گنجور

 
انوری

عید بر بدر دین مبارک باد

سنقر آن آفتاب دولت و داد

آنکه شغل نظام عالم را

چرخ از عدل او نهد بنیاد

وانکه قصر خراب دولت را

دهر از دست او کند آباد

برق تیغش چو برق روشن و تیز

ابر جودش چو ابر معطی و راد

سنگ حلمش ببرده سنگ از خاک

سیر حکمش ربوده گوی از باد

همتش آنچنان که از سر عجز

امر او را زمانه گردن داد

در شجاعت به روز حرب و مصاف

آنکه شاگرد اوست هست استاد

پای چون بر فلک نهاد ز قدر

عدل او بر زمانه دست گشاد

ای ترا رام بوده هر توسن

وی ترا بنده گشته هر آزاد

بنده را گرنه حشمتت بودی

کاندرین حادثه شفیع افتاد

که گشادیش در زمانه ز بند

که رسیدیش در زمین فریاد

کاندر اطراف خاوران از وی

هیچ‌کس را همی نیاید یاد

گرنه عدل تو داد او دادی

آه تا کی برستی از بیداد

چکنم از شب جهان که جهان

این نخستین جفا نبود که زاد

همتت چون گشاد دست به عدل

قدر تو بر سپهر پای نهاد

تا بود ز اختلاف جنبش چرخ

یکی اندوهناک و دیگر شاد

هیچ شادیت را مباد زوال

هیچ اندوهت از زمانه مباد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
رودکی

شاد زی با سیاه‌چشمان، شاد

که جهان نیست جز فسانه و باد

ز آمده شادمان بباید بود

وز گذشته نکرد باید یاد

من و آن جعدموی غالیه‌بوی

[...]

فرخی سیستانی

هر که بود از یمین دولت شاد

دل بمهر جمال ملت داد

هر که او حق نعمتش بشناخت

میر مارا نوید خدمت داد

طاعت آن ملک بجا آورد

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
ابوالفضل بیهقی

پادشاهی برفت پاک سرشت‌

پادشاهی نشست حورنژاد

از برفته‌ همه جهان غمگین‌

وز نشسته‌ همه جهان دلشاد

گر چراغی ز پیشِ ما برداشت‌

[...]

مسعود سعد سلمان

روزگاریست سخت بی فریاد

کس گرفتار روزگار مباد

شیر بینم شده متابع رنگ

باز بینم شده مسخر خاد

نه به جز سوسن ایچ آزادست

[...]

مشاهدهٔ ۵ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه