گنجور

 
اثیر اخسیکتی

ای بمدیحت روان زبان فریقین

شاکرت از صد زبان روان فریقین

قاضی عادل ظیهر دین که بحق شد

کلک تو سلطان کامران فریقین

بنده ی آزاد کرده ی در جاهت

از سر تیغ خلاف جان فریقین

کردن توحید را به سعی تو عقدی است

از گهر و لعل بحر و کان فریقین

جاه قوی ساعدت چو گشت مساعد

کی کشد اکنون قضا کمان فریقین

تا ز تو تمکین گرفت بالش مکتب

فتنه مکین نیست در مکان فریقین

در شرف سایه رکاب تو هرگز

باز نتابد فلک عنان فریقین

با دو زبان کلک کار ساز تو حاشاک

فتنه دو روئی کند میان فریقین

دست قدر با قضای حاکم رایت

قطع کند بعد از این زبان فریقین

دوش تو گفتی قران به بخش فلک را

تا بسعادت دهد قران فریقین

خوانده بدم ملک را نشان جهانت

خوانم از این پس فلک نشان فریقین

دید طرازی بر آستان کمالت

چرخ ببوسید آستان فریقین

شعله سهمت بقرص نور سپردند

تا ز نفس پخته گشت نان فریقین

کلک تو چون خنجر اتابک غازی است

ماشطه ی دولت جوان فریقین

باخبرند آن دو پیشوای گذشته

رمح بسعی تو شد عنان فریقین

ورد شده بو حنیفه را که مضی باد

اختر عزش ز آسمان فریقین

کرده دعا شافعی که باد شکفته

غنچه مهرش ببوستان فریقین