گنجور

 
اثیر اخسیکتی

هیچ، دردی به تو ای مایه درمان مرساد

هیچ، گردی به تو ای چشمه حیوان مرساد

روشن است اینکه تو ماهی و سمند تو سپهر

به چنین ماه سپهر، آفت دوران مرساد

بنده ی آن دهنم، از بن دندان که بدو

هیچکس را بجز از من، سر دندان مرساد

یا رب آن لب، چو، به عشاق سبکدل برسند

غبن باشد به رقیبان گران جان مرساد

آنچه در عشق، بجان من سر گشته رسید

اثر آن ز دهان بر لب و دندان مرساد

یوسف حسنی و من سوخته ی یعقوبم

من و غم خانه، تورا نکبت زندان مرساد

چه بود گرخم زلف تو بپای تو، رسد

بر دل من غم هجر تو بپایان مرساد

گرچه در عالم جان والی بیدادگری

قصهٔ درد اثیر از تو به سلطان مرساد