گنجور

 
انوری

ای برقد تو راست قبای سخا و جود

حرفیست در لباس مرا با تو گوش دار

در تن مراست کهنه قبایی که پاره‌اش

دارد ز بخیه کاری ادریس یادگار

آدم به دست جود خودش پنبه کاشته

حوا به سعی دوک خودش رشته پود و تار

سوراخهای او کندم وام ریشخند

از هر طرف که پیش گروهی کنم گذار

لطفی نما که هست به راه قبای تو

سوراخها به هر طرفی چشم انتظار