میگوید که با شتاب و عجله به نزد تو آمدم.
هوش مصنوعی: چطور ممکن است که فرمان شاهنشاه این چنین باشد؟ زیرا فرمان او برای من به اندازه دین ارزشمند است.
هوش مصنوعی: فرمان به من رسید از سوی پادشاه که نه روز میکوشی و نه شب میخوابم و باید همواره در تلاش باشی.
هوش مصنوعی: با شتاب به جلو برو که همچون باد هستی و هیچ چیز نمیتواند تو را در این دنیا لحظهای متوقف کند.
هوش مصنوعی: باید چنان باشی که به سرعت و نشاط به دنبالهروی کنی و در عین حال لذت ببری و استراحت کنی.
هوش مصنوعی: همواره در این مسیر قدم میزنی و خسته نمیشوی از رفت و آمدهای مکرر تا اینکه دوباره برگردی.
هوش مصنوعی: در اینجا به شما میگویند که در مسیر حرکت کن و نه به خواب بروی و نه در از پشت دیوارها بنشینی؛ بلکه باید با اشتیاق به جلو بروی تا تمامی زیباییها و مناظر شهر را ببینی.
هوش مصنوعی: وقتی نامهای را رساندی و به پاسخ آن رسیدی، باید برای رفتن به مرو (شهری در قدیم) آماده باشی و که نباید از مسیر اصلی خارج شوی.
هوش مصنوعی: سپس با خورشید زیبایانی که در بهشت هستند، درود فرستاد و به خوبیها و زیباییهای آنان اشاره کرد.
هوش مصنوعی: سلام بر تو، ای شهریار از شاهان بزرگ، از داماد خوشبخت و نیکو سرشت.
هوش مصنوعی: سلامی به تو که با احترام و بزرگی، شایسته ی مقام و زندگی خوشبختی هستی.
هوش مصنوعی: او به تمامی دعوتها و پذیرشهای او پاسخ داد و سپس نامهای از خسرو به او تقدیم کرد.
هوش مصنوعی: وقتی که شهریار به فرمانش عمل کرد و مردم را گرد آورد، مثل این بود که انسانی که اسبش در گل گیر کرده، نتواند به پیش برود.
هوش مصنوعی: در جایی که در متون مختلف، موضوعات زیادی مطرح شده، همانند یکی از عهد و پیمانهای قدیمی، بار دیگر نمود پیدا کردهاند.
هوش مصنوعی: در ابتدای نامه، به نام خداوند دادگر اشاره شده است، آن خدایی که همیشه عدالت را برقرار میسازد.
هوش مصنوعی: دو جهان را بر اساس حقیقت پایهگذاری کرده و در عین حال آن را به اندازه یک مو نرم و منعطف قرار داده است، به طوری که هیچ انحراف و کژی در آن وجود ندارد.
هوش مصنوعی: چنان که دنیا با صداقت و راستی زیبا شد، مردم نیز به دنبال حق و صداقت بودند.
هوش مصنوعی: کسی که به دنبال راستی باشد، پیروزیاش بیشتر خواهد شد و این مسیر او را هدایت میکند.
هوش مصنوعی: در دنیای فعلی، تنها چیز ارزشمند و باارزش که وجود دارد، راستی و صداقت است و این ارزشی که راستی دارد هرگز کاهش نمییابد.
هوش مصنوعی: من از تو میخواهم که همیشه راست و درست کار کنی و حرفت هم راست باشد.
هوش مصنوعی: تو خود میدانی که ما چه حرفهایی با هم زدیم و چقدر به یکدیگر اعتماد کردیم.
هوش مصنوعی: ما با مهر و دوستی یکدیگر را به هم پیوند دادیم و بعد از آن هر دو به یکدیگر سوگند یاد کردیم.
هوش مصنوعی: حالا به یاد داشته باش که سوگند و عهدت را فراموش نکنی و در عمل کردن به آن، راست و درست تلاش کنی.
هوش مصنوعی: تو به من هدیهای دادهای که بعد از گذشت سی سال، فرزند دختری به دنیا بیاوری.
هوش مصنوعی: وقتی من وجود داشتم، تو لایق همسری برای من بودی و خداوند به من این دختر را بخشید.
هوش مصنوعی: در روزهای پیری که به سر میرسند، به من فرزندی میدهد که همچون درخت سروی بلند و استوار خواهد بود و از او خوبیها و نیکیها به وجود خواهد آمد.
هوش مصنوعی: این دختر باعث شادی عمیق من شد و من به درویشان بسیاری کمک و هدیه دادم.
هوش مصنوعی: کجا میتوانم امیدم را به خداوند درست و راست شموارم که با این پیوند، آرزوهایم برآورده شدند؟
هوش مصنوعی: اکنون که خداوند ماه را به من بخشیده، دیگر نمیخواهم که او در سرزمین آباد باشد.
هوش مصنوعی: در آنجا هر دو گروه، پیر و جوان، به خوشی و شادی مشغول هستند و همهچیز را رها کردهاند و با روحی شاد زندگی میکنند.
هوش مصنوعی: جوانان باید بیشتر با زنان ارتباط برقرار کنند، زیرا در این ارتباط میتوانند به راهحلها و رفاه بیشتری دست یابند.
هوش مصنوعی: زنان به طور مرتب از زیبایی و جذابیت خود استفاده میکنند و به همین دلیل همواره به فکر ایجاد تأثیر بر دیگران هستند.
هوش مصنوعی: مبادا زنی باشد که زیبایی آنها را ببیند و فریب ویژگیهای ناپسندشان را بخورد.
هوش مصنوعی: زنان لطیفاحساس و آسیبپذیر هستند و به آسانی تحت تأثیر قرار میگیرند؛ هر زمان که چیزی بگویید یا عملی انجام دهید، واکنش نشان میدهند.
هوش مصنوعی: زنان به سخنان مردان اعتماد دارند و به آنچه که مردان میگویند، خوشباورانه گوش میدهند و بدنهای خود را به آنها میسپارند.
هوش مصنوعی: اگر زن هوشمند و با درکی باشد، اما مردی که با او صحبت میکند، زبانی شیرین و خوشایند نداشته باشد، در مقابل او ضعیف و ناتوان به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: دردسر زن به این است که تو را همچون ماه زیبا و چون خورشید روشن میبیند.
هوش مصنوعی: از عشق تو دلم گرفته و بیتابم، از درد و نالهات جانم را فدای تو میکنم.
هوش مصنوعی: هر روز و شب با تمام دل از درد و رنج خود فریاد میزنم، مثل یک دیوانه که در دشت و کوه سرگردان و بیهدف میدود.
هوش مصنوعی: اگر به من رحمت نرسانی، من در این دنیا میمیرم و به خاطر تو دست به دامن میشوم.
هوش مصنوعی: من از عشق تو غمگین و بیحوصلهام، چرا که در وجود من تویی که به زندگی و جوانی معنا میدهی.
هوش مصنوعی: زنی که دارای مقام و قدرت است، هرچند خود را فردی پارسا یا زاهد قلمداد کند، اهمیت و ارزش او به موقعیت و ویژگیهای دیگرش وابسته است.
هوش مصنوعی: با این سخن خوش، دلها آرام میگیرد و کسی به این فکر نمیکند که ممکن است به خاطر آن، بدنام شود.
هوش مصنوعی: اگرچه ویس بدون آهو و معصوم است، اما به همین دلیل دل من نگران است.
هوش مصنوعی: او را به شهر آباد ماه، با دلی شاد و خوشحال ببر.
هوش مصنوعی: به خاطر طلا و جواهر غمگین نباش، زیرا آنچه که ما به آن نیاز داریم، خود اوست و نه زینتهای ظاهری.
هوش مصنوعی: من زیور و تزیینات زیادی در خود دارم که از آنها مهمتر و باارزشتر چیزی هست که در درون من وجود دارد، آیا کسی میتواند به ارزش و گنجینه موجود در من پی ببرد؟
هوش مصنوعی: من همیشه به او توجه و محبت دارم و همه ثروتها و رازهایم را به او میسپارم.
هوش مصنوعی: دلباختهی آن زیبای دلربا هستم و هر چیزی که او بپسندد، من هم میپسندم.
هوش مصنوعی: من از زیباییها و جواهرات فراوانی برایت میفرستم که اگر بخواهی میتوانی شهری پر از طلا بسازی.
هوش مصنوعی: من تو را مانند جان خودم دارم و خوشحالم که زمین مثل ماه بینگرانی و آزاد است.
هوش مصنوعی: من نیز از ویرو (شخصی خاص) مانند فرزند خود مراقبت میکنم و با او پیوندی از نسل خود ایجاد میکنم.
هوش مصنوعی: من آنچنان نامی برای آن خاندان برمیگزینم که یاد آن همیشه و برای همیشه باقی بماند.
هوش مصنوعی: وقتی که شهریار، نامهٔ مشکین را خواند، اینقدر حیران و شگفتزده شد که انگار هیچ چیز از دنیا نمیدانست.
هوش مصنوعی: از خجالت شاه، دلش ناراحت و مضطرب شده و به خاطر کارهایی که کرده، در درون خود احساس نارضایتی میکند.
هوش مصنوعی: سرش را به خاطر شرمساری پایین انداخته و مانند کسانی که در موقعیتهای سخت و خطرناک هستند، خود را در پیچ و خم میبیند.
هوش مصنوعی: از شاه و خداوند بترس که این همه سوگند و عهد را شکست.
هوش مصنوعی: حتماً، این جمله به این معنی است که انسان ممکن است در شرایطی ترس یا شرمساری را تجربه کند. به طور کلی، زندگی پر از چالشها و احساسات متغیر است که میتواند گاه منجر به ترس یا خجالت شود.
هوش مصنوعی: مانند شهری که دلش شکسته و لبش از گفتگو بسته است، او نیز از بیان احساساتش ناتوان است و دمی نرسیده که صدایش را بلند کند.
هوش مصنوعی: مرو، زیبای ماهمانند را دید که به خاطر خجالت و ترس، رنگش مثل گل زعفران شده است.
هوش مصنوعی: برو و صدا بزن و بپرس چه بر سر تو آمده که تمام هوش و حواس و زیباییات از تو رفته است.
هوش مصنوعی: زمانی که از اصول و قواعد عقل به دور افتادی، مانند زمانی است که دختر باکره به دیگری سپرده شد.
هوش مصنوعی: عقل و درک درست نمیپذیرد که این رفتار مناسب باشد؛ آیا درست است که هر کسی بر تو بخندد؟
هوش مصنوعی: سپس او گفت: ای پیامبر زرد، چه نامی داری و از چه کسی گوهر و تخمهای خود را دریافت میکنی؟
هوش مصنوعی: به او پاسخ داد که از جانب شاهان و بزرگان، من به نمایندگی از سپاه خود به درگاه تو آمدهام.
هوش مصنوعی: وقتی که فرمانروای معروف من با سپاه به حرکت درآید، من در هر مسیری پیشاپیش او خواهم بود.
هوش مصنوعی: هر کاری که نام و آوازهای داشته باشد، شاه فرماندهی آن کار را به من میدهد.
هوش مصنوعی: اگر رازی داشته باشد، آن را با من در میان خواهد گذاشت و در مورد من تدبیر کرده، به دنبال راهی خواهد بود.
هوش مصنوعی: در هر کاری که انجام میدهم، حاضرم با او همراهی کنم و در هر رازی که دارم، با او به اشتراک بگذارم.
هوش مصنوعی: بیت به این معنی است که من همیشه با چهرهای سرخ و شاداب به نظر میرسم، اما در درونم حسی ناخوشایند دارم و نامم به خاطر این حال و روز، بد بختی به همراه دارد.
هوش مصنوعی: وقتی آن دختر زیبا جواب محبتآمیز و گرم او را شنید، با خوشحالی و خنده به او پاسخ داد.
هوش مصنوعی: زردا زرد، آن کت به خاطر فرزانگی و دانش و انصاف فرستاد.
هوش مصنوعی: در مرو، شما اینگونه رفتار نامناسب و خجالتآور و مورد نفرین را دارید.
هوش مصنوعی: اگر زنی چیزی بخواهد، باید از پاکی و صداقت خود گذر کند و هر دو، یعنی شوهر و زن، باید از آرامش و آرامشخاطری برخوردار باشند.
هوش مصنوعی: این همه شلوغی و سروصدا را نمیبینی؟ مهمانان آمدهاند و صدای خواننده به آسمان بلند است.
هوش مصنوعی: مردم زیباروی و نامدار این شهر به زیبایی و جاذبهای مشابه با بهار که همه جا را زینت میبخشد، آراسته و دلنشین هستند.
هوش مصنوعی: این بیت به زیباییها و جواهرات و لباسهای فاخر و گرانقیمت اشاره دارد. به نوعی کیفیت و جذابیت چیزهای نفیس و هنری را توصیف میکند.
هوش مصنوعی: مردان برجسته و سرشناسی از هر شهر و کشور وجود دارند که همانند دلاورانانی جنگجو از هر سرزمین و با ارزشهای متفاوت هستند.
هوش مصنوعی: زیبارویان از هر مکانی مانند گلی زیبا هستند و موی مشکین آنها مانند گلهایی است که در هر باغی میتوان یافت.
هوش مصنوعی: به خاطر رنگ و ظاهر دلربای لباسها و بوی خوش اسپرغم و دود معطر عود.
هوش مصنوعی: دل به کمک خواسته و از زیر بار مشکلات و سختیها رنجیده است و هر فکر و اندیشهای در سر دارد.
هوش مصنوعی: هر نفر با توجه به همنشینیاش و افرادی که در اطرافش هستند، به نوعی خاص از صحبت و رفتار میپردازد و این برآیند فضای اجتماعی و تعاملات اوست.
هوش مصنوعی: نیکوست که این مکان همیشه زیبا و پر از شور و شادی و آرزوها باشد.
هوش مصنوعی: عروسها و دامادها به شادی و نشاط در کنار هم هستند و مانند گلها پس از باران، شاداب و خرم میباشند.
هوش مصنوعی: حالا که این جشن عروسی را دیدی و سرود و تبریکات را نیز شنیدی،
هوش مصنوعی: سوار بر اسب سیاه، با سرعت به سمت جلو برو، مانند تیری که به سرعت پرتاب میشود.
هوش مصنوعی: این عبارت به این معناست که با این امید به این مسیر ادامه ندهید، زیرا اگر در این راه گام بردارید، ممکن است امید شما به نتیجه نرسد یا به نوعی انتظارات شما بیپاسخ بماند.
هوش مصنوعی: دیگر ما را با نامههایت نترسان، زیرا این گفتوگو به اندازه صحبت با باد برای ما اهمیت ندارد.
هوش مصنوعی: درنگ نکن و از مسیر خود منحرف نشو، زیرا او هم اکنون از شکار باز میگردد.
هوش مصنوعی: اگر کسی از من ناراحت شود، با تو چه کاری ندارد. برو تا در این میان نه دشمنی باشد و نه اذیتی.
هوش مصنوعی: به او بگو که حتی اگر تو حضور نداشته باشی، هیچ فرد عاقل و دانایی نخواهند بود که به پیامم توجه کند.
هوش مصنوعی: بسیاری از اوقات و روزها، نادانی و بیخبری ما آشکار میشود.
هوش مصنوعی: به خاطر سالهای پیری، فکر و ذهن تو مثل آهو شده و از زندگی دنیا دوران تو گذشته است.
هوش مصنوعی: اگر تو خرد و دانشی داشتی، هرگز چنین سخنی نمیگفتی.
هوش مصنوعی: تو در این دنیا هیچگاه همسری برای خود پیدا نکردی، اما توشه و نصیب خود را برای آن دنیا جمعآوری کردهای.
هوش مصنوعی: من برای خود جفت و برادری دارم که هر دو از نیکان هستند و همچنین مادرم هم در این شهر از بهترینهاست.
هوش مصنوعی: دل من از خوشحالی و شادمانی پر شده است، از یاد مرو و موبد چه خبری دارم؟
هوش مصنوعی: تا زمانی که او در این دنیا هست، هیچ دستی سمت مردم نمیرود و در شبستان نمیتواند حضور داشته باشد.
هوش مصنوعی: وقتی که من سرو زیبایی دارم در کنار خود، چرا باید در جستجوی خشکی و بیحالی باشم؟
هوش مصنوعی: کسی که در دوری و تنهایی صبر و استقامت دارد، معمولاً به این خاطر است که در خانهاش اوضاع و شرایط خوبی ندارد.
هوش مصنوعی: مادر با دیدن من باید احساس خوبی داشته باشد، همانطور که برادرم به خاطر روح پاکش شایسته احترام است.
هوش مصنوعی: من با برادر خود مانند شراب و شیر زندگی میسازم و در تنهایی و غریبزیستی، به سراغ فرد سالخورده و حکیم نخواهم رفت.
هوش مصنوعی: اگر بخواهم جوانی را به پیری برگردانم، باید بگویم در دل من این راز را ندارم.
هوش مصنوعی: وقتی ویس این سخنان را شنید، به سرعت کنترل اسب رنگین خود را به دست گرفت و راه شب را در پیش گرفت.
هوش مصنوعی: او در حال حرکت بود و هیچ اطلاعی نداشت که آیا در پیش رویش راهی هست یا چاهی.
هوش مصنوعی: او به اندازهای شرمگین و بیرحمت شده که مانند سایهای ناپدید شده و چشمانش از شرم پر از تاریکی شده است.
هوش مصنوعی: هر زمان که او از مرو به سمت ماه میآمد، دل شاه از افکار و اندیشهها آرام نمیگرفت.
هوش مصنوعی: تو همواره میگفتی که آن زردی (خورشید) اکنون کجا رفته است که اینقدر دیر آمده و چرا از ماه (شب) اینقدر طول کشید؟
هوش مصنوعی: در آسمان ماه، هیچ کس نیست که با او دشمنی کند، زیرا او قادر است دشمنانش را به راحتی از خود دور کند.
هوش مصنوعی: نه دوست به میدان آمد و نه آن پهلوان پسر کش که نامش ویروست.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که در مسیر زندگی ما حوادث و مشکلاتی رخ داده که بر درد و سختیهای ما افزوده است. این وضعیت نشاندهندهی این است که چقدر شرایط دشوارتر شده و آنچه انتظار داشتیم، به نوعی برعکس شده است.
هوش مصنوعی: آیا ممکن است آن کسی که ما را اینگونه در اندوه فرو برده، به همین شکل بدجنس و خطرناک است که با او سر و کار داریم؟
هوش مصنوعی: دل سنگین به آسمان آویخته شد، اما به سرزمین خوشبختی نخواهد رسید.
هوش مصنوعی: او با خود میگفت که چشمهایش مانند نگهبانی شدهاند و به راه نگاه میکنند.
هوش مصنوعی: ناگاه یکی در میان گرازان معروف و زرد رنگ، چیزی نمایان شد که تمام آنها را احاطه کرد.
هوش مصنوعی: مانند یک فیل مست که از بند و زنجیر رها شده است و از شدت خشم نگهبانانش، دلش پر از ناراحتی است.
هوش مصنوعی: به دلیل کینه و تنش، بهتر است که هیچ چیز را ندانیم؛ زیرا بدی ها مانند هامون و کوه، هر دو در یک درجه قرار دارند.
هوش مصنوعی: از روی کینهتوزی، مانند فردی بیشرم شده که در چشمش دنیا به خاطر شرم، تار و ناخوشایند میشود.
هوش مصنوعی: وقتی رنگش زرد شد و از شدت اضطراب، بیهدف و آشفته به سمت راه شاه حرکت کرد.
هوش مصنوعی: هنوز از درد ناز و زیباییاش دلخوش نیستم و به هیچ قیمتی نمیتوانم از عشق او دست بردارم.
هوش مصنوعی: شاه گفت: ای خوشی، باد خوبی بر دوستان بوزد و یاد آنها را فراموش نکند.
هوش مصنوعی: بگو وقتی از سرزمین ماه آمدی، آیا خبری خوش از خود به همراه داشتی یا اینکه دلتنگی و غم را با خود آوردی؟
هوش مصنوعی: تو آمدی با نیکویی یا با ناپسندی، حال من باید از بین این دو چگونه نامی برای تو انتخاب کنم؟
هوش مصنوعی: زرد از پشت دیوار به شاه شاد پاسخ داد.
هوش مصنوعی: من از این راه آمدهام و حالا نمیتوانم چیزی را پنهان کنم؛ پس او نیز میداند که حال و روز من چگونه است و چه شرایطی دارم.
هوش مصنوعی: سپس او از برتری خود پایین آمد و در میان افرادی که زبانشان بسته و لبانشان گشوده بود، قرار گرفت.
هوش مصنوعی: صورت نازنین او که خاکی شده، با دل پاکش باعث شده که آفرینش زیباییها را ستایش کند.
هوش مصنوعی: او به او گفت که همیشه پیروز و موفق باشد و نامش را در تاریخ جاودان نگه دارد.
هوش مصنوعی: به پیروزی و عشق و محبت آمادهای، پس تو هم جهان را با این ویژگیها پر کنید، زیرا تو ارزشمند هستی.
هوش مصنوعی: برایت آرزوی موفقیت و پیشرفت دارم، به گونهای که بتوانی مانند جمشید بر دیوان تسلط پیدا کنی و به قدرتی بزرگ دست یابی.
هوش مصنوعی: به گونهای برایت آرزو میکنم که مانند تخت و تاج پادشاهی، افتخاری بزرگ برای جهان را به ارمغان آوری.
هوش مصنوعی: برای تو بادا که از مقام و خوشبختی بینیاز باشی، ای که زمین و ماه به تو در تنگی و سختیاند.
هوش مصنوعی: زمین مثل ماه به کلی خراب و ویران شده است، حتی گرگها و شیرها هم در آنجا زندگی نمیکنند.
هوش مصنوعی: زمین به جایی تبدیل شده که مانند ماه درخشان است و در آن، شمشیر و آتش را مانند چراگاه، آزاد و رها میتوان دید. این تصویر به نوعی نشاندهنده جنگ و نبرد است که در فضایی نورانی و زیبا شکل گرفته است.
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر کشیدن حالتی از طبیعت و احساسات انسانی میپردازد. در آن، به وجود یک ابر بیآب اشاره شده که در آن آتش و درد وجود دارد و در ادامه به زندگی و مرگ اشاره میکند. به طور کلی، موضوع این شعر به جدایی، اندوه و تأثیرات طبیعت بر روح و روان انسان اشاره دارد.
هوش مصنوعی: زمین را دیدم که مانند ماه درخشان و زیباست، پر از زینتها و زیباییهای دلنشین.
هوش مصنوعی: در شهر، به خاطر تزئینات بسیار زیاد، همه جا شبیه معبدهای چینی شده است.
هوش مصنوعی: زن و شوهر در کنار سفره نشستهاند و سفره آنها پر از غذاها و خوراکیهای خوشمزه است که مانند ستارهها و ماه زیبا و دلربا هستند.
هوش مصنوعی: زمین به رنگی شاداب و زنده است، مانند باغی در بهار که با زیبایی لالههای کنار رود زینت داده شده است.
هوش مصنوعی: شهر به جشن و شادی مشغول است، عروس زیبایی دارد و دامادش نیز در این مراسم حضور دارد.
هوش مصنوعی: از پیوندش با شاه، جز نام کسی دیگر نمیماند که از او لذت ببرد.
هوش مصنوعی: به خاطر این موضوع، چهره من هم شبیه تو شده است؛ چون کسی دیگر جوی آب را برده و تو را کندی کرده است.
هوش مصنوعی: به تو از طرفِ خداوند همسری دادهاند، اما آنهایی که ارزش تو را نمیدانند، چگونه میتوانند از تو چیزی بگیرند؟
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که برای کسی که اطلاعات و آگاهی ندارد، حقیقت و جزییات مهم در زندگی مانند تفاوت روز و شب برای فرد نابینا مشخص نیست. در واقع، نادانی باعث میشود که فرد نتواند تفاوتها و واقعیتها را به درستی درک کند.
هوش مصنوعی: آنها به تو بدی کردهاند، اما سزاوار این نیستند که تو هیچ پاداشی به آنها بدهی.
هوش مصنوعی: اما تا زمانی که به آنها بدی برسد، باید این روز را با دیده خود نگاه کرد.
هوش مصنوعی: در جایگاهی که لایق و شایسته است، رزمندهای برتر و قویتر از خود را به خاطر نادانی و قدرتش در مراسمی به چالش میکشد.
هوش مصنوعی: او روح خود را به دل سپرده و در مسیر زندگی، در برابر چالشها و شیطان درونش ایستادگی کرده است.
هوش مصنوعی: همه مردم او را با عنوان شاه میشناسند، اما جز او هیچ شاه دیگری را نمیشناسند.
هوش مصنوعی: برخی از مردم تو را در زمره پادشاهان و شخصیتهای بزرگ به شمار میآورند، اما خودشان به جای تو به سایرین اهمیت میدهند.
هوش مصنوعی: گروهی تو را مقام و جایگاه خاصی میدانند و شمارا راهنمای خود میخوانند، در حالی که عدهای دیگر برعکس، به تو پشت کرده و از تو دوری میکنند.
هوش مصنوعی: حالا هر آنچه را که دیدهام، بیان میکنم و سخنانی که از دیگران شنیدهام را هم نقل میکنم.
هوش مصنوعی: تو را بادا که بزرگی و عظمت بر تمام مردم داشته باشی، همانگونه که بر پادشاهان جهان نعمت و کامیابی ارزانی داشته است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۱۵ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.