گرفتم کز غم من غم نداری
عفاکالله دروغی هم نداری
به بند عشوه پایم بسته میدار
کز این سرمایه باری کم نداری
به دشنامی که دشمن را بگویند
دلم در دوستی خرم نداری
برو کاندر ستمکاری چو عالم
نظیری در همه عالم نداری
مرا گویی چو زین دستی که هستی
چرا پای دلت محکم نداری
جواب راست چون دانی که تلخ است
لب شیرین چرا بر هم نداری
دلم در دست تست آخر مرا نیز
در این یک ماجرا محرم نداری
بدیدم گرچه درد انوری را
تویی مرهم تو هم مرهم نداری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چو تو از ملک جز یک دم نداری
بکن کاری که این دم هم نداری
غم خود خور اگر این غم نداری
بکن ماتم گر این ماتم نداری
تو از عالم جز این یکدم نداری
جز این یکدم تو از عالم نداری
مده بیهوده نقد این دم از دست
که سرمایه جز این یکدم نداری
همه عالم غم و درد تو دارند
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.