گنجور

 
اثیر اخسیکتی

خسر و خسرو نشان شاهی که جز بر لفظ او

نیک بختی کم فرستد تحفه و زادی مرا

آن جهان بختی که الا ز آستین فرخش

روی ننمودست در عالم کف رادی مرا

جوشن اقبال او تا پشت من دارد قوی

موم گردون به تواند کرد پولادی مرا

سایه او گر نبودی مدت الله بر سرم

سیلی گردون گژ رور است ننهادی مرا

پشت دستی سخت خورد از جاه او آری بقهر

هم نگشتی آسمان در پای بیدادی مرا

ز ابتدا چون مرغ عیسی قالبی بودم جماد

داد جان از حضرت شاه جهان دادی مرا

در شبستان ضمیرم پر ز شیرین بود لیک

بر در دعوت همی زد حلقه فرهادی مرا

دختر طبعم بمدحش نامزد بود از ازل

ور نبودی ما در ایام کی زادی مرا

من کیم شاها بگویم تا باستحقاق مدح

از در دولت در آمد چون تو دامادی مرا

در جهان جان مسلم شد به تیغ مدح شاه

بر در شهر معانی مفخر آبادی مرا

دوش کلکم در رکاب مدح او بشکسته ی بود

کر صهیلش کوش نگشادی بفریادی مرا

چون منم شبرنک میدان سخن در عهد خود

نیست لایق جز ثنای شاه به، زادی مرا

من چنین محتاج یک شاگرد و در اطراف ملک

عبده هردم خطاب آمد ز استادی مرا

ور جهان را زین خبر کردی کسی از چین وروم

بنده چون خاقان و چون قیصر فرستادی مرا

در غزل کی بشکفد بستان طبعم زان کجا

نیست حاصل سرو قدی زلف شمشادی مرا

در جهان خُرد است انعامت که نیرومند باد

کو کسی کا ز بند این اندیشه بگشادی مرا

شعر نیک آورده ام کا ز بهر ایوان بقا

نیست نیکو تر ز شعر نیک بنیادی مرا

سر بسر عالم بگردشاه لیکن وقت را

مژده نو میدهد عالم به بغدادی مرا