گنجور

 
انوری

ای به دندان دولت آمده خوش

درد دندانت هیچ بهتر هست

دارد از غصه آسمان دندان

بر که بر نفس همتت پیوست

زانکه هرگز به هیچ دندان مزد

بر سر خوان آسمان ننشست

تیز دندانی حرارت می

درد دندانت چون به خیره بخست

باز بنمود آسمان دندان

تا الم باز پس کشیدی دست

سر دندان سپید کرد قضا

گفتش ای جور خوی عشوه‌پرست

آب دندان حریفی آوردی

کوش تا رایگان توانی جست

از چنین صید برمکش دندان

مرغ چربست و آشیانی پست

من نگویم که جامه در دندان

زانتقامش به جان بخواهی رست

خیز و دندان‌کنان به خدمت شو

آسمان دیرتر میان دربست

گفت هم عشوه پشت دست بزد

دو سه دندان آسمان بشکست

 
 
 
عسجدی

آمد آن رگ‌زن مسیح‌پرست

شست الماسگون گرفته به دست

کرسی افکند و برنشست بر او

بازوی خواجه عمید ببست

شست چون دید گفت عز و علا

[...]

مسعود سعد سلمان

آمد آن حور و دست من بربست

زدم استادوار دست به شست

ز نخ او به دست بگرفتم

چون رگ دست من به شست بخست

گفت هشیار باش و آهسته

[...]

مشاهدهٔ ۱۰ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
سنایی

آمد آن حور و دست من بربست

زده استادوار نیش به دست

زنخ او به دست بگرفتم

چون رگ دست من ز نیش بخست

گفت هشیار باش و آهسته

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۱۶۳ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه