گنجور

 
انوری

بازآمد آنکه دولت و دین در پناه اوست

دور سپهر بندهٔ درگاه جاه اوست

مودودشه موئید دین پهلوان شرق

کامروز شرق و غرب جهان در پناه اوست

گردون غبار پایهٔ تخت بلند اوست

خورشید عکس گوهر پر کلاه اوست

سیر ستارگان فلک نیست در بروج

بر گوشهای کنگرهٔ بارگاه اوست

چشم مسافران ظفر نیست بر قدر

بر سمت ظل رایت و گرد سپاه اوست

ای بس همای بخت که پرواز می‌کند

در سایه‌ای که بر عقب نیکخواه اوست

هم سبز خنگ چرخ کمین بارگیر اوست

هم دستگاه بحر بهین دستگاه اوست

بر آستان چرخ به منت قدم نهد

گردی که مایه و مددش خاک راه اوست

انصاف اگر گواه دوام است لاجرم

انصاف او به دولت دایم گواه اوست

روزش چنین که هست همیشه به گاه باد

کین ایمنی نتیجهٔ روز به گاه اوست

منصور باد رایت نصرت‌فزای او

کین عافیت ز نصرت تشویش کاه اوست