گنجور

 
 
 
مسعود سعد سلمان

چون بلبل داریم برای رازی

چون گل که نبوییم برون اندازی

شمعم که چو برفروزیم بگدازی

چنگم که ز بهر زدنم بنوازی

امیر معزی

هر دم زا‌دمی‌ خجسته دیدار تری

هرچند که مهتری نکوکارتری

با خیل مخالفان نبرد آغازی

سَرشان بَدَل گوی همی اندازی

سنایی

چون بلبل داریم برای بازی

چون گل که ببوییم برون اندازی

شمعم که چو برفروزیم بگدازی

چنگم که ز بهر زدنم می‌سازی

عین‌القضات همدانی

گر هر چه ترا هست همه دربازی

ور هستی خود جدا کنی انبازی

باشد که ز خود باز رهی در‌تازی

در پرتو نور او پناهی سازی

انوری

چون چنگ خودم به عمری ار بنوازی

هم در ساعت پردهٔ خواری سازی

آن را که چو زیر کرد گویا غم تو

چون زیر گسسته‌اش برون اندازی

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه