گنجور

 
اثیر اخسیکتی

دل ز دست غمت به جان نجهد

عقل جز خسته بر کران نجهد

خاک پاشی چو تو ندیدم من

کز کفت باد رایگان نجهد

از لبت هر که گوهری طلبد

به هزاران هزار کان نجهد

نتواند گریخت از تو دلی

تا به حیلت در آن جهان نجهد

وعده‌ای کرده‌ای به کشتن من

کوش تا باد در میان نجهد

زلف تو دست بر اثیر نهد

آه کز دست او به جان نجهد

 
 
 
جدول شعر